بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست
بیاورد چون کارها گشت راست
ز دریا به زین اندر آورد پای
برفتند یارانش با او ز جای
چو هیشوی کوه سقیلا بدید
به انگشت بنمود و خود را کشید
خود و اهرن از جای گشتند باز
چو خورشید برزد سنان از فراز
جهانجوی بر پیش آن کوه بود
که آرام آن مار نستوه بود
چو آن اژدهابرز او را بدید
به دم سوی خویشش همی درکشید
چو از پیش زین اندر آویخت ترگ
برو تیر بارید همچون تگرگ
چو تنگ اندر آمد بران اژدها
همی جست مرد جوان زو رها
سبک خنجر اندر دهانش نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
بزد تیز دندان بدان خنجرش
همه تیغها شد به کام اندرش
به زهر و به خون کوه یکسر بشست
همی ریخت زو زهر تا گشت سست
به شمشیر برد آن زمان دست شیر
بزد بر سر اژدهای دلیر
همی ریخت مغزش بران سنگ سخت
ز باره درآمد گو نیکبخت
بکند از دهانش دو دندان نخست
پس آنگه بیامد سر و تن بشست
خروشان بغلتید بر خاک بر
به پیش خداوند پیروزگر
کجا داد آن دستگاه بزرگ
بران گرگ و آن اژدهای سترگ
همی گفت لهراسپ و فرخ زریر
شدند از تن و جان گشتاسپ سیر
به روشن روان و دل و زور و تاب
همانا نبینند ما را به خواب
بجز رنج و سختی نبینم ز دهر
پراگنده بر جای تریاک زهر
مگر زندگانی دهد کردگار
که بینم یکی روی آن شهریار
دگر چهر فرخ برادر زریر
بگویم که گشتم من از تاج سیر
بگویم که بر من چه آمد ز بخت
همی تخت جستم که گم گشت تخت
پر از آب رخ بارگی برنشست
همان خنجر آب داده به دست
چو نزدیک هیشوی و اهرن رسید
همه یاد کرد آن شگفتی که دید
به اهرن چنین گفت کان اژدها
بدین خنجر تیز شد بیبها
شما از دم اژدهای بزرگ
پر از بیم گشتید از کار گرگ
مرا کارزار دلاور سران
سرافراز با گرزهای گران
بسی تیز آید ز جنگ نهنگ
که از ژرف برآید به جنگ
چنین اژدها من بسی دیدهام
که از رزم او سر نپیچیدهام
شنیدند هیشوی و اهرن سخن
ازان نو به گفتار دانش کهن
چو آواز او آن دو گردنفراز
شنیدند و بردند پیشش نماز
به گشتاسپ گفتند کی نره شیر
که چون تو نزاید ز مادر دلیر
بیاورد اهرن بسی خواسته
گرانمایه اسپان آراسته
یکی تیغ برداشت و یک باره جنگ
کمانی و سه چوبه تیر خدنگ
به هیشوی داد آن دگر هرچ بود
ز دینار وز جامهٔ نابسود
چنین گفت گشتاسپ با سرکشان
کزین کس نباید که دارد نشان
نه از من که نر اژدها دیدهام
گر آواز آن گرگ بشنیدهام
وزان جایگه شاد و خرم برفت
به سوی کتایون خرامید تفت
بشد اهرن و گاو گردون ببرد
تن اژدها کهتران را سپرد
که این را به درگاه قیصر برید
به پیش بزرگان لشگر برید
خود از پیش گاوان و گردون برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
به روم اندرون آگهی یافتند
جهاندیدگان پیش بشتافتند
چو گاو اندر آمد به هامون ز کوه
خروشی بد اندر میان گروه
ازان زخم و آن اژدهای دژم
کزان بود بر گاو گردون ستم
همی آمد از چرخ بانگ چکاو
تو گفتی ندارد تن گاو تاو
هرانکس که آن زخم شمشیر دید
خروشیدن گاو گردون شنید
همی گفت کاین خنجر اهرنست
وگر زخم شیراوژن آهرمنست
همانگاه قیصر ز ایوان براند
بزرگان و فرزانگان را بخواند
بران اژدها بر یکی جشن کرد
ز شبگیر تا شد جهان لاژورد
چو خورشید بنهاد بر چرخ تاج
به کردار زر آب شد روی عاج
فرستاده قیصر سقف را بخواند
بپرسید و بر تخت زرین نشاند
ز بطریق وز جاثلیقان شهر
هرانکس کش از مردمی بود بهر
به پیش سکوبا شدند انجمن
جهاندیده با قیصر و رای زن
به اهرن سپردند پس دخترش
به دستوری مهربان مادرش
ز ایوان چو مردم پراکنده شد
دل نامور زان سخن زنده شد
چنین گفت کامروز روز منست
بلند آسمان دلفروز منست
که کس چون دو داماد من در جهان
نبینند بیش از کهان و مهان
نوشتند نامه به هر مهتری
کجا داشتی تخت گر افسری
که نر اژدها با سرافراز گرگ
تبه شد به دست دو مرد سترگ
یکی منظری پیش ایوان خویش
برآورده چون تخت رخشان خویش
به میدان شدندی دو داماد اوی
بیاراستندی دل شاد اوی
به تیر و به چوگان و زخم سنان
بهر دانشی گرد کرده عنان
همی تاختندی چپ و دست راست
که گفتی سواری بدیشان سزاست
چنین تا برآمد برین روزگار
بیامد کتایون آموزگار
به گشتاسپ گفت ای نشسته دژم
چه داری ز اندیشه دل را به غم
به روم از بزرگان دو مهتر بدند
که با تاج و با گنج و افسر بدند
یکی آنک نر اژدها را بکشت
فراوان بلا دید و ننمود پشت
دگر آنک بر گرگ بدرید پوست
همه روم یکسر پرآواز اوست
به میدان قیصر به ننگ و نبرد
همی به آسمان اندر آرند گرد
نظاره شو انجا که قیصر بود
مگر بر دلت رنج کمتر بود
بدو گفت گشتاسپ کای خوب چهر
ز قیصر مرا کی بود داد و مهر
ترا با من از شهر بیرون کند
چو بیند مرا مردمی چون کند
ولیکن ترا گر چنین است رای
نپیچم ز رای تو ای رهنمای
بیامد به میدان قیصر رسید
همی بود تا زخم چوگان بدید
ازیشان یکی گوی و چوگان بخواست
میان سواران برافگند راست
برانگیخت آن بارگی را ز جای
یلان را همه کند شد دست و پای
به میدان کسی نیز گویی ندید
شد از زخم او در جهان ناپدید
سواران کجا گوی او یافتند
به چوگان زدن نیز نشتافتند
شدند آن زمان رومیان زردروی
همه پاک با غلغل و گفت و گوی
کمان برگرفتند و تیر خدنگ
برفتند چندی سواران جنگ
چو آن دید گشتاسپ برخاست و گفت
که اکنون هنرها نشاید نهفت
بیفگند چوگان کمان برگرفت
زه و توز ازو دست بر سر گرفت
نگه کرد قیصر بران سرفراز
بدان چنگ و یال و رکیب دراز
بپرسید و گفت این سوار از کجاست
که چندین بپیچد چپ و دست راست
سرافراز گردان بسی دیدهام
سواری بدین گونه نشنیدهام
بخوانید تا زو بپرسم که کیست
فرشتست گر همچو ما آدمیست
بخواندند گشتاسپ را پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی
به گشتاسپ گفت ای نبرده سوار
سر سرکشان افسر کارزار
چه نامی بمن گوی شهر و نژاد
ورا زین سخن هیچ پاسخ نداد
چنین گفت کان خوار بیگانه مرد
که از شهرقیصر ورا دور کرد
چو داماد گشتم ز شهرم براند
کس از دفترش نام من بر نخواند
ز قیصر ستم بر کتایون رسید
که مردی غریب از میان برگزید
نرفت اندرین جز به آیین شهر
ازان راستی خواری آمدش بهر
به بیشه درون آن زیانکار گرگ
به کوه بزرگ اژدهای سترگ
سرانشان به زخم من آمد به پای
بران کار هیشوی بد رهنمای
که دندانهاشان بخان منست
همان زخم خنجر نشان منست
