ازان دشت بهرام یل بنگرید
یکی کاخ پرمایه آمد پدید
بران کاخ بنهاد بهرام روی
همان گور پیش اندرون راه جوی
همیراند تا پیش آن کاخ اسب
پس پشت او بود ایزد گشسب
عنان تگاور بدو داد وگفت
که با تو همیشه خرد باد جفت
پیاده ز دهلیز کاخ اندرون
همیرفت بهرام بیرهنمون
زمانی بدر بود ایزد گشسب
گرفته بدست آن گرانمایه اسب
یلان سینه آمد پس او دوان
براسب تگاور ببسته میان
بدو گفت ایزد گشسب دلیر
کهای پرهنر نامبرد شیر
ببین تا کجا رفت سالار ما
سپهبد یل نامبردار ما
یلان سینه درکاخ بنهاد روی
دلی پر ز اندیشه سالار جوی
یکی طاق و ایوان فرخنده دید
کزان سان به ایران نه دید وشنید
نهاده بایوان او تخت زر
نشانده بهر پایهای درگهر
بران تخت فرشی ز دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر بوم
نشسته برو بر زنی تاجدار
ببالا چو سرو و برخ چون بهار
بر تخت زرین یکی زیرگاه
نشسته برو پهلوان سپاه
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پری روی بیدار بخت
چو آن زن یلان سینه را دید گفت
پرستندهای راکهای خوب جفت
برو تیز و آن شیر دل را بگوی
که ایدر تو را آمدن نیست روی
همیباش نزدیک یاران خویش
هم اکنون بیادت بهرام پیش
بدین سان پیامش ز بهرام ده
دلش را به برگشتن آرام ده
همانگه پرستندهگان را به راه
ز ایوان برافگند نزد سپاه
که تا اسب گردان به آخر برند
پرآگند زینها همه بشمرند
درباغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تا زه رخ میزبان
بیامد یکی مرد مهترپرست
بباغ از پی و واژ و برسم بدست
نهادند خوان گرد باغ اندرون
خورش ساختند ازگمانی فزون
چونان خورده شد اسب گردنگشان
ببردند پویان بجای نشان
بدان زن چوبرگشت بهرام گفت
که با تاج تو مشتری باد جفت
بدو گفت پیروزگر باش زن
همیشه شکیبا دل ورای زن
چوبهرام زان کاخ آمد برون
تو گفتی ببارید از چشم خون
منش را دگر کرد و پاسخ دگر
توگفتی بپروین برآورد سر
بیامد هم اندر پی نره گور
سپهبد پس اندر همیراند بور
چنین تا ازان بیشه آمد برون
همیبود بهرام را رهنمون
بشهر اندر آمد زنخچیرگاه
ازان کار بگشاد لب برسپاه
نگه کرد خراد برزین بدوی
چنین گفت کای مهتر راست گوی
بنخچیرگاه این شگفتی چه بود
که آنکس ندید و نه هرگز شنود
ورا پهلوان هیچ پاسخ نداد
دژم بود سر سوی ایوان نهاد
دگر روز چون سیمگون گشت راغ
پدید آمد آن زرد رخشان چراغ
بگسترد فرشی ز دیبای چین
تو گفتی مگر آسمان شد زمین
همه کاخ کرسی زرین نهاد
ز دیبای زربفت بالین نهاد
نهادند زرین یکی زیرگاه
نشسته برو پهلوان سپاه
نشستی بیاراست شاهنشهی
نهاده به سر بر کلاه مهی
نگه کرد کارش دبیر بزرگ
بدانست کو شد دلیر و سترگ
چو نزدیک خراد برزین رسید
بگفت آنچ دانست و دید و شنید
چو خراد برزین شنید این سخن
بدانست کان رنجها شد کهن
چنین گفت پس با گرامی دبیر
که کاری چنین بر دل آسان مگیر
نباید گشاد اندرین کارلب
بر شاه باید شدن تیره شب
چوبهرام را دل پراز تاج گشت
همان تخت زیراندرش عاج گشت
زدند اندران کار هرگونه رای
همه چاره از رفتن آمد بجای
چورنگ گریز اندر آمیختند
شب تیره از بلخ بگریختند
سپهبد چو آگه شد ازکارشان
ز روشن روانهای بیدارشان
یلان سینه را گفت با صد سوار
بتاز از پس این دو ناهوشیار
بیامد از آنجا بکردار گرد
ابا او دلیران روز نبرد
همیراند تا در دبیر بزرگ
رسید و برآشفت برسان گرگ
ازو چیز بستد همه هرچ داشت
ببند گرانش ز ره بازگشت
به نزدیک بهرام بردش ز راه
بدان تاکند بیگنه را تباه
بدو گفت بهرام کای دیوساز
چرارفتی از پیش من بیجواز
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
مراکرد خراد برزین نوان
همیگفت کایدر بدن روی نیست
درنگ تو جز کام بدگوی نیست
مرا و تو را بیم کشتن بود
ز ایدر مگر بازگشتن بود
چوبهرام را پهلوان سپاه
ببردند آب اندران بارگاه
بدو گفت بهرام شاید بدن
بنیک وببد رای باید زدن
زیانی که بودش همه باز داد
هم از گنج خویشش بسی ساز داد
بدو گفت زان پس که تو ساز خویش
بژرفی نگه دار و مگریز بیش
وزین روی خراد برزین نهان
همیتاخت تا نزد شاه جهان
همه گفتنیها بدوبازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت
چنین تا ازان بیشه و مرغزار
یکایک همیگفت با شهریار
وزان رفتن گور و آن راه تنگ
ز آرام بهرام و چندین درنگ
وزان رفتن کاخ گوهرنگار
پرستندگان و زن تاجدار
یکایک بگفت آن کجا دیده بود
دگر هرچازکار پرسیده بود
ازان تاجورماند اندر شگفت
سخن هرچ بشنید در دل گرفت
چوگفتار موبد بیاد آمدش
ز دل بر یکی سرد باد آمدش
همان نیز گفتار آن فالگوی
که گفت او بپیچد ز تخت تو روی
سبک موبد موبدان را بخواند
بران جای خراد برزین نشاند
بخراد برزین چنین گفت شاه
که بگشای لب تا چه دیدی به راه
بفرمان هرمز زبان برگشاد
سخنها یکایک همه کرد یاد
بدوشاه گفت این چه شاید بدن
همه داستانها بباید زدن
که در بیشه گوری بود رهنمای
میان بیابان بیبر سرای
برتخت زرین یکی تاجدار
پرستار پیش اندرون شاهوار
بکردار خوابیست این داستان
که برخواند از گفته باستان
چنین گفت موبد بشاه جهان
که آن گور دیوی بود درنهان
چوبهرام را خواند از راستی
پدید آمد اندر دلش کاستی
همان کاخ جادوستانی شناس
بدان تخت جادو زنی ناسپاس
که بهرام را آن سترگی نمود
چنان تاج وتخت بزرگی نمود
چوبرگشت ازو پرمنش گشت ومست
چنان دان که هرگز نیاید بدست
کنون چارهای کن که تا آن سپاه
ز بلخ آوری سوی این بارگاه
پشیمان شد از دوکدان شهریار
وزان پنبه وجامهٔ نابکار
برین بر نیامد بسی روزگار
که آمد کس از پهلوان سوار
یکی سله پرخنجری داشته
یکایک سرتیغ برگاشته
بیاورد وبنهاد درپیش شاه
همیکرد شاه اندر آهن نگاه
بفرمود تا تیغها بشکنند
دران سلهٔ نابکار افگنند
فرستاد نزدیک بهرام باز
سخنهای پیکار و رزم دراز
بدو نیمه کرده نهادهبجای
پراندیشه شد مرد برگشته رای
فرستاد وایرانیان را بخواند
همه گرد آن سله اندرنشاند
چنین گفت کین هدیهٔ شهریار
ببینید واین را مدارید خوار
پراندیشه شد لشکر ازکار شاه
به گفتار آن پهلوان سپاه
که یک روزمان هدیه شهریار
بود دوک وآن جامهٔ پرنگار
شکسته دگر باره خنجر بود
ز زخم و ز دشنام بتر بود
چنین شاه برگاه هرگز مباد
نه آنکس که گیرد ازو نیز یاد
اگر نیز بهرام پورگشسب
بران خاک درگاه بگذارد اسب
زبهرام مه مغز بادا مه پوست
نه آن کم بها را که بهرام ازوست
سپهبد چو گفتار ایشان شنید
دل لشکر از تاجور خسته دید
بلشکر چنین گفت پس پهلوان
که بیدار باشید و روشن روان
که خراد برزین برشهریار
سخنهای پوشیده کردآشکار
کنون یک بیک چارهٔ جان کنید
همه بامن امروز پیمان کنید
مگر کس فرستم زلشکر به راه
که دارند ما را زلشکر نگاه
وگرنه مرا روز برگشته گیر
سپه رایکایک همه کشته گیر
بگفت این وخود ساز دیگر گرفت
نگه کن کنون تا بمانی شگفت
پراگند بر گرد کشور سوار
بدان تا مگر نامه شهریار
بیاید به نزدیک ایرانیان
ببندند پیکار وکین را میان
برین نیز بگذشت یک روزگار
نخواندند کس نامه شهریار
ازان پس گرانمایگان را بخواند
بسی رازها پیش ایشان براند
چوهمدان گشسب ودبیر بزرگ
یلان سینه آن نامدار سترگ
چوبهرام گرد آن سیاوش نژاد
چوپیدا گشسب آن خردمند وراد
همی رای زد با چنین مهتران
که بودند شیران کنداوران
چنین گفت پس پهلوان سپاه
بدان لشکر تیزگم کرده راه
کهای نامداران گردن فراز
برای شما هرکسی را نیاز
ز ما مهتر آزرده شد بیگناه
چنین سربپیچید زآیین وراه
چه سازید ودرمان این کارچیست
نباید که برخسته باید گریست
هرآنکس که پوشید درد ازپزشک
زمژگان فروریخت خونین سرشک
زدانندگان گر بپوشیم راز
شود کارآسان بما بر دراز
کنون دردمندیم اندرجهان
بداننده گوییم یکسر نهان
برفتیم ز ایران چنین کینه خواه
بدین مایه لشکر بفرمان شاه
ازین بیش لشکر نبیند کسی
وگر چند ماند بگیتی بسی
چوپرمودهٔ گرد با ساوه شاه
اگر سوی ایران کشیدی سپاه
نیرزید ایران بیک مهره موم
وزان پس همیداشت آهنگ روم
