گنجور

 
صائب تبریزی

آمد خزان و تر نشد از می گلوی ما

رنگی درین بهار نیامد به روی ما

چون موجه سراب اسیر کشاکشیم

هر چند متصل به محیط است جوی ما

باد مراد کشتی ما زور باده است

بر دوش خلق بار نگردد سبوی ما

دریا به سعی، گرد یتیمی ز ما نبرد

آب گهر چگونه دهد شستشوی ما؟

در آفتاب عشق که شد موم سنگها

خام است همچنان ثمر آرزوی ما

موی سفید هیچ کم از جوی شیر نیست

در کام آرزوی دل طفل خوی ما

ما چون نسیم خدمت آن زلف کرده ایم

گلها کنند پاره گریبان ز بوی ما

از خویش رفته را نتوان نقش پای یافت

رحم است بر کسی که کند جستجوی ما

صائب به آب خلق نداریم احتیاج

از اشک خود چو شمع بود آب جوی ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۹۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما

ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی

با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما

جستی و یافتی دگری بر مراد دل

[...]

اهلی شیرازی

یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما

باشد که بشکفد گل دولت بروی ما

ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت

رنگی برآورد چمن آرزوی ما

سر رشته گم مکن که ز عهد ازل تورا

[...]

ابوالحسن فراهانی

هرگز نبرد خاطر خوش ره به سوی ما

از باده تر نکرد گلویی سبوی ما

بینم در آینه اگر از بخت واژگون

تمثال نیز روی نتابد ز روی ما

بیدل دهلوی

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما

در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما

بیهوده همچو موج زبان برنمی‌کشیم

لبریز خامشی‌ست چوگوهر سبوی ما

ای وهم عقده بر دل آزاد ما مبند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه