صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱
... دست از هوا بشوی که ترک هوای پوچ
در یک نفس رساند به دریا حباب را
روی سیه به اشک ندامت شود سفید ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱
... در پای خم شراب ننوشد کسی چرا
دریا ز موج دست ستم چون برآورد
پیراهن حباب نپوشد کسی چرا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵
... پروای داغ نیست دل دردمند را
دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی
دیگر کدام سیل گسسته است بند را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱
... از سر هوای پوچ برون چون حباب کن
چون موج در میانه دریا کمر گشا
زان پیشتر که بر دل مردم گران شوی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵
... آب گهر به خشک لبان می کند سبیل
دریا ترست از مژه اشکبار ما
در قلزمی که آب گهر را قرار نیست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷
... در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم
دریا به خاک می تپد از انتظار ما
چندین هزار خانه دل می رسد به آب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۳
... غفلت امان نداد که خود را کنیم صاف
زان پیشتر که واصل دریا شویم ما
نگشود لامکان ز دل تنگ ما گره ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰
... ته جرعه ای بود که به خاکش فشانده اند
دریا نظر به ساغر مردآزمای ما
چون کوه قاف موج پریزاد می زند ...
... صیقل به چشم آینه ماست ناخنک
از موجه خودست چو دریا جلای ما
هر بی جگر به ما طرف جنگ چون شود ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۲
... بر دوش خلق بار نگردد سبوی ما
دریا به سعی گرد یتیمی ز ما نبرد
آب گهر چگونه دهد شستشوی ما ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳
... چون جوهر تیغ است خمش سلسله ما
از تشنه لبی گرد برآریم ز دریا
خون در جگر باده کند حوصله ما
چون سیل دلیل ره ما جذبه دریاست
محتاج به رهبر نبود قافله ما ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳
... زان گوهر گرامی هرگز خبر نیابی
از گریه تا نسازی دریا کنار خود را
دلسوزی عزیزان چون برق در گذارست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴
... خونین دلی که با عشق یک کوچه راه رفته است
کشتی نوح داند دریای پرخطر را
از سیلی معلم گردد روان سبق ها ...
... هجران به دل گوارا ز امید وصل گردید
شهدست آب دریا لب تشنه گهر را
از گفتگوی شیرین دل از جهان نمی برد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۵
... از خویش رفتگان را حاجت به راهبر نیست
یک منزل است دریا سیل سبک عنان را
هر کس ز کوی او رفت دل را گذاشت بر جای ...
... مستغرق فنا را از نیستی خطر نیست
کشتی درست باشد دریای بیکران را
از تیر آه مظلوم ظالم امان نیابد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸
... ز طعن کجروی آسوده است کشتی عزمش
چو موج هر که به دریا سپرده است عنان را
ستمگران به ریاضت نمی شوند ملایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰
... بر آن گروه مسلم بود گذشتگی از خود
که همچو موج به دریا سپرده اند عنان ها
به حرف و صوت ز لب برمدار مهر خموشی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۶
... چو فولاد در بیضه بال و پر ما
کجا پخته گردد که از جوش دریا
نیامد ز خامی برون عنبر ما ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۸
... بی تابی دل افزود از دست نگارینش
دریا نشود ساکن از پنجه مرجان ها
در گوشه ویرانه است گنج گهری گر هست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۰
... روی آتش را که می شوید به جز اشک کباب
قطره ایم اما ندارد هیچ دریا ظرف ما
شبنم ما سر نمی پیچد ز تیغ آفتاب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۳
... فیض گردون بلنداختر بود ز اقبال عشق
تاج بخشی می کند از همت دریا حباب
کیمیای دانه احسان زمین قابل است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۴
... کسب جمعیت به امید پریشانی کنم
می فشانم هر چه می گیرم ز دریا چون سحاب
از هوسناکی منه بر آب بنیاد حیات ...