گنجور

 
۴۰۴۱

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۳۷ - حکایت آن دو عاشق که یکی از قناعت سر برافراخت ودیگری از طمع خود را از پای در انداخت

 

... بگرد آب نی شکر هر انگشت

مخوانش بر لب دریا قلمها

که نور پنجه مه زد علمها ...

هلالی جغتایی
 
۴۰۴۲

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... مشیدست باوتاد حلم او اطناب

مه سپهر فضیلت فضیل دریا دل

که روشنست باو دیده اولوالالباب ...

فضولی
 
۴۰۴۳

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... که دلش پرتوی از نور پیمبر دارد

قاضی غاضی فرخنده رخ و دریا دل

که جهان را بهمه روی منور دارد ...

فضولی
 
۴۰۴۴

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

... بهر تحریر خط فتح ظفر منظر کشید

کردی از درگاه قدرت سوی دریا برد باد

سرمه کرد آن گرد را دریا بچشم تر کشید

حرفی از خلق عظیمت خواند در گردون ملک ...

فضولی
 
۴۰۴۵

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

... ولایت حق بارث شرعی بدو رسیده ز شاه قنبر

طریق علمش کشیده راهی ز هفت دریا بچار منبع

نسیم خلقش کشوده عطری ز هشت گلشن بهفت کشور ...

... اسیر آبی در آن عقوبت بکرد زاری که ای برادر

ز بستن من چه نفع جویی مرا رها کن روم بدریا

بر تو آرم ز قعر دریا برسم تحفه هزار گوهر

جواب دادش که حاش لله بدین فریبت کجا گذارم ...

... درین حوالی گرفت مسکن عظیم ماری مهیب منکر

همیشه کردی چو گردبادی کنار دریا بکام سیری

بقدر صیدی ز ما ربودی غذاش بودی مقرر ...

فضولی
 
۴۰۴۶

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی

 

دلم درجی ست اسرار سخن درهای غلتانش

فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش

تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این

که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش

رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا

که بی امساک می بینیم هر ساعت در افشانش ...

... همه آنرا مخوان دانش که دانستست لقمانش

عصای موسوی بشکافت دریا را چه داند کس

که بر فرعون ظاهر شد چرا ننشاند طغیانش ...

... چه می گویی که حالا می ستانی از مسلمانش

جهان شوریده دریاییست کز امواج آن موجی

بدور نوح پیدا شد لقب کردند طوفانش

ز بیم غرقه هر سرگشته ای بر روی این دریا

شنایی می کند چندانکه پر بادست انبانش ...

... ز کان طبع پولادی برون آورد خاقانی

سوی دریای هند ارسال کرد از سوی شروانش

به استادی ازان پولاد خسرو ساخت میر آتی ...

فضولی
 
۴۰۴۷

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

... تا دامن رضای تو نارد کسی بکف

دریا دلا چو نظم فضولیست نذر تو

امید کز تو قدر گهر گیرد این خزف ...

فضولی
 
۴۰۴۸

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... در عراق احسان او نگذاشت ارباب سؤال

قطب دین سلطان نظام الملک دریادل که چرخ

هست او را بنده در گردنش طوق هلال ...

... وی ضمیرت مظهر آثار لطف لایزال

بس که از دریا گرفتی گوهر و پر ساختی

رفت از دست کرم دامان حفظ اعتلال

تلخ کامی نیست جز دریا کنون در ملک هند

کز تو در آیینه طبعش بود گرد ملال

گر شود هر قطره از آب دریا گوهری

نیست کافی بر عطای آن کف دریا نوال

سرورا مداح شاه اولیایم مدتیست ...

فضولی
 
۴۰۴۹

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... با جمال و حسن و زیب و زینتت ناید برون

گل ز گلشن در ز دریا بت ز چین مه ز آسمان

میبرد ناز و عتاب و شیوه و رفتار تو ...

فضولی
 
۴۰۵۰

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... سبب آن خواب شد بیداری چشم پر آبم را

ز باد تند ناصح موج دریا بیش می گردد

چه سود از کثرت پندت دل پر اضطرابم را ...

فضولی
 
۴۰۵۱

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

... مردم چشمم ز مژگان اشک می ریزد ولی

آب دریا کم نمی گردد بمنقار مگس

عزلتی دارم که در خلوت سرای بی کسی ...

فضولی
 
۴۰۵۲

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

... آفرین ای زورق ساغر رهاندی از غمم

من درین دریا کجا امید ساحل داشتم

گر تهی دستم ز دین و دل فضولی دور نیست ...

فضولی
 
۴۰۵۳

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

... که آید تیر خون آلوده او از جگر بیرون

خیال نوک مژگانت گر افتد در دل دریا

نخواهد آمدن ناسفته از دریا گهر بیرون

نمی دانم چرا عشاق را کشتند در کویش ...

فضولی
 
۴۰۵۴

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

... وه چه باشد گر کنی در ذکر من کسب ثواب

هست دریا را چنان عادت که از نزدیک و دور

می کند ارباب حاجت را بفیضی کامیاب ...

... در زمین هم می برد از آتش او لعل آب

ای که هم از آفتاب افزون هم از دریا بهی

باش در احسان به از دریا فزون از آفتاب

به ز نزدیکان خود بر من که دورم رحم کن ...

فضولی
 
۴۰۵۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 

... کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

گر انتقام آن نفتادی به روز حشر ...

... دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست-

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست ...

... خاموش محتشم که از این حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که از این شعر خون چکان ...

... خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست-

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب ...

محتشم کاشانی
 
۴۰۵۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی

 

... مرا ز پای فکندی و خود روان رفتی

در یگانه من از چه ساختی دریا

کنار من ز سرشک و خود از میان رفتی ...

... چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست

کدام دجله که از اشک من نه چون دریاست

کدام خانه که از آه من چو گلخن نیست ...

محتشم کاشانی
 
۴۰۵۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... تیره بختم آنقدر کز طالع من می شود

نور ظلمت روز شب گوهر حجر دریا سراب

چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بود ...

محتشم کاشانی
 
۴۰۵۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

... چشم زخمی بی شک امروزم به ایمان می رسد

چشمم آرامیده دریاییست لیک از موج عشق

کار این دریا دم دیگر به طوفان می رسد

شرح تیزیهای مژگانش چه پرسی محتشم ...

محتشم کاشانی
 
۴۰۵۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

... دلش از راز داران نیست ایمن غالبا از من

به دریا قوت را چون کرد پنهان این کمان ببردم

که می ترسد ز رازش حرفی افتد برملا از من ...

محتشم کاشانی
 
۴۰۶۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

... صد وحشی اندر پیش پس آیم ازان صحرا برون

دریای شوری کو که من کوشم چو در غواصیش

آخر به جایی در دهم تا حشر ازان دریا برون

خیل بلاصف می کشد میدان دم از خون می زند ...

... کز تن نیاید یک نفس بی آه و واویلا برون

تا کی به دریا جا کنم کز خانه جانانه ای

دامان استیلاکشان آید به استغنا برون ...

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲۰۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۳۷۳