ز هیشوی قیصر بپرسد سخن
نوست این نگشتست باری کهن
چو هیشوی شد پیش دندان ببرد
گذشته سخنها برو بر شمرد
به پوزش بیاراست قیصر زبان
بدو گفت بیداد رفت ای جوان
کنون آن گرامی کتایون کجاست
مرا گر ستمگاره خواند رواست
ز میرین و اهرن برآشفت و گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
همانگه نشست از بر بادپای
به پوزش بیامد بر پاک رای
بسی آفرین کرد فرزند را
مران پاک دامن خردمند را
بدو گفت قیصر که ای ماهروی
گزیدی تو اندر خور خویش شوی
همه دوده را سر برافراختی
برین نیکبختی که تو ساختی
به پرسش بدو گفت ز انباز خویش
مگر بر تو پیدا کند راز خویش
که آرام و شهر و نژادش کجاست
بگوید مگر مر ترا گفت راست
چنین داد پاسخ که پرسیدمش
نه بر دامن راستی دیدمش
نگوید همی پیش من راز خویش
نهان دارد از هرکس آواز خویش
گمانم که هست از نژاد بزرگ
که پرخاش جویست و گرد و سترگ
ز هرچش بپرسم نگوید تمام
فرخزاد گوید که هستم به نام
وزان جایگه سوی ایوان گذشت
سپهر اندرین نیز چندی بگشت
چو گشتاسپ برخاست از بامداد
سر پرخرد سوی قیصر نهاد
چو قیصر ورا دید خامش بماند
بران نامور پیشگاهش نشاند
کمر خواست از گنج و انگشتری
یکی نامور افسری مهتری
ببوسید و پس بر سر او نهاد
ز کار گذشته بسی کرد یاد
چنین گفت با هرک بد یادگیر
که بیدار باشید برنا و پیر
فرخزاد را جمله فرمان برید
ز گفتار و کردار او مگذرید
ازان آگهی شد به هر کشوری
به هر پادشاهی و هر مهتری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان نبرد گشتاسپ با یک اژدها و تلاش او برای نجات کشورش روایت میشود. گشتاسپ، به همراه یارانش، برای مقابله با اژدهایی که مردم را میآزارد، به کوه میرود. او با شجاعت و مهارت خنجرش را به کار میگیرد و موفق میشود اژدها را شکست دهد.
در ادامه، خبر پیروزی او به قیصر میرسد و جشن بزرگی به مناسبت این موفقیت برپا میشود. گشتاسپ به عنوان یک قهرمان شناخته میشود و قیصر از او تقدیر میکند. تمام این اتفاقات باعث میشود گشتاسپ به عنوان یک شخصیت معتبر در جامعه شناخته شود و نامش در تاریخ برافتخار بماند.
در نهایت، گشتاسپ از تحسین و احترامی که از طرف قیصر و مردم دریافت میکند، شادمان میشود و به نزدیکیهای قیصر میرود تا به او درسهای جنگ و شجاعت را آموزش دهد. این داستان نماد شجاعت، فداکاری و افتخار در برابر دشمنیهای بزرگ است.
هوش مصنوعی: پس از اینکه اهریمن رفت و کارها به سامان رسید، گشتاسپ خواست تا همه چیز را به حالت عادی برگرداند.
هوش مصنوعی: یادگاری از دریا برداشت و بر روی اسب رفت. دوستانش نیز همراه او از آن مکان دور شدند.
هوش مصنوعی: وقتی مردی کوه سنگینی را دید، با انگشت به آن اشاره کرد و تصمیم گرفت که خود را از آن دور کند.
هوش مصنوعی: اهریمن و خود، از جا برخاستهاند، وقتی که خورشید با نیزهی خود از بلندای آسمان نمایان شده است.
هوش مصنوعی: دنیای جوینده در برابر آن کوهی قرار دارد که در آن، مار خفته و بیحرکت است.
هوش مصنوعی: وقتی آن اژدها او را دید، دم خود را به سمت او دراز کرد و او را به سوی خود کشید.