بپرموده و ساوه شاه آن رسید
که کس درجهان آن شگفتی ندید
اگر چه فراوان کشیدیم رنج
نه شان پیل ماندیم زان پس نه گنج
بنوی یکی گنج بنهاد شاه
توانگر شد آشفته شد بر سپاه
کنون چارهٔ دام او چون کنیم
که آسان سر از بند بیرون کنیم
شهنشاه راکارهاساختست
وزین چاره بیرنج پرداختست
شما هریکی چارهٔ جان کنید
بدین خستگی تاچه درمان کنید
من از راز پردخته کردم دلم
زتیمارجان را همیبگسلم
پس پردهٔ نامور پهلوان
یکی خواهرش بود روشن روان
خردمند راگردیه نام بود
دلارام وانجام بهرام بود
چواز پرده گفت برادر شنید
برآشفت وز کین دلش بردمید
بران انجمن شد سری پرسخن
زبان پر ز گفتارهای کهن
برادر چو آواز خواهر شنید
زگفتار وپاسخ فرو آرمید
چنان هم زگفتار ایرانیان
بماندند یکسر زبیم زیان
چنین گفت پس گردیه با سپاه
کهای نامداران جوینده راه
زگفتار خامش چرا ماندید
چنین از جگر خون برافشاندید
ز ایران سرانید وجنگآوران
خردمند ودانا وافسونگران
چه بینید یکسر به کار اندرون
چه بازی نهید اندرین دشت خون
چنین گفت ایزد گشسب سوار
کهای ازگرانمایگان یادگار
زبانهای ماگر شود تیغ نیز
زدریای رای تو گیرد گریز
همه کارهای شما ایزدیست
زمردی و ز دانش و بخردیست
نباید که رای پلنگ آوریم
که با هرکسی رای جنگ آوریم
مجویید ازین پس کس ازمن سخن
کزین بارهام پاسخ آمد ببن
اگر جنگ سازید یاری کنیم
به پیش سواران سواری کنیم
چوخشنود باشد ز من پهلوان
برآنم که جاوید مانم جوان
چوبهرام بشنید گفتار اوی
میانجی همیدید کردار اوی
ازان پس یلان سینه را دید وگفت
که اکنون چه داری سخن درنهفت
یلان سینه گفت ای سپهدار گرد
هرآنکس که اوراه یزدان سپرد
چو پیروزی و فرهی یابد اوی
بسوی بدی هیچنشتابد اوی
که آن آفرین باز نفرین شود
وزو چرخ گردنده پرکین شود
چو یزدان تو را فرهی داد و بخت
همه لشکر گنج با تاج وتخت
ازو گر پذیری بافزون شود
دل از ناسپاسی پرازخون شود
ازان پس ببهرام بهرام گفت
کهای با خردیاروبا رای جفت
چه گویی کزین جستن تخت وگنج
بزرگیست فرجام گر درد ورنج
بخندید بهرام ازان داوری
ازان پس برانداخت انگشتری
بدو گفت چندانک این در هوا
بماند شود بندهای پادشا
بدو گفت کین را مپندار خرد
که دیهیم را خرد نتوان شمرد
چنین گفت زان پس بپیداگشسب
کهای تیغ زن شیر تازنده اسب
چه بینی چه گویی بدین کار ما
بود گاه شاهی سزاوار ما
چنین گفت پیداگشسب سوار
کهای از یلان جهان یادگار
یکی موبدی داستان زد برین
که هرکس که دانا بد وپیش بین
اگر پادشاهی کند یک زمان
روانش بپرد سوی آسمان
به ازبنده بودن بسال دراز
به گنج جهاندار بردن نیاز
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیرگرگ
دبیر بزرگ آن زمان لب ببست
بانبوه اندیشه اندر نشست
ازان پس چنین گفت بهرام را
که هرکس که جویا بود کامرا
چودرخور بجوید بیابد همان
درازست ویازنده دست زمان
زچیزی که بخشش کند دادگر
چنان دان که کوشش بیاید ببر
بهمدان گشسب آن زمان گفت باز
کهای گشته اندر نشیب وفراز
سخن هرچگویی بروی کسان
شود باد وکردار او نارسان
بگو آنچ دانی به کار اندورن
زنیک وبد روزگار اندرون
چنین گفت همدان گشسب بلند
کهای نزد پرمایگان ارجمند
زناآمده بد بترسی همی
زدیهیم شاهان چه پرسی همی
بکن کار وکرده به یزدان سپار
بخرما چه یازی چوترسی زخار
تن آسان نگردد سرانجمن
همه بیم جان باشد ورنج تن
زگفتارشان خواهر پهلوان
همیبود پیچان وتیره روان
بران داوری هیچ نگشاد لب
زبرگشتن هور تا نیم شب
بدو گفت بهرام کای پاک تن
چه بینی به گفتار این انجمن
ورا گردیه هیچ پاسخ نداد
نه از رای آن مهتران بود شاد
چنین گفت اوبا دبیر بزرگ
کهای مرد بدساز چون پیرگرگ
گمانت چنینست کین تاج وتخت
سپاه بزرگی و پیروزبخت
ز گیتی کسی را نبد آرزوی
ازان نامداران آزاده خوی
مگر شاهی آسانتر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست
بر آیین شاهان پیشین رویم
سخنهای آن برتران بشنویم
چنین داد پاسخ مر او را دبیر
که گر رای من نیستت جایگیر
هم آن گوی وآن کن که رای آیدت
بران رو که دل رهنمای آیدت
همان خواهرش نیز بهرام را
بگفت آن سواران خودکام را
نه نیکوست این دانش ورای تو
بکژی خرامد همی پای تو
بسی بد که بیکار بدتخت شاه
نکرد اندرو هیچکهتر نگاه
جهان را بمردی نگه داشتند
یکی چشم برتخت نگماشتند
هرآنکس که دانا بدو پاک مغز
زهرگونه اندیشهای راند نغز
بداند که شاهی به ازبندگیست
همان سرافرازی زافگندگیست
نبودند یازان بتخت کیان
همه بندگی را کمر برمیان
ببستند و زیشان بهی خواستند
همه دل بفرمانش آراستند
نه بیگانه زیبای افسر بود
سزای بزرگی بگوهر بود
زکاوس شاه اندرآیم نخست
کجا راه یزدان همیبازجست
که برآسمان اختران بشمرد
خم چرخ گردنده رابشکرد
به خواری و زاری بساری فتاد
از اندیشهٔ کژ وز بدنهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از شاهنامه فردوسی، داستانی از بهرام، پهلوان ایرانی، را روایت میکند. بهرام به دشت بهرام میرود و کاخی بزرگ و زیبا را میبیند. در آنجا با زنی تاجدار مواجه میشود که او را به دیدن بهرام دعوت میکند. او میگوید که بهرام نباید به آنجا برود و باید نزد یارانش بماند. پس از آن، بهرام با دوستان خود به گفتگو میپردازد و در مورد بازگشت به کاخ گفتگو میشود.
اعضای سپاه به دلایل مختلف از جمله غارت درگیر شدهاند. بهرام نگران این است که اگر بدون اجازه برگردند، ممکن است به مشکلات بیشتری گرفتار شوند. در گفتگوها، نظرات مختلفی دربارهٔ رهبری و سلطنت و اینکه آیا سلطنت به بندگی میارزد یا خیر، بیان میشود.
در نهایت، داستان به بررسی مفاهیم قدرت، اندیشه، و شیوههای حکمرانی پرداخته و این نتیجه را میگیرد که بندگی و خدمت به مردم از سلطنت و قدرت واقعی ارزشمندتر است. به تعبیر دیگر، حکمرانی بهتر است که بر اساس خرد و انصاف باشد تا مطابق با جاهطلبی و زیادهخواهی.
هوش مصنوعی: از آن دشت بهرام، یک فيل جنگنده را ببينيد که يک کاخ باشکوه و باارزش ناگهان پديدار شد.
هوش مصنوعی: بهرام در دل گور، کاخی بنا کرده بود و بر روی آن، جوی آبی را به جریان انداخت.
هوش مصنوعی: او به سوی آن کاخ میرفت و در پشت سرش ایزد گشسب، سوار بر اسب، او را همراهی میکرد.
هوش مصنوعی: تاجری سوار بر اسبش را رهبری کرد و گفت که همیشه عاقلانه رفتار کند.
هوش مصنوعی: بهرام بدون راهنما از راهروهای داخلی کاخ در حال حرکت بود.
هوش مصنوعی: زمانی خورشید در آسمان بود و خدای گشسب، آن اسب با ارزش و گرانبها را در دست داشت.
هوش مصنوعی: جوانان دلیر و شجاع با سرعت و قدرت به میدان جنگ آمده و بر روی اسبهای نیرومندشان سوار شدهاند.
هوش مصنوعی: خداوند به گشسب دلیر گفت که تو ای مرد با هنر، نامی پرآوازه و شجاع هستی.
هوش مصنوعی: نگاهی بینداز تا به کجا رسید فرمانده ما، اسپهبد یل معروف ما.
هوش مصنوعی: جوانان دلیر در کاخ، سر بر زمین نهادند و دلهایی پر از فکر و اندیشه درباره رهبری و مراد خود داشتند.
هوش مصنوعی: شخصی فضای زیبایی را مشاهده کرد که همچون آن، در ایران نه دیده و نه شنیده بود.
هوش مصنوعی: در حیاط او تختی زرین قرار دادهاند، تا برای هر مقام و جایگاهی در زندگیاش مناسب باشد.
هوش مصنوعی: بر روی تختی با فرشی از دیبای روم، تمام تندیس او از جواهر و طلا ساخته شده است.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و با مقام را میبینم که جلوهاش مانند سرو بلند و شکوفههای بهاری است.
هوش مصنوعی: یک نفر در زیر یک تخت طلایی نشسته و بالای سر او، یک سردار جنگی حضور دارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان در اطراف تخت بتهای زیبا و خوش صورت، در شگفتی و بیداری دل و روحشان میگردند.
هوش مصنوعی: وقتی آن زن قهرمانان را در سینهاش دید، گفت: "ای خوب جفت، تو پرستندهای!"
هوش مصنوعی: برو و به آن مرد شجاع بگو که دیگر نمیتواند به اینجا بیاید.
