گنجور

 
۴۴۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

... با تهیدستی ز فیض سیر چشمی چون حباب

خالی از دریا برون آرم ایاغ خویش را

گر چه از مستی چو بلبل خویش را گم کرده ام ...

صائب تبریزی
 
۴۴۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

... مطرب از خانه است چون مرغان بسمل عشق را

موج سازد خوش عنان دریای لنگردار را

از دویدن کی شود مانع سلاسل عشق را ...

... باغ های دلگشا در غنچه دل عشق را

عشق چون دریا به تلخی بود در عالم مثل

شکرستان ساخت آن شیرین شمایل عشق را ...

... چند چون پروانه سازی شمع محفل عشق را

موج را دست از عنان برداشت دریا و همان

حسن دوراندیش دارد در سلاسل عشق را ...

... نیست چشم خونبها از تیغ قاتل عشق را

جذبه دریا ندارد سیل را دست از عنان

اختیاری نیست در قطع مراحل عشق را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

... کشتی نوح است هر موجی خس و خاشاک را

هر زمینی دارد از دریا رگ ابری نصیب

فکر صایب کرد سرسبز این زمین پاک را

صائب تبریزی
 
۴۴۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

دامن دریای خونخوارست بالین سیل را

در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را

بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست

می کند آمیزش دریا به تمکین سیل را

راهرو را بال پروازست سختی های دهر ...

صائب تبریزی
 
۴۴۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

... آتش نمرود گلزارست ابراهیم را

در دل دریا به ساحل می تواند پشت داد

هر که گیرد وقت طوفان دامن تسلیم را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

نیست از درد غریبی چون گهر پروا مرا

بستر از گرد یتیمی بود در دریا مرا

طره زنجیرم از ریحان بود شاداب تر ...

... من که در خامی چو عنبر سود خود را دیده ام

نیست ممکن پخته سازد جوش این دریا مرا

نیست صایب در بساط من به غیر از درد و داغ ...

صائب تبریزی
 
۴۴۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

... با کمال قرب از پاس ادب خون می خورم

پنجه خشکی است چون مرجان از این دریا مرا

نیست مانع بحر را گرداب از جوش و خروش ...

صائب تبریزی
 
۴۴۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

... گر چنین بی تاب آن موی کمر سازد مرا

جذبه دریا بود صایب دلیل سیل من

کی ره خوابیده دلگیر از سفر سازد مرا

صائب تبریزی
 
۴۴۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

... فتنه خوابیده ای بیدار می سازد مرا

کف چه حد دارد نقاب شورش دریا شود

مستی سرشار بی دستار می سازد مرا ...

... گرچه چون سیل از غبار ره گران گردیده ام

جذبه دریا سبک رفتار می سازد مرا

این جواب آن غزل صایب که می گوید اسیر ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

... خار بی برگم زمین شور می سازد مرا

چشم بر دریا ندارد کاسه دریوزه ام

اشک نیسان چون صدف معمور می سازد مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

... گر نپردازم به خون چون سیل جای طعن نیست

گرد راه از چهره دریا پاک می سازد مرا

گرم می سازد دل افسرده را زخم زبان ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

... خرمنی کز دانه های اشک حاصل شد مرا

نیستم بر خاطر دریا گران چون خار و خس

می تواند هر کف بی مغز ساحل شد مرا ...

... دست خود چون موج شستم از عنان اختیار

تا به دریای حقیقت قطره واصل شد مرا

شرم عشق از دیدن رخسار یارم بازداشت ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

... کشتی جسمی کز او امید ساحل داشتم

در دل دریا زمین گیر از گرانی شد مرا

عرض مطلب می کند کوتاه طول عمر را ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

... از سر و سامان من بگذر که جوش مغز ساخت

چون کف دریا پریشانگرد دستار مرا

گریه بیرون برد از دستم عنان اختیار ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

... می فشاند در زمین قابل دیگر مرا

چون گهر چندان که اندازم درین دریا نظر

نیست جز گرد یتیمی ساحل دیگر مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

... می توان کردن به دست افشاندنی بسمل مرا

چون حباب از روی دریا دیده من روشن است

می زند در چشم خاک اندیشه ساحل مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

... می شود ناسور زخم از منت مرهم مرا

قطره ای می سازد از دریا گهر را بی نیاز

با قناعت چشم احسان نیست از حاتم مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۴۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

... خون تهمت می چکد از گوشه دامان مرا

نیست صایب در خرابات مغان دریا دلی

تا به یک ساغر کند شرمنده احسان مرا

صائب تبریزی
 
۴۴۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

... بود دایم اخگری در زیر پیراهن مرا

پیش دریا نعل بی تابی مرا در آتش است

خار نتواند چو سیل آویخت در دامن مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۴۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

... پخته گردد خشت خامی گر شود بالین مرا

می کشد دست نوازش بر سر دریا ز موج

آن که بر دل می نهد دست از پی تسکین مرا

جوش دریا بی نیاز از آتش همسایه است

ساده لوح آن کس که بی تابی کند تلقین مرا ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۲۲
۲۲۳
۲۲۴
۲۲۵
۲۲۶
۳۷۳