وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را
پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را
خونین دلی که با عشق یک کوچه راه رفته است
کشتی نوح داند دریای پرخطر را
از سیلی معلم گردد روان سبق ها
افزون شود روایی از سکه سیم و زر را
دل چون رسد به جانان بیزار جسم گردد
تا پیش شمع خواهد پروانه بال و پر را
هجران به دل گوارا ز امید وصل گردید
شهدست آب دریا لب تشنه گهر را
از گفتگوی شیرین دل از جهان نمی برد
طوطی اگر نمی داشت در چاشنی شکر را
جان تو لامکانی روح تو آسمانی است
تا کی کنی عمارت این جسم مختصر را؟
مطلب ز عشقبازی تحصیل خاکساری است
افتادگی است حاصل از پختگی ثمر را
چند آبرو توان ریخت بر آستان خورشید؟
زان از کلف سیاه است پیوسته دل قمر را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را
دامی نهادهام خوش آن قبله نظر را
دیوار گوش دارد آهستهتر سخن گو
ای عقل بام بررو ای دل بگیر در را
اعدا که در کمینند در غصه همینند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.