گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱۲ - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری

 

... ز ما هرچ باید ز نیرو بخواه

ز اسب و سلیح و ز گنج و سپاه

فرستاده از پیش کسری برفت ...

... سپه را درم باید و دستگاه

همان اسب وخفتان و رومی کلاه

سوی گنج رفتند روزی دهان ...

... خردمند و شادان دل و خوب چهر

بدو گفت ز ایدر سه اسبه برو

گزین کن یکی نامبردار گو ...

... همه سر به سر خاک رنج توایم

همه پاسبانان گنج توایم

چوخشنود گردد ز ما شهریار ...

... تنت پاک و دور از بد بدگمان

همیشه خرد پاسبان تو باد

همه نیکی اندر گمان تو باد ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان

 

... به درویش برمهربانی کنیم

بپرمایه بر پاسبانی کنیم

هرآنکس که ایمن شد از کار خویش ...

... به زندان کشد خوردنیها برش

ازان پس نشست از بر تازی اسب

بیامد به نزدیک ایزد گشسب ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۱۱

 

... مبادت جز از نوشه این پرورش

ز اسب اندر آمد سبک شهریار

همان آنک بودند با اوسوار ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۶

 

... کزین برتو را ندازه نتوان گرفت

یکی اسب و مردی بروبر سوار

کز انجا شگفتی شود هوشیار ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۴

 

... فزون تر ز خویشی و بیگانگی

همان جامه و تخت و اسب و ستام

ز پوشیدنیها که بردیم نام ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷۲

 

... که بر زین زرین بدی سال و ماه

دگر اسب جنگی ده و شش هزار

دو صد بارگی کان نبد در شمار ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۳

 

... وزان رنج کارنده آشوفته

وگر اسب در کشت زاری رود

کس نیز بر میوه داری رود

دم و گوش اسبش بباید برید

سر دزد بردار باید کشید ...

... پدر نیز نشگیفتی از پسر

چنان بد که اسبی ز آخر بجست

که بد شاه پرویز را بر نشست

سوی کشتمند آمد اسب جوان

نگهبان اسب اندر آمد دوان

بیامد خداوند آن کشت زار

به پیش موکل بنالید زار

موکل بدو گفت کین اسب کیست

که بر دم و گوشش بباید گریست

خداوند گفت اسب پرویز شاه

ندارد همی کهترانرا نگاه ...

... بدو گفت هرمز برفتن بکوش

ببر اسب را در زمان دم و گوش

زیانی که آمد بران کشتمند ...

... بنزد پدر تا ببخشد گناه

نبرد دم وگوش اسب سیاه

برآشفت ازان پس برو شهریار ...

... موکل شد از بیم هرمز دوان

بدان کشت نزدیک اسب جوان

بخنجر جداکرد زو گوش و دم ...

... شنیدستی آن داستان بزرگ

که ارجاسب آن نامدارسترگ

بگشتاسب و لهراسب از بهر دین

چه بد کرد با آن سواران چین ...

... یکی مهتری نامبردار بود

که بر آخر اسب سالار بود

کجا راد فرخ بدی نام اوی ...

... ز بهرام بهرام پورگشسب

سواری سرافراز و پیچنده اسب

ز اندیشه من بخواهد گذشت ...

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۴

 

... که پیش صف آید به روز نبرد

بگرداند اسب و بگوید نژاد

کند بر دل جنگیان جنگ یاد

دگر آنک بد نام ایزدگشسب

کز آتش نه برگاشتی روی اسب

بفرمود تا گوش دارد بنه ...

... به پشت سپه بود همدان گشسب

کجا دم شیران گرفتی به اسب

به لشکر چنین گفت پس پهلوان ...

... که گر خیزد اندر شب تیره هور

ز نیروی و آسودگی اسب و مرد

نیندیشد از روزگار نبرد ...

... به پارس و به اهواز در باز کرد

ز اسبان جنگ آنچ بودش یله

بشهر اندر آورد چندی گله ...

... بیاورد جنگی ده و دو هزا ر

به ارجاسب بر چاره کرد آنچه کرد

از آن لشکر و دژ برآورد گرد ...

... بروبر فراوان سرشسته داشت

سپهبد برانگیخت اسب از شگفت

بنوک سنان زان سری برگرفت ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۵

 

... فزون زانک اندیشه آرد بجای

ز اسبان و مردان بیابان وکوه

اگر بشمرد نیز گردد ستوه ...

... بزد نای رویین و برشد خروش

زمین آمد از نعل اسبان بجوش

سپه را بیاراست و خود برنشست ...

... بدست چپش بود پیدا گشسب

که بگذاشتی آب دریا براسب

پس پشت ایشان یلان سینه بود ...

... به پیش اندرون بود همدان گشسب

که در نی زدی آتش از سم اسب

ابا هر یکی سه هزار از یلان ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۶

 

... بدان تا چرا شد هزیمت سپاه

نشست از بر تازی اسب سمند

همی تاخت ترسان ز بیم گزند ...

... ز کشته چو دریای خون شد زمین

به هرگوشه ای مانده اسبی به زین

همی گشت بهرام گرد سپاه ...

... وزان روی ترکان همه برهنه

برفتند بی ساز واسب و بنه

رسیدند یکسر به توران زمین ...

... فرستاده را خلعت آراستند

پس اسب جهان پهلوان خواستند

فرستاده چون پیش بهرام شد ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۷

 

... پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب

نشستند با جنگجویان بر اسب

ازان رخنه باغ بیرون شدند ...

... برآمد ز در ناله کرنای

سپهبد باسب اندر آورد پای

سبک رخنه دیگر اندر زدند ...

... چهار از یلان نیز آذرگشسب

ازان جنگیان برنشاند بر اسب

بفرمود تا هر که را یافتند ...

... که دیدی ورا روزگار نبرد

زمین سم اسب ورا بنده بود

برایش فلک نیز پوینده بود ...

... فرود آمد از دز سرافراز مرد

باسب نبرد اندر آمد چوگرد

همی رفت با لشکر از دز به راه ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۸

 

... ز کردار خود دست بر سرگرفت

فرستاد اسبی بزرین ستام

یکی تیغ هندی بزرین نیام ...

... گذشته بدو سال و ناکاسته

ز هنگام ارجاسب و افراسیاب

ز دینار و گوهر که خیزد ز آب ...

... کسی را نبود ازکهان ومهان

که کیخسرو آن رابه لهراسب داد

که لهراسب زان پس بگشتاسب داد

که ارجاسب آن را بدز درنهاد

که هنگام آنکس ندارد بیاد ...

... بفرمود زان پس که پیداگشسب

همی با سواران نشیند براسب

زلشکر گزین کرد مردی هزار ...

... پراندیشه بد زان سخن نامجوی

پس آنگاه خاقان چنان هم بر اسب

ابا موبد خویش پیداگشسب

فرود آمد از اسب خاقان همان

بیامد برشاه ایران دمان

درنگی ببد تا جهاندار شاه

نشست از بر تازی اسبی سیاه

شهنشاه اسب تگاور براند

بدهلیز با او زمانی بماند ...

... یکی خلعت آراسته بود شاه

ز زرین وسیمین و اسب وکلاه

به نزدیک خاقان فرستاد شاه ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۹

 

... همان گور پیش اندرون راه جوی

همی راند تا پیش آن کاخ اسب

پس پشت او بود ایزد گشسب ...

... زمانی بدر بود ایزد گشسب

گرفته بدست آن گرانمایه اسب

یلان سینه آمد پس او دوان

براسب تگاور ببسته میان

بدو گفت ایزد گشسب دلیر ...

... ز ایوان برافگند نزد سپاه

که تا اسب گردان به آخر برند

پرآگند زینها همه بشمرند ...

... خورش ساختند ازگمانی فزون

چونان خورده شد اسب گردنگشان

ببردند پویان بجای نشان ...