هوش مصنوعی: زمانی که زین از جلو آویخته شد، تیرها مانند تگرگ به سوی دشمنان رها شدند.
هوش مصنوعی: وقتی که اژدها در تنگنا قرار بگیرد، جوانی به سرعت از دست آن فرار میکند.
هوش مصنوعی: او خنجر را به شیوهای سبک و نرم در دهانش گذاشت و از خالق خود به خاطر نیکی و بخشندگیاش یاد کرد.
هوش مصنوعی: دندان تیزش خنجر را زد و همه تیغها در آن فرو رفتند.
هوش مصنوعی: کوه را با زهر و خون شستشو داد و از آن زهر ریخت تا اینکه کوه ضعیف و سست شد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، شیر با شمشیر به مبارزه پرداخت و ضربهای به سر اژدهای شجاع زد.
هوش مصنوعی: شخصی از سر درد یا مشکل ذهنی به قدری ناراحت است که میتواند به سادگی به سختیها و مشکلات خود اشاره کند و از آنها گله کند. او به نوعی وضعیت خود را توصیف میکند و میگوید که اگرچه دچار زحمت شده، اما میتواند خود را خوشبخت بنامه چون از آن شرایط نجات یافته است.
هوش مصنوعی: او نخست دو دندان از دهانش را بیرون میآورد و سپس سر و تن خود را شستشو میدهد.
هوش مصنوعی: به طور قوی و با هیجان بر زمین غلت بزن و خود را به پیش خداوند پیروزمند برسان.
هوش مصنوعی: کجا میتوان آن ساختار عظیم را پیدا کرد که گرگها و اژدهایان بزرگ را در آن محاکمه کرده باشد؟
هوش مصنوعی: لهراسپ و فرخ زریر از بدن و جان به ستوه آمده بودند و به اندازه کافی از گشتاسپ خسته شده بودند.
هوش مصنوعی: فردی با روحی روشن و قلبی قوی، حتی در خواب هم نمیتواند ما را نادیده بگیرد.
هوش مصنوعی: جز سختی و زحمت، چیزی از دنیا نمیبینم؛ مانند این که تریاک، زهر را در خود پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: آیا زندگی میتواند به من فرصتی بدهد تا چهره آن پادشاه را ببینم؟
هوش مصنوعی: برادر زریر، چهره شاداب و خوشحالی را میگویم که از زیبایی دنیای پر زرق و برق خسته شدهام.
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که چه بلایی بر سرم آمده است. به خاطر تقدیر و سرنوشتم، به دنبال راحتی و آرامش بودم اما آن آرامش از دستم رفت.
هوش مصنوعی: با چهرهای پر از آب، باران بر او نشسته، مانند خنجری که در دستش آب را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: وقتی که نزدیک هیشوی و اهرن رسید، همه یاد آن شگفتی که مشاهده کرده بود، افتادند.
هوش مصنوعی: اهرخن به اژدها گفت که این خنجر تیز، ارزش چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: شما به خاطر ترس از کار ناپسند و خطرناک، به سمت اژدهای بزرگ و ترسناک رفتید.
هوش مصنوعی: من در میدان نبرد با دلاوران با شجاعت و قدرت قرار دارم که از سلاحهای سنگین بهره میبرند.
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگها ناگهان و به شدت آغاز میشود، همانطور که نهنگ از عمق دریا به سطح میآید و به حمله میپردازد.
هوش مصنوعی: من مبارزانی از این دست را بسیار دیدهام که از bravery و قدرت آنها هرگز به عقب برنگشتهام.
هوش مصنوعی: شنیدند که کسی با زبان نو از علم و دانش قدیمی صحبت میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو جوانمرد صدای او را شنیدند، به سوی او رفتند و برایش نماز کردند.
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفتند که هیچ نری مانند تو، شجاع و دلیر، از مادر به دنیا نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: بیا و با خود گنجینهای از خواستهها و آرزوهای با ارزش را بیاور، همچون اسبان زیبا و آراسته.
هوش مصنوعی: یکی از جنگجویان با تیغی در دست آماده نبرد شد و به سرعت جنگ را آغاز کرد، همچنین کمان و سه تیر نیز همراه داشت.