هوش مصنوعی: همواره با دوستان نزدیکت باش و به یاد بهرام میافتی.
هوش مصنوعی: به این ترتیب پیام او از بهرام به دلش رسید و او را به آرامش و بازگشتن ترغیب کرد.
هوش مصنوعی: همان موقع، پرستندگان را بهوسیله ایوان به سمت سپاه هدایت کرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سوارکارها به پایان کار برسند، تمام این زینها و چیزهای دیگر را خواهند شمرد.
هوش مصنوعی: در باغ، در را به فرمان میزبان گشودند و از آنجا به دیدن چهرهاش رفتم.
هوش مصنوعی: یک مرد بزرگوار و محترم به باغ آمد تا به دنبال رفت و آمد و جست و جو بگردد.
هوش مصنوعی: در باغی که سفرهای گستردهاند، مردم به دور آن نشستهاند و از تصوراتی که در سر دارند، غذاهایی تهیه کردهاند.
هوش مصنوعی: اسبهای گردنکج مانند غذای آماده خورده شدند و سواری که سوار بر آنها بود، به نشانهای از خود جای گذاشت.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که وقتی بهرام به سمت تو بازگشت، گفت که تو به مانند تاجی هستی که مشتری در کنار آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: به او گفت: پیروز باش! زن همیشه باید صبور باشد و دلش فراتر از آنچه که زن معمولی نشان میدهد، باشد.
هوش مصنوعی: از کاخ بهرام، چنان به نظر میرسد که گویی بارانی از اشکهای خونین در حال باریدن است.
هوش مصنوعی: او طبیعت و رفتار خود را تغییر داد و پاسخ دیگری ارائه داد، تو نیز با بیان جدیدی سر بلند کردی.
هوش مصنوعی: بر سر راه، پادشاهی به دنبال نره گور (گورخر نر) آمد و به دنبال آن، گروهی از سواران در حال راندن آن بودند.
هوش مصنوعی: بهرام همچنان که از جنگل بیرون میآید، کسی او را راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: زنخچیرگاه به شهر وارد شد و به خاطر آن کار، لب خودش را بر سپاه گشود.
هوش مصنوعی: خراد برزین به مهتر نگاهی کرد و گفت: ای سرور درستکار، تو این گونه سخن میگویی.
هوش مصنوعی: این چه شگفتی است که در بنخچیرگاه وجود دارد و هیچکس نتوانسته آن را ببیند یا بشنود؟
هوش مصنوعی: او هیچ پاسخی به پهلوان نداد و با حالتی غمگین، سرش را به سمت ایوان وامیدارد.
هوش مصنوعی: روزی دیگر، وقتی که نور نقرهای مانند سیم بر زمین تابید، آن چراغ زردرنگ نمایان شد.
هوش مصنوعی: فرشی از جنس ابریشم چینی گستراندی که گویی زمین به آسمان تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: همهی کاخها را بر روی پایههای طلایی ساخته است و بر روی بسترهای زیبا و نرم قرار داده است.
هوش مصنوعی: یکی از پهلوانان سپاه بر زمین نشسته و زیر پای او یک سکه طلایی گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: نشستهای با زیبایی و جلال، مانند یک پادشاه که در سرش کلاهی همچون ماه دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به نقش و تأثیر نگاهی عمیق و تأملبرانگیز اشاره شده است. کسی که با دقت به قضایا مینگرد، میتواند ویژگیهای بارز و شجاعت افراد را تشخیص دهد و بدانند که چه کسی جسور و بزرگمنش است.
هوش مصنوعی: زمانی که به نزد برزین که فردی خردمند و دانا بود رسید، آنچه را که میدانست و دیده و شنیده بود، بیان کرد.
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین این حرف را شنید، متوجه شد که این مشکلات و رنجها دیگر به گذشته تعلق دارند.
هوش مصنوعی: پس او به دبیر گرانقدر گفت که کارهایی از این قبیل را نباید به سادگی بر دل گرفت.
هوش مصنوعی: در این کار نباید بیپروا و بیاحتیاط عمل کرد، بلکه باید با احتیاط و دقت پیش رفت. در مواقع حساس، مثل شبهای تاریک، باید بر اثرات تصمیمات خود کنترل و دقت کافی داشت.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به بهرام، دلش پر از شوق و افتخار شد، همانطور که تختی که او بر رویش نشسته است، به زیبایی و ظرافت تبدیل شد.
هوش مصنوعی: در آن ماجرا هر نظری داده شد، همهچیز به جای خود برگشت و تنها چارهی کار رفتن و آمدن بود.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، رنگها به هم آمیخته شدند و مردم بلخ از آنجا فرار کردند.
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده متوجه شد که آنها چقدر هوشیار و بیدار هستند، از فعالیتهایشان آگاه شد.
هوش مصنوعی: جوانان شجاع به من گفتند که با یکصد سوار به دنبال این دو نادان حرکت کنید و به آنها حمله کنید.
هوش مصنوعی: از آن مکان آمد و با کارهایش دلیران را در روز نبرد تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: او به راه خود ادامه داد تا به دبیر بزرگی رسید و بر او خشمگین شد و خواست که اطلاعاتی را به او برساند که به او نیاز داشت.
