گنجور

 
فضولی

ای بقد و عارض و خط و لب آشوب جهان

سرو قد و لاله رخ ریحان خط و غنچه دهان

پر ز نقش خط و خال و نقد شوق ذوق تست

لوح دیده صفحه دل درج تن گنج دهان

با جمال و حسن و زیب و زینتت ناید برون

گل ز گلشن در ز دریا بت ز چین مه ز آسمان

میبرد ناز و عتاب و شیوه و رفتار تو

عقل از سر صبر از دل جان ز تن طاقت ز جان

دارد از گیسو و زلف و رنگ و رویت عاریت

بو بنفشه تاب سنبل آن گل رنگ ارغوان

رشک دارند از خط و رفتار و دندان و لبت

مشک چین و سرو باغ و در بحر و لعل کان

چون لب لعل و دهان و زلف قدت کس ندید

لعل شیرین درج خندان مشک تر سرو روان

رحم کن کز درد و داغ جور بیداد تو نیست

کار من جز ناله و فریاد زاری و فغان

جان برآمد لیک در جسم و سر چشم و دلم

غم همان سودا همان گریه همان حسرت همان

با که گویم چون کنم چاره چه سازم چون زیم

خلق بد دل زار و تو غافل فلک نامهربان

کو ثبات و طاقت و تاب و توانم تا کشم

از تو ناز از چرخ جور از خلق طعن از دل فغان

از خط و خال و رخ و چشم تو می یابد مدام

دیده نور و دل سرور روح ذوق تن توان

غالبا خال و خط و چشم و رخ خود سوده

بر ره بام و در و دیوار آن صاحب قران

کز ظهورش گشت در چین و عراق و روم و فارس

پست خاقان و قباد و قیصر و نوشیروان

احمد مرسل که هست از لطف و جود و علم و حلم

رام سازد وحش و طیر و آرام بخش انس و جان

سرو فرقان ناسخ توریت انجیل و زبور (؟)

نسخه جمعیت جاه و جلال و قدر و شان

سرور سردار صدر و سید نوع بشر

مرکز قطب و مدار و نقطه دور زمان

آنکه شد ذات و صفات و اسم و رسمش را طفیل

اول و آخر نهان و آشکار و بی گمان

سه موالید و دو کون و هشت خلد و ده عقول

چار طبع و شش جهت هفت اختر و نه آسمان

قبل عقل و عنصر و نفس فلک او را وجود

فوق عرش و کرسی و لوح و قلم او را مکان

رفرف و جبریل و میکایل و اسرافیل را

کرده میل و مهر شوق و ذوق در راهش دوان

عالم لاهوت ناسوت و مثال ملک را

سیر کرده دیده دانسته نموده امتحان

رعد و برق و ابر و بارانرا بحکمش انقیاد

آب و خاک و باد و آتش را ز بهرش اقتران

شرقی غربی جنوبی و شمالی هرچه هست

سال و ماه و روز و شب در خدمتش بسته میان

خواهد ار میل و مزاج و رای طبعش اعتدال

در تموز و در دی و در نوبهار و در خزان

میتوان با فیض لطف و خیر و خوبی جمع یافت

گرمی و سردی و خشکی و تری و یک زمان

گر رساند بهر دفع ظلم و جور و بغض و کین

بر بهایم صیت عدل و رأفت و امن و امان

میکند در چشم مار و پیل و شیر شاه باز

مور منزل پشه جا آهو وطن جعد آشیان

در میان مسلم و گبر و مجوسی و جهود

معجز او شهره مرد و زن و پیر و جوان

اهل ایمان را خیال و ذکر و فکر و مدح او

روح پرور راحت افزا کام ده نشئه رسان

منحصر در طلعت و خلق و ضمیر و نطق اوست

حسن صورت لطف سیرت مهر دل عذب لسان

بر سر خوان عطا و لطف و احسان و کرم

موسی و عیسی و داود و خلیلش میهمان

در ضیافت گاه قرب و قدر و عذر اعتبار

آدم و ادریس و نوح و خضر را گسترده خوان

حب و رفق الفت و تعظیم او دلرا صفا

بغضی نفی و نفرت و اکراه دین را زیان (؟)

ای منزه مدحت و ذات و صفات شان تو

از شمار و از قیاس و از حساب و از کران

دیده خلق از عدل و داد و لطف جودت آنچه دید

مردمک از چشم چشم از سر سر از تن تن ز جان

بام قصر و قدر جاه و دولت و بخت ترا

عقل نفس عنصر و افلاک زیبد نردبان

اهل کفر و شرک مکر و عذر اگر در رزم تو

خواست امداد از کمند و گرز و پیکان و کمان

بهر دفع تیغ و ز خرشان (؟) محکوم تو

آفتابست و مه نو اخترست و کهکشان

شکرلله حب شوق و ذوق و مهرت در دلم

مستدام است و مخلد باقیست و جاودان

دایم از یمن عطا و لطف جود شفقتت

کام یابم کام کارم کام بینم کام ران

تا فضولی را بود سال و مه و شام و سحر

از زبان رسم از دل اسم از جان اثر از تن نشان

باد او را شوق و سودا و خیال مدح تو

حرز جان تعویذ سر آرام جان ورد زبان