هوش مصنوعی: آن کس که به دیگری نیکی کند، هرچه که به دست آورد، از دینار و لباس و چیزهای دیگر، برای او ارزش دارد.
هوش مصنوعی: گشتاسپ به سرکشان گفت که از این آدم هیچ نشانهای نباید داشته باشد.
هوش مصنوعی: من نه از خودم، که در عالم وجود اژدهایی نر را دیدهام و اگر صدای گرگی را شنیدهام.
هوش مصنوعی: او از آن مکان شاد و خوشحال به سمت کتایون به آرامی و زیبایی حرکت کرد.
هوش مصنوعی: اهریمن و گاو آسمانی، جسم اژدها را دزدیدند و فرزندان کوچکتر را به او سپردند.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که این موضوع را به کاخ قیصر منتقل کن و به پیش بزرگان سربازان ببری.
هوش مصنوعی: او به تنهایی از میان گاوان و آسمان گذشت و به سوی قیصر با سربلندی و خیالی آرام حرکت کرد.
هوش مصنوعی: جهاندیدگان متوجه شدند که در درون روم خبری وجود دارد و به سرعت به سوی آن شتافتند.
هوش مصنوعی: زمانی که گاوی از کوه به دشت وارد شد، صدای خروش آن در میان گروهی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: از آن زخم و آن اژدهای غمگین که بر زمین گردون ظلم میکند.
هوش مصنوعی: صدای چکاوک از آسمان میآمد و تو فکر میکردی که گاو صدا ندارد و تنها یک صدای بیجان است.
هوش مصنوعی: هر کسی که زخم شمشیر را مشاهده کرد، صدای خروش گاو چرخنده آسمان را نیز شنید.
هوش مصنوعی: او میگفت که این خنجر مانند اهرمن است و اگر زخم کند، از آهرمن نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: در همان زمان، قیصر از بالای قصر بزرگ، بزرگان و دانایان را فرا میخواند.
هوش مصنوعی: در جشن بزرگی، اژدهایی برآمد و از غروب تا سپیدهدم، تمام جهان رنگی همچون لاژورد پیدا کرد.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر دایره آسمان تاج میگذارد، چهرهاش به مانند طلایی درخشان، بر روی عاج (فیل) آب میشود.
هوش مصنوعی: فرستاده قیصر به تختی نشسته و از او سوالاتی میپرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از مسیر و نشانههای شهر بیفتد، به خاطر مردم و دوستی آنها جایگاهی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: جمعی از افراد با تجربه و دانا به سوی سکوبا رفتند، در حالی که قیصر و مشاورانش نیز در آنجا حضور داشتند.
هوش مصنوعی: دخترش را به دست یک مرد مهربان سپردند تا از او مراقبت کند.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم از ایوان دور شدند، دل نامور از آن گفتار جان تازهای گرفت.
هوش مصنوعی: امروز روزی است که به نظر من بسیار بلند و با شکوه است، آسمان نیز برای من خوشایند و زیبا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان به خوبی دامادهای من نمیتواند باشد، نه از نظر شخصیت و نه از نظر مقام.
هوش مصنوعی: نامهای نوشتند به هر مقام و کسی که دارای قدرت و جایگاه است، تا بگویند که اگر در جایی فرمانروایی داری...
هوش مصنوعی: جانداری قوی و قدرتمند، که به عنوان اژدهایی نر و غرّایی در نظر گرفته میشد، با کمک دو انسان بزرگ و قدرتمند شکست خورد.
هوش مصنوعی: یک منظره زیبا و دلانگیز در جلوی خانهاش به وجود آورده که همچون یک تخت باشکوه و درخشان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دو داماد به میدان رفتند و دل او را شاد کردند.
هوش مصنوعی: با تیر و چوگان و زخم نیزه، به خاطر دانشی که به دست آوردهای، مهارتهایت را پرورش دادهاید.
هوش مصنوعی: آنها با سرعت و شتاب به سمت چپ و راست میدویدند، به گونهای که گویی سواری شایسته آنهاست.
هوش مصنوعی: تا به این زمان، روزگار گرانقدر کتایون به عنوان آموزگار برآمد.
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفت: ای نشسته در غم، چه فکرهایی در دل داری که اینگونه ناراحت هستی؟
هوش مصنوعی: در دلم دو مرد بزرگ و برجسته وجود دارند که با تاج و ثروت و زینتهای زیبا آمدهاند.
هوش مصنوعی: کسی که نر اژدها را کشت، با مشکلات و بلاهای زیادی روبرو شد و هرگز از آنها فرار نکرد.
هوش مصنوعی: دیگر آنکه گرگ پوستش را درید، صدای او اکنون تمام روم را پر کرده است.
هوش مصنوعی: در میدان قیصر، به خاطر ننگ و جنگ، مردم به آسمان غبار و گرد و خاک میزنند.
هوش مصنوعی: به آنجا نگاه کن که قیصر (پادشاه) حضور دارد، شاید با دیدن او در دلت احساس آرامش و راحتی بیشتری پیدا کنی.
هوش مصنوعی: گشتاسپ به او گفت: ای چهرهی زیبا، به من بگو کِی قیصر به من کمک و محبت کرده است؟
هوش مصنوعی: اگر کسی ببیند که من به دور از تو در جمع مردم هستم، چگونه میتواند تو را از من دور کند؟
هوش مصنوعی: اما اگر نظر تو این است، من از نظر تو تخطی نمیکنم، ای راهنمای من.
هوش مصنوعی: قهرمان به میدان آمد و به قیصر رسید و در آنجا بود که زخمهای ناشی از چوگان را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: یکی از آنها خواست که گوی و چوگان را میان سواران پرتاب کند و به درستی برگزار گردد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یلان به شدت حرکت کردند و همه دچار بیحرکتی و سردرگمی شدند.
هوش مصنوعی: کسی که از زخم او در دنیا ناپدید شده، به میدان میرود و گویا کسی او را نخواهد دید.
هوش مصنوعی: سوارکاران کجا توانستند او را پیدا کنند، چرا که در بازی چوگان هم از او خبر نیست.
هوش مصنوعی: در آن زمان، رومیان با چهرههایی زرد و رنگ پریده، به دور هم جمع شدند و با سر و صدا و صحبت مشغول بودند.
هوش مصنوعی: سواران جنگ کمانها را برداشتند و تیرها را به سمت دشمن نشانه رفتند و برای مدتی به پیش رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ این را دید، برخاست و گفت که حالا دیگر نمیتوان هنرها را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: چوگان را بر زمین انداخت و تیر کمان را برداشت و دستش را بر سر او گذاشت.
هوش مصنوعی: قیصر به آن رزمندگان با افتخار و شجاعت نگریست، کسانی که دارای اسبهای با اصالت و زینتهای زیبا بودند.
هوش مصنوعی: این سوار از کجا آمده که اینقدر پیچ و خم میرود و به چپ و راست میچرخد؟
هوش مصنوعی: من خیلی افراد با افتخار و بزرگواری دیدهام، اما هیچگاه سواری مانند او ندیدهام.
هوش مصنوعی: بخوانید تا از او بپرسم که آیا فرشتهای است یا مانند ما آدمی.
هوش مصنوعی: آنها گشتاسپ را به حضور او فراخواندند و جان بداندیش او به طرز خیالانگیزی پیچیده شد.
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفت: ای دلیر سوار، فرمانده سرسختها و حریفان در میدان نبرد.
هوش مصنوعی: از من نام شهر و نژاد او را پرسید، اما او به هیچ یک از این سوالات پاسخ نداد.
هوش مصنوعی: مردی خوار و بیگانه گفت که او را از شهر قیصر دور کردهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که به مراسم عروسی درآمدم، از شهر خودم دور شدم و هیچکس در زندگینامهام به یاد من نیفتاد.
هوش مصنوعی: از طرف قیصر، ظلمی بر کتایون وارد شد، زیرا مردی ناآشنا و غریب را از میان مردم انتخاب کردند.
هوش مصنوعی: او فقط بر اساس قوانین و آداب شهر قدم گذاشت و از راستگوییاش به ذلت و خاری دچار شد.
هوش مصنوعی: در میان جنگل، گرگ که زیانکار و آسیبزننده است، در برابر اژدهای بزرگ و قدرتمندی در کوه قرار دارد.
هوش مصنوعی: رؤسای آنها به خاطر زخم من به زمین افتادند و در این حین، شخصی بد که راهنمایی نمیکند، به بدترین شکل عمل کرد.
هوش مصنوعی: دندانهای آنها نشاندهندهی درد و زخمهایی است که از خنجر به جای مانده.
هوش مصنوعی: از هیچ یک از روزگار گذشته نمیتوان به این نتیجه رسید که سخنی جدید و نو در حال شکلگیری است، زیرا این لحظات همچنان بر ترسیم تاریخ قدیم تأکید میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی که آدمی از چیزی ناراحت و نگران میشود، مثل یک دندان که در دهان درد میآورد، ممکن است به گذشته برگردد و تمام حرفها و اتفاقات گذشته را دوباره به یاد بیاورد و مرور کند.
هوش مصنوعی: امیر با ادب و احترام زبان به شکایت گشود و به جوان گفت که ظلم و ستم از جهان رخت بربسته است.
هوش مصنوعی: اکنون کجاست آن گرامی کتایون؟ اگر مرا به ستمگری بخواند، برایم پذیرفتنی است.
هوش مصنوعی: از مرگ و نابودی عصبانی شد و گفت که هیچ وقت سخن در پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، بر روی تکیهگاه خود نشسته و با درخواست عذرخواهی، بر افکار پاک و روشن خود تأکید کرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر فرزندان خود از آنها تمجید و ستایش میکنند، اما نباید شخصیت و اندیشههای خود را فراموش کنند و باید به پاکی و خردمندی خود اهمیت دهند.
هوش مصنوعی: قیصر به او گفت: ای زیبای روشن، تو شایستهای که در زندگیات بهترینها را انتخاب کنی.
هوش مصنوعی: همه افراد خانواده به خاطر خوشبختی تو، سرهایشان را بالا بردهاند و به تو افتخار میکنند.
هوش مصنوعی: او به پرسش او پاسخ داد که شاید دوستش بتواند راز خود را برای تو آشکار کند.
هوش مصنوعی: بگو که آن آرامش و شهری که متعلق به نژاد اوست کجاست، آیا نمیتواند به تو بگوید که راست است؟
هوش مصنوعی: آن فردی که از او سوال کردم، چنین پاسخی داد که من او را در دامن راستی ندیدم.
هوش مصنوعی: او به هیچ کس راز خود را نمیگوید و فقط خود را از دیگران پنهان نگهداشته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد او از خانوادهای با افتخار و عظمت است، زیرا که همیشه به دنبال مبارزه و رقابت است و شخصیتش نیز بزرگ و برجسته است.
هوش مصنوعی: هر کس را که از او سوال میکنم، چیزی نمیگوید جز این که فرخزاد تنها به نام من اشاره میکند.
هوش مصنوعی: پس از آن، به سوی کاخ رفت و زمانه نیز مدتی در اینجا گذر کرد.
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ از خواب صبحگاهی بیدار شد، با فکر و عقل خود به سوی قیصر حرکت کرد.
هوش مصنوعی: وقتی قیصر او را دید، سکوت کرد و در برابر او با احترام ایستاد.
هوش مصنوعی: تا به حال، درخواستی از گنج و انگشتری شایسته و معروف به یک سردار بزرگ دیده نشده است.
هوش مصنوعی: به او بوسهای داد و سپس بر او سایه افکند و به یاد گذشتهها، خیلی چیزها را مرور کرد.
هوش مصنوعی: فراموش نکنید که هم جوانان و هم سالمندان باید هوشیار و آگاه باشند.
هوش مصنوعی: فرخزاد در سخن و رفتارش به گونهای است که همه فرمانبردار او هستند و کسی نمیتواند از گفتار و رفتار او چشمپوشی کند.
هوش مصنوعی: این خبر به تمام کشورها، پادشاهان و بزرگان رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.