گنجور

 
صائب تبریزی

از آه روز گردان شبهای تار خود را

آیینه دو رو کن لیل و نهار خود را

در ملک دل مگردان مطلق عنان هوس را

از دست باد بستان مشت غبار خود را

زان گوهر گرامی هرگز خبر نیابی

از گریه تا نسازی دریا کنار خود را

دلسوزی عزیزان چون برق در گذارست

از سوز دل برافروز شمع مزار خود را

بیکاری و توکل دورست از مروت

بر دوش خلق مفکن زنهار بار خود را

آب و هوا و آتش مرکز شناس گشتند

تو بی خبر ندانی راه دیار خود را

دایم بود فروزان چون آتش دل لعل

هر کس نداد بیرون از دل شرار خود را

خواهی که آسمان ها در بر رخت نبندند

با خاک کن برابر اول حصار خود را

زان چشم های میگون شرمی بدار صائب

از هر شراب تلخی مشکن خمار خود را

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۸۳۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مشتاق اصفهانی

دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را

هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را

چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن

هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را

کس برنداشت هرگز چون نقش پا ز خاکم

[...]

حزین لاهیجی

باغ و بهار سازد، جیب و کنار خود را

هرکس گذاشت چون من، با دیده کار خود را

من آن نیم که چون شمع، آسودگی گزینم

درکارگریه کردم، لیل و نهار خود را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه