گنجور

 
صائب تبریزی

نیست دلگیری ز دنیا بندهٔ تسلیم را

آتشِ نمرود گلزارست ابراهیم را

در دلِ دریا به ساحل می‌تواند پشت داد

هر که گیرد وقتِ طوفان دامنِ تسلیم را

گر کُنی دل را چو سرو آزاد از فکرِ بهشت

زیرِ پای خویش بینی کوثر و تَسنیم را

کشتی طوفانی از ساحل ندارد شکوه‌ای

نیست دلگیری ز مُلکِ فقر ابراهیم را

گر به امر حق ترا اعضا شود فرمان‌پذیر

بهْ که چون شاهان کنی تسخیر هفت اقلیم را

وای بر کوتاه‌بینانی که می‌دانند حق

با هزاران خطِ باطل، صفحهٔ تقویم را

نیست صائب سرو را فکرِ خزان و نوبهار

در دلِ آزاده ره نبود امید و بیم را

 
 
 
جامی

می فزایی خط مشکین عارض چون سیم را

می کشی بر صفحه امید حرف بیم را

روی تو در احسن التقویم اگر دیدی حکیم

کی نهادی ز آفتاب و مه رقم تقویم را

کشور خوبی مسلم شد تو را در گوش کش

[...]

سلیم تهرانی

ای قناعت مژده‌ای ده شاه هفت اقلیم را

از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را

می‌دود گر جانب گرداب دایم همچو موج

از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را

جان فدای آن رسولی کآورد پیغام دوست

[...]

فروغی بسطامی

گر به تیغت می‌زند گردن بنه تسلیم را

که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را

یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن

کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را

گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه