گنجور

 
صائب تبریزی

خوابیده تر از راه بود راحله ما

در سینه صحراست گره قافله ما

در دامن صحرای ملامت نتوان یافت

خاری که نچیده است گل از آبله ما

دیوانه به همواری ما نیست درین دشت

چون جوهر تیغ است خمش سلسله ما

از تشنه لبی گرد برآریم ز دریا

خون در جگر باده کند حوصله ما

چون سیل، دلیل ره ما جذبه دریاست

محتاج به رهبر نبود قافله ما

ما از تو جداییم به صورت، نه به معنی

چون فاصله بیت بود فاصله ما

چون زلف، پریشانی ما دور و درازست

کوتاه نگردد به شنیدن گله ما

جا دارد اگر زین غزل تازه نویسند

صائب به لب یار، عزیزان صله ما!

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۲۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

فریاد نخیزد ز دل پر گله ما

نبود چو جرس هرزه درا آبله ما

هر جا که زند نشتر خاری مژه بر هم

خون دشنه کشد از جگر آبله ما

فریاد ازین برق نگاهان که نکردند

[...]

حزین لاهیجی

طی می شود از مصرع آهی گلهٔ ما

طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما

یاران سبک سیر، رسیدند به منزل

چون نقش قدم، مانده به جا قافلهٔ ما

شایستهٔ برق است به صحرای ملامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه