گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱

 

... ز پیران یکی بود کهتر به سال

برادر بد او را و فرخ همال

کجا پیلسم بود نام جوان ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

... بود این سخن نیز بر شاه ننگ

برادر تو دانی که کهتر بود

فزون تر برو مهر مهتر بود ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶

 

... بدو گفت سالار و مهتر توی

سیاووش رد را برادر توی

میان را به کین برادر ببند

ز فتراک مگشای بند کمند ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

... به شاهی نپیچیم جان و روان

برادر مرا هست هفتاد و هشت

جهان شد چو نام تو اندر گذشت ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲

 

... چو دیدش فرود آمد از تخت زر

ببوسید روی برادر پدر

نشاندش بر تخت زر شهریار ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۳

 

... جهان آفرین را ستایش گرفت

به پیش برادر نیایش گرفت

گرفتند مر یکدگر را کنار ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۶

 

... به مهمان بیاراست ایوان خویش

بسان برادر همی داشتش

زمانی به ناکام نگذاشتش ...

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲

 

... که بینم یکی روی آن شهریار

دگر چهر فرخ برادر زریر

بگویم که گشتم من از تاج سیر ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۷

 

... که تخت مهی را جز از من کس است

برادر بیاورد پرمایه تاج

همان یاره و طوق و هم تخت عاج ...

... چو بشنید لهراسپ کامد زریر

برادرش گشتاسپ آن نره شیر

پذیره شدش با همه مهتران ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۸ - سخن دقیقی

 

... سر مرزداران کشورش را

برادر بد او را دو آهرمنان

یکی کهرم و دیگری اندمان ...

... بزد نای رویین بنه بر نهاد

بخواند آن زمان مر برادرش را

بدو داد یک دست لشکرش را ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۸ - سخن دقیقی

 

... دگر آن سپهدار فرخ نژاد

دگر بهره را بر برادر سپرد

بزرگان ایران و مردان گرد ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰

 

... که تو دل بپیچی ز مهر و ز دین

برادر که بد مر ترا سی و هشت

ازان پنج ماند و دگر درگذشت

چنین پاسخ آوردش اسفندیار

که چندین برادر بدم نامدار

همه شاد با رامش و من به بند ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱

 

... همان کین چندین سر بیگناه

برادر جهان بین من سی و هشت

که از خونشان لعل شد خاک دشت ...

... شکیبا کنم جان لهراسپ را

برادرش را مرده بر زین نهاد

دلی پر ز کینه لبی پر ز باد

ز هامون بیامد به کوه بلند

برادرش بسته بر اسپ سمند

همی گفت کاکنون چه سازم ترا ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲

 

... چنین گفت کاین کین آن سی و هشت

گرامی برادر که اندر گذشت

چو ارجاسپ آن دید با گرگسار ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴

 

... پشوتن بیامد سوی نامجوی

پسر با برادر همی پیش اوی

بپوشید خفتان جهاندار گرد ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶

 

... پشوتن بیاورد پرده سرای

سلیح برادر سپاه و پسر

بزرگان ایران و تاج و کمر ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷

 

... از ایران نخواهم بر این رزم کس

پسر با برادر مرا یار بس

جهاندار پیروز یار منست ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳

 

... پشوتن بدو گفت کای نامدار

برادر که یابد چو اسفندیار

به یزدان که دیدم شما را نخست ...

... بپرهیز و با جان ستیزه مکن

نیوشنده باش از برادر سخن

شنیدم همه هرچ رستم بگفت ...

... ز مغز دلیر آب برتر گذشت

بخندید و گفت ای برادر تو خوان

بیارای و آزادگان را بخوان ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰

 

... پشوتن بدو گفت بشنو سخن

همی گویمت ای برادر مکن

ترا گفتم و بیش گویم همی ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۲

 

... همه دل پر از باد و لب پر ز پند

سپه با برادر هم آنجا بماند

سوی لشکر شاه ایران براند ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹۶