فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱
... ز پیران یکی بود کهتر به سال
برادر بد او را و فرخ همال
کجا پیلسم بود نام جوان ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵
... بود این سخن نیز بر شاه ننگ
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون تر برو مهر مهتر بود ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶
... بدو گفت سالار و مهتر توی
سیاووش رد را برادر توی
میان را به کین برادر ببند
ز فتراک مگشای بند کمند ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹
... به شاهی نپیچیم جان و روان
برادر مرا هست هفتاد و هشت
جهان شد چو نام تو اندر گذشت ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲
... چو دیدش فرود آمد از تخت زر
ببوسید روی برادر پدر
نشاندش بر تخت زر شهریار ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۳
... جهان آفرین را ستایش گرفت
به پیش برادر نیایش گرفت
گرفتند مر یکدگر را کنار ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۶
... به مهمان بیاراست ایوان خویش
بسان برادر همی داشتش
زمانی به ناکام نگذاشتش ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲
... که بینم یکی روی آن شهریار
دگر چهر فرخ برادر زریر
بگویم که گشتم من از تاج سیر ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۷
... که تخت مهی را جز از من کس است
برادر بیاورد پرمایه تاج
همان یاره و طوق و هم تخت عاج ...
... چو بشنید لهراسپ کامد زریر
برادرش گشتاسپ آن نره شیر
پذیره شدش با همه مهتران ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۸ - سخن دقیقی
... سر مرزداران کشورش را
برادر بد او را دو آهرمنان
یکی کهرم و دیگری اندمان ...
... بزد نای رویین بنه بر نهاد
بخواند آن زمان مر برادرش را
بدو داد یک دست لشکرش را ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۸ - سخن دقیقی
... دگر آن سپهدار فرخ نژاد
دگر بهره را بر برادر سپرد
بزرگان ایران و مردان گرد ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰
... که تو دل بپیچی ز مهر و ز دین
برادر که بد مر ترا سی و هشت
ازان پنج ماند و دگر درگذشت
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که چندین برادر بدم نامدار
همه شاد با رامش و من به بند ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱
... همان کین چندین سر بیگناه
برادر جهان بین من سی و هشت
که از خونشان لعل شد خاک دشت ...
... شکیبا کنم جان لهراسپ را
برادرش را مرده بر زین نهاد
دلی پر ز کینه لبی پر ز باد
ز هامون بیامد به کوه بلند
برادرش بسته بر اسپ سمند
همی گفت کاکنون چه سازم ترا ...
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲
... چنین گفت کاین کین آن سی و هشت
گرامی برادر که اندر گذشت
چو ارجاسپ آن دید با گرگسار ...
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴
... پشوتن بیامد سوی نامجوی
پسر با برادر همی پیش اوی
بپوشید خفتان جهاندار گرد ...
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶
... پشوتن بیاورد پرده سرای
سلیح برادر سپاه و پسر
بزرگان ایران و تاج و کمر ...
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
... از ایران نخواهم بر این رزم کس
پسر با برادر مرا یار بس
جهاندار پیروز یار منست ...
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳
... پشوتن بدو گفت کای نامدار
برادر که یابد چو اسفندیار
به یزدان که دیدم شما را نخست ...
... بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن
شنیدم همه هرچ رستم بگفت ...
... ز مغز دلیر آب برتر گذشت
بخندید و گفت ای برادر تو خوان
بیارای و آزادگان را بخوان ...
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰
... پشوتن بدو گفت بشنو سخن
همی گویمت ای برادر مکن
ترا گفتم و بیش گویم همی ...
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲
... همه دل پر از باد و لب پر ز پند
سپه با برادر هم آنجا بماند
سوی لشکر شاه ایران براند ...