می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده ام
برنچیند دامن صحرا غبار از دل مرا
گرچه از آزادگانم میشمارند اهل دید
رفته است از بار دل چون سرو، پا در گل مرا
می کند خون در دلم هر ساعت از چین جبین
می کشد با اره از سنگین دلی قاتل مرا
چون چراغ صبح دارم نقد جان در آستین
می توان کردن به دست افشاندنی بسمل مرا
چون حباب از روی دریا دیده من روشن است
می زند در چشم، خاک اندیشه ساحل مرا
ناخن تدبیر چون برگ خزان بر خاک ریخت
وا نشد از کار دل یک عقده مشکل مرا
نیست چون قسمت، چه حاصل رزق اگر صد خرمن است؟
باد در دست است چون غربال از حاصل مرا
می دهد از سادگی اندام، آتش را به چوب
آن که می خواهد به چوب گل کند عاقل مرا
فرصت خاریدن سر نیست در اقلیم عقل
وقت ساقی خوش، که گاهی می کند غافل مرا
گرچه چون آیینه خاموشم ز حرف نیک و بد
گرد کلفت روز و شب فرش است در منزل مرا
گردم اما برنمی دارم سر از پای ادب
با دو صد زنجیر نتوان بست بر محمل مرا
هر که را باری است صائب بر دل من می نهد
نیست همراهی که بردارد غمی از دل مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق و دردهای درونی خود را بیان میکند. او از بیتابی و درد دل خود سخن میگوید و اعتراف میکند که آسایش و آرامش ندارد. عشق او به شهری شبیه است که از سنگ ساخته شده و دل او را در چنگ خود گرفته است. او به چالشهای عاطفی و غمی که بر دوشش سنگینی میکند، اشاره دارد و احساس میکند که هیچ کس نمیتواند این بار را از دوش او بردارد. شاعر با تصاویری زیبا نشان میدهد که چگونه دلش تحت فشار است و چقدر دلتنگی و ناامیدی در او وجود دارد. در نهایت، او به دنبال آرامش و رهایی از این دردهاست، اما بر اساس تجربیاتش میفهمد که این امر بسیار سخت و دشوار است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بیتابیاش هر لحظه در حال کشیده شدن به جایی است و مانند ریگی که به آرامی در آب روان است، هیچ آرامشی در زندگیام وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این شهر که عشق را تجربه کردهام، به راحتی با مشکلات و دردهای زندگی مواجه شدهام و نمیگذارم سختیها از دل من غبار بگیرد.
هوش مصنوعی: هرچند که مرا از جمله آزادگان میدانند، اما در واقع از غم و دلمشغولیهایم به مانند سروی که پا در گل دارد، رنج میبرم.
هوش مصنوعی: هر لحظه با درد و غم، قلبم را میخراشد، انگار کسی با اره از روی سردی و بیاحساسی به جانم میافتد.
هوش مصنوعی: با توجه به روشنی و روشنی که در صبح پیدا میشود، من میتوانم جانم را به راحتی در دستانم نگهدارم و هر لحظه آمادهای برای پذیرش موقعیتهای جدید و خطرناک باشم، حتی اگر به قیمت قربانی شدن باشد.
هوش مصنوعی: چون حبابی که روی آب دریا میدرخشد، دیده من روشن و واضح است. اما این زیبایی، به من آسیب میزند و باعث میشود که افکار و تصورات من را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: چنگ زدن به تدبیر و برنامهریزی مانند برگهای خزان است که بر زمین میافتند و همچنان نتوانستم از دل خود مشکلی را حل کنم.
هوش مصنوعی: هیچ چیز ارزشمندتر از سرنوشت و قسمت نیست، حتی اگر یکصد خرمن (محصول) برآوریم. مانند بادی که در دست است، منابع ما نیز از دست میرود و نمیتوانیم آنها را حفظ کنیم.
هوش مصنوعی: آتش را از سادگی و خلوص اندام به چوب میدهد، تا عاقل را به طرز خاصی سرگشته کند و از خود بیخود گرداند.
هوش مصنوعی: در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، زمان مناسبی برای فکر کردن و استفاده از عقل نیست. گاهی اوقات در حال لذت بردن از زندگی هستم و غافل از مسائل مهم میشوم.
هوش مصنوعی: هر چند که مانند یک آیینه ساکت هستم و چیزی نمیگویم، اما روز و شب به دور و برم پردهای از واقعیتها و وقایع وجود دارد که فضای زندگیام را پوشانده است.
هوش مصنوعی: من همواره با احترام و آداب رفتار میکنم، حتی اگر نتوانم از زنجیرهای محدودکننده رهایی یابم؛ زیرا نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و بر روی اوج خودم بروم.
هوش مصنوعی: هر کسی که بار غم و اندوهی دارد، بر دل من میگذارد، اما کسی نیست که بتواند غمی از دل من بردارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اژدهای عشق زد زخمی عجب بر دل مرا
نیست خاطر سوی تریاک و فسون مایل مرا
نیست تریاک و فسون من بجز جانان که ساخت
مهرش از صبح ازل در جان و دل منزل مرا
عمر در تحصیل وصلش رفت و آن حاصل نشد
[...]
کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟
بار هر کس بر زمین ماند، بود بر دل مرا
ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا
جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا
ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی
شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل مرا
بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت
[...]
بیتو مرگ آسوده سازد اضطراب دل مرا
آنچه گردابست عالم را بود ساحل مرا
ناید از دستم گشاد عقدهای دل که هست
ناخنم سست و هزاران عقده مشکل مرا
در محیط عشق کز وی نیست امید نجات
[...]
ماند آخر حسرت دیدار او در دل مرا
منتی در دل نهاد این مرگ مستعجل مرا
بارها دل بر وفای خوبرویان بسته ام
باز می خواهم که داند هر کسی عاقل مرا
نفگند از دور هرگز ناوکی بر سینه ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.