... اگر نیز بهرام پورگشسب

بران خاک درگاه بگذارد اسب

زبهرام مه مغز بادا مه پوست ...

... چنین گفت زان پس بپیداگشسب

که ای تیغ زن شیر تازنده اسب

چه بینی چه گویی بدین کار ما ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

... چراکرد زان پس که بودی رهی

همی بر جهاند یلان سینه اسب

که تامن زبهرام پورگشسب ...

... تو گویی که گفتارش از دفترست

بدانش ز جاماسب نامی ترست

چو بهرام را آن نیامد پسند ...

... درگنج گرد آمده باز کرد

سپه را درم داد واسب ورهی

نهانی همی جست جای مهی ...

... به پاسخ چنین گفت آیین گشسب

که بی تو مبیناد میدان و اسب

بدو گفت هرمز که درناگهان ...

... بزی شاد و آرام و دل ارجمند

زمانی بنخچیر تازیم اسب

زمانی نوان پیش آذر کشسب ...

... چوبشنید گفتارش آیین گشسب

هم اندر زمان کس فرستاد و اسب

چوآمد بپرسیدش ازکارشاه ...

... نشسته بخیمه درآیین گشسب

نه کهتر نه یاور نه شمشیر واسب

دلش پرز اندیشه شهریار ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲

 

... همه یک بدیگر برآمیختند

ده اسب گرانمایه زرین لگام

نهاده برو داغ کاوس نام ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۳

 

... مرا اندر آورد خفته ببر

از اسبم جدا کرد و شد تا براه

که آمد همی لشکر و دخت شاه ...

... دلیری نمودن بدین انجمن

یکی اسب فرمای و گرزی گران

ز ترکان گزین کن هزار از سران ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴

 

... از ایران کجا شاه را دشمنست

بزد اسب و آمد بر بیژنا

جگر خسته دیدش برهنه تنا ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۵

 

... همی یار کرد اندرو خواستار

یکایک ز دور اسب بیژن بدید

که آمد ازان مرغزاران پدید ...

... ز کرده پشیمان و دل جفت جوی

ازان مرغزار اسب بیژن براند

بخیمه در آورد و روزی بماند ...

... نیامد گزند و بگویم نشان

چو اسب پسر دید گرگین بدست

پر از خاک و آسیمه برسان مست

چو گفتار گرگینش آمد بگوش

ز اسب اندر افتاد و زو رفت هوش

بخاک اندرون شد سرش ناپدید ...

... که او را تبه کرد و برگشت کار

تو این مرده ری اسب چون یافتی

ز بیژن کجا روی برتافتی ...

... ز بیژن ندیدم بجایی نشان

جزین اسب و زین از پس ایدر کشان

دلم شد پر آتش ز تیمار اوی ...

... ازان نامور پاک دستور من

یکی اسب دیدم نگونسار زین

ز بیژن نشانی ندارد جزین ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۶

 

... پذیره شدش گیو کامد فراز

پیاده شد از اسب و بردش نماز

پر از آرزو دل پر از رنگ روی ...

... بایوان و بر شاه بد روزگار

ز اسب اندر آمد گرفتش ببر

بپرسیدش از خسرو تاجور ...

... پیاده برسم نماز آمدند

ز اسب اندر آمد جهان پهلوان

کجا پهلوانان بپیشش نوان ...

... ز گردنده خورشید و تابنده ماه

نشستند گردان و رستم بر اسب

بکردار رخشنده آذرگشسب

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۹

 

... یکی کاروانی پر از رنگ و بوی

گرانمایه هفت اسب با کاروان

یکی رخش و دیگر نشست گوان ...

... بدیبا بپوشید رستم سرا

ده اسب گرانمایه با زیورش

بدیبا بیاراست اندر خورش ...

... میان کیان کرد پیشش نثار

گرانمایه اسبان تازی نژاد

که بر مویشان گرد نفشاند باد ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱۶
sunny dark_mode