هوش مصنوعی: او از دیگران چیزهایی را که داشت گرفت و به خاطر سنگینی بارش، از مسیر خود بازگشت.
هوش مصنوعی: به نزدیک بهرام بردش از راهی که او را به بیگناهی میرساند، و آن بیگناه را به فساد و تباهی کشاند.
هوش مصنوعی: بهرام به دیوساز گفت: چرا بدون اجازه از پیش من رفتی؟
هوش مصنوعی: او به پهلوان گفت: "من هم در برابر تو ایستادهام و حکمت و عقل را برتر میدانم."
هوش مصنوعی: او میگفت: هر جا که در بدن تو نشانی از عشق و زیبایی نیست، درنگ و تردید تو تنها به معنای حرفهای بدگویی است.
هوش مصنوعی: ما از کشتن یکدیگر میترسیم، اما اگر به گذشته بازگردیم، شاید اوضاع تغییر کند.
هوش مصنوعی: پهلوان سپاه، چوبهرام را از آب بارگاه به دوش میبرد.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت شاید که باید در مورد خوبیها و بدیها فکر کرد و تصمیم گرفت.
هوش مصنوعی: زیانی که به او رسید، دوباره به همه بازگشت و از دارایی خود چیزهای زیادی ساخت.
هوش مصنوعی: سپس به او گفت: وقتی که خود را به طور عمیق بررسی میکنی، مراقب باش و از حقیقت دور نشو.
هوش مصنوعی: از این طرف خرد و دانایی به سرعت میتازد تا به نزد شاه جهانی برسد.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی را که باید گفته میشد، گفته و تمام رازها که پنهان بود، فاش شد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در دل جنگل و دشت، هر کس با پادشاه سخن میگفت و نظرات و احساسات خود را با او در میان میگذاشت.
هوش مصنوعی: با رفتن به سراغ گور و درختان تنگ، آرامش بهرام و زمان زیادی که درنگ کرده است، به یاد میآید.
هوش مصنوعی: هنگامی که کاخ زیبای گوهرنگار و بانوی تاجدار (ملکه) از بین رفت، پرستندگان و دوستداران آن نیز به راهی رفتند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به نوبت به صحبت پرداختند و از آنچه که مشاهده کرده بودند و همچنین از هر مسئلهای که پرسیده بودند، توضیح دادند.
هوش مصنوعی: از آن پادشاهی که در حیرت و شگفتی است، هر چیزی که میشنود در دلش جا میگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که سخنان موبد به یادش آمد، از دلش احساس سردی و خنکی بیرون آمد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به سخن فالگوئی است که پیشبینی کرده بود که کسی از جایگاه تو دور خواهد شد یا به نوعی از تو فاصله خواهد گرفت. به بیان دیگر، این جمله به نوعی نگرانکننده است و به نشانهای از تغییر یا جدائی در روابط اشاره دارد.
هوش مصنوعی: موبد بزرگ، بهترین و برترین مقام را به خود اختصاص میدهد و در آن مکان، خرد و دانایی بسیار را جای میدهد.
هوش مصنوعی: بزرگوار برزین به شاه گفت که زبانت را باز کن و بگو در مسیر چه چیزهایی را دیدهای.
هوش مصنوعی: هرمزد به فرمان الهی زبان خود را باز کرد و به یاد آورد که همه سخنها را یکی یکی بیان کند.
هوش مصنوعی: بدوشاه گفت: این چه ممکن است که همه داستانها باید به پایان برسند.
هوش مصنوعی: در دل جنگل، گوری وجود دارد که به عنوان راهنمایی برای گذر از بیابانهای بیخانه و سرپناه عمل میکند.
هوش مصنوعی: در یک تخت زیبا و مجلل، پرستاری با وقار و متشخص در میان دربار مشاهده میشود، که شبیه یک پادشاه است.
هوش مصنوعی: این داستان به خواب و خیال تعلق دارد و سرنوشت آن به گفتهها و حکایتهای گذشته برمیگردد.
هوش مصنوعی: موبد به شاه جهانی گفت که آن قبر، در واقع محل دیو پنهانی است.
هوش مصنوعی: به خاطر صداقت و راستگویی، فردی به نام بهرام به چالش کشیده شد و در دلش احساس نقصان و کمبود به وجود آمد.
هوش مصنوعی: به همان کاخ جادوییات آشنا باش، که بر روی آن تخت سحرآمیز، به زنی ناسپاس تبدیل میشوی.
هوش مصنوعی: بهرام آنچنان بزرگ و عظیم به نظر میرسید که مانند تاج و تختی بزرگ و باشکوه جلوه میکرد.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از راه و روش خود برگردد و دچار روحیهای شاد و سرمست شود، باید آگاه باشد که چنین حالتی هرگز به راحتی به دست نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: اکنون تدبیری بیندیش که آن گروه از بلخ را به سمت این بارگاه بیاوری.
هوش مصنوعی: شاه از دوک دان و پنبهای که به دست میگرفت، پشیمان شد و از لباس ناپسند خود ناامید گردید.
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی گذشت که هیچ کس از پهلوان سوار پیش نیامد.
هوش مصنوعی: یک نفر سلاحی خطرناک و تند در دست دارد که هر لحظه به سمت همهچیز آماده حمله است.
هوش مصنوعی: به نزد شاه آورد و در مقابل او قرار داد و شاه نیز به آهن نگاه میکرد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا شمشیرها را بشکنند و آنها را در جایگاهی که سزاوار نیست قرار دهند.
هوش مصنوعی: پیامهایی درباره مبارزات و جنگهای طولانی به بهرام ارسال شد.
هوش مصنوعی: در آنجا که نیمهراه را پشت سر گذاشته و به مقصد نزدیک شده، مردی که فکر و اندیشهاش را کنار گذاشته، تصمیم به بازگشت گرفت.
هوش مصنوعی: فرستاد ایرانیان را به دور آن ظرف جمع کرد تا همه آن را بخوانند.
هوش مصنوعی: او گفت که این هدیهی پادشاه را ببینید و آن را کوچک نشمارید.
هوش مصنوعی: همراهان نیروی جنگی به خاطر رفتار و تصمیمات شاه، تحت تأثیر سخنان آن سردار به فکر فرو رفتند.
هوش مصنوعی: یک روز ما را هدیهای از سوی پادشاه بود، دوک و آن لباس زیبای رنگارنگ.
هوش مصنوعی: خنجر دوباره زخم زده است و این زخم و دشنام از آن هم بدتر است.
هوش مصنوعی: هرگز نباید چنین پادشاهی وجود داشته باشد که کسی از او یاد کند یا به او اشاره نماید.
هوش مصنوعی: اگر بهرام، جنگجوی معروف، از درگاه کسی عبور کند، حتی با اسبش نیز نمیتواند در آنجا سکونت کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی به بهرام (که در افسانهها و داستانها نماد قدرت و زیبایی است) نگاه میکنیم، باید توجه کنیم که زیبایی و ارزش او تنها در ظاهر نیست. در واقع، مانند مغز که ارزش بیشتری نسبت به پوست دارد، ارزش بهرام نیز فراتر از زیبایی ظاهری اوست و به عمق وجودش برمیگردد.
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده صحبتهای آنها را شنید، دید که دل سربازان از سختی و فشار خسته و ناتوان شده است.
هوش مصنوعی: پهلوان به سربازان گفت که هوشیار باشید و با اندیشه روشن کار کنید.
هوش مصنوعی: خرد و دانایی برپادشاه، موضوعات پنهانی را به روشنی بیان کرد.
هوش مصنوعی: حال که به یک راه حل برای زندگی نیاز داریم، بیایید امروز با من پیمانی ببندیم.
هوش مصنوعی: شاید کسی را برای کمک به راه بیفزایم، زیرا آنها ما را زیر نظر دارند و مراقب هستند.
هوش مصنوعی: اگر در روز بازگشت، مرا گرفتار کن، همگی را یکی یکی به قتل برسان.
هوش مصنوعی: او گفت: حالا که این وضعیت پیش آمده، بهتر است دوباره به خودت توجه کنی و ببینی که چه تغییراتی ممکن است رخ دهد. کنجکاوی کن تا ببینی چه شگفتیهایی در راه است.
هوش مصنوعی: به دور کشور پراکنده شو و بپراش تا شاید پیامی از فرمانروای شهر به دست بیاید.
هوش مصنوعی: بیا به نزد ایرانیان تا جنگ و خونریزی را پایان دهیم.
هوش مصنوعی: یک روز دیگر نیز گذشت و کسی نامه پادشاه را نخواند.
هوش مصنوعی: پس از آن، بسیاری از اسرار را به افراد با ارزش میسپارد و آنها را به گفتوگو دعوت میکند.
هوش مصنوعی: همچون همدان که به نام یکی از پهلوانان بزرگ و دلاور شناخته میشود، سینهی این قهرمان بزرگ نیز پر از شجاعت و نامآوری است.
هوش مصنوعی: بهرام به دنبال سیاوش نژاد است، همان کسی که با هوش و خردمندی خود توانسته است او را پیدا کند.
هوش مصنوعی: او با چنین بزرگان و رؤسای با تجربه که مانند شیران دلیر و شجاع هستند، مشاوره و گفتگو میکند.
هوش مصنوعی: سپس قهرمان سپاه گفت: به آن لشکر که در حال پیشرفت است، مسیر را نشان بدهید.
هوش مصنوعی: ای بزرگان و نامآوران، هر کسی برای شما نیاز و راهنمایی دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر آزار بیدلی و بیگناهی ما، او از اصول و راه خود منحرف شد.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید: چه باید کرد و چه راه حلی وجود دارد، در حالی که به نظر میرسد تسلیم نشویم و باید بر اشکهای خود غلبه کنیم.
هوش مصنوعی: هر کسی که از درد خود به پزشک شکایت نکند، در نهایت دچار مصیبت میشود و عواطفش به شکل اشکهای خونین بروز پیدا میکند.
هوش مصنوعی: اگر ما راز را از دید دیگران مخفی نگه داریم، کارها برایمان آسانتر خواهد شد و نتیجه بهتری خواهیم داشت.
هوش مصنوعی: اکنون در این دنیا، ما دچار درد و رنج هستیم و میخواهیم همه چیز را از نظر دیگران پنهان کنیم.
هوش مصنوعی: ما از سرزمین ایران با این دشمنی و کینهای که داشتیم، به این اندازه لشکری به فرمان شاه تشکیل دادیم.
هوش مصنوعی: کسی دیگر به اندازه کافی از این وضعیت آگاه نمیشود و اگر هم مدت زیادی در این دنیا بماند، باز هم چیزی نخواهد دید.
هوش مصنوعی: وقتی که پیشوای من، گرد، به سوی شاه ساوه میرفت، اگر سپاهی به سوی ایران میکشید.
هوش مصنوعی: ایران بدون وجود یک نفر مومن و وفادار، اهمیت چندانی ندارد و در نتیجه، به سوی روم گرایش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: به فرمان شاه ساوه، اتفاقی افتاد که هیچکس در جهان چیزی مشابه آن را ندیده بود.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زحمت و دشواریهای زیادی را متحمل شدیم، اما همچنان مانند فیلهای نیرومند و مقاوم باقی ماندیم و نه به دنبال ثروت و غنای مادی هستیم.
هوش مصنوعی: یک گنجی توسط شاه ثروتمند به جایی منتقل شد و در نتیجه او و سپاهش دچار پریشانی و آشفتگی شدند.
هوش مصنوعی: حال چگونه میتوانیم از دام او رهایی یابیم و بهراحتی سر خود را از این بند آزاد کنیم؟
هوش مصنوعی: پادشاه کارهایش را با تدبیر انجام داده و برای این کار انرژیش را بدون زحمت صرف کرده است.
هوش مصنوعی: شما هر کدام به نوعی به فکر نجات جان خود هستید و با این رنگ و روی خستهتان، میخواهید راهی برای درمان پیدا کنید.
هوش مصنوعی: من از اسرار دل خود پرده برداشت کردم و میخواهم جانم را از تنگنای غم آزاد کنم.
هوش مصنوعی: پشت پردهٔ مشهور پهلوان، یکی از خواهرانش بود که روحی روشن و پاک داشت.
هوش مصنوعی: حکمت خوبان به آرامش و دلپذیری مشهور است و در نهایت به موفقیت و پیروزی منتهی میشود.
هوش مصنوعی: چون آن برادر از پشت پرده سخن گفت، او به شدت ناراحت شد و از روی کین و دشمنی، دلش به درد آمد.
هوش مصنوعی: او به جمعی پیوسته که سرش پر از سخن و زبانش پر از گفتارهای قدیمی است.
هوش مصنوعی: برادر وقتی صدای خواهر را شنید و گفتوگو و پاسخ او را متوجه شد، سکوت کرد و دیگر چیزی نمیگفت.
هوش مصنوعی: ایرانیان به گونهای حرف میزنند که به طور کامل از ترس آسیبهای احتمالی فاصله بگیرند.
هوش مصنوعی: گردیه با لشکر خود گفت: ای شاهان دلیر و جویای راه،
هوش مصنوعی: چرا از سکوت او اینگونه ناراحت و دلشکستهاید و خون دلتان را به زمین میریزید؟
هوش مصنوعی: ایران دارای فرمانروایان و جنگجویان باهوش و دانشمندی است که از دانش خود بهره میبرند و همچنین دارای افرادی هستند که میتوانند با هنر و سحر خود تأثیرگذار باشند.
هوش مصنوعی: به چه چیز توجه میکنید وقتی که در درون مشغول کار هستید؟ آیا در این میدان پرخون، بازی و سرگرمی میکنید؟
هوش مصنوعی: خداوند به گشسب سوار گفت: ای یادگار کسانی که دارای ثروت و مقام هستند،
هوش مصنوعی: اگر زبانها بر اثر درگیری آشفته شوند، مانند تیغی میشوند که در دریای اندیشه تو غرق میشود و فرار میکند.
هوش مصنوعی: تمام کارهایی که انجام میدهید، نشانهای از خلاقیت و دانش شماست و در حقیقت، از حکمت و عقلانیت شما سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: نباید با هر کسی مشورت کنیم، زیرا ممکن است که نتیجهای جنگطلبانه به دنبال داشته باشد.
هوش مصنوعی: از این به بعد، هیچ کس را برای گفتوگو درباره من جستجو نکنید، زیرا در این مورد، هیچ پاسخی از من نخواهید یافت.
هوش مصنوعی: اگر جنگی صورت گیرد، ما نیز به یاری جنگاوران خواهیم شتافت و به آنان کمک خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: من میخواهم به طوری زندگی کنم که قهرمانان از من راضی باشند و در این راه تلاش میکنم تا همیشه جوان و سرزنده باقی بمانم.
هوش مصنوعی: بهرام به صحبتهای او گوش داد و در دل، رفتار او را بررسی کرد.
هوش مصنوعی: پس از آن دید که دلیران چگونه هستند و گفت که حالا دیگر چیزی برای پنهان کردن باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: مردان جنگجو به فرمانده خود گفتند: هر کسی که راه پروردگار را برگزیده است، او را دور بزن.
هوش مصنوعی: وقتی فردی به پیروزی و عزت دست پیدا کند، هرگز به سمت بدی و کارهای ناپسند نمیرود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از روی نیکویی و مهربانی ستایش شود، ممکن است به بدبختی و عذاب مبتلا گردد و از آن پس زندگیاش تحت تأثیر حوادث و تغییرات منفی قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند به تو علم و فهم عطا کرد و همه نعمتها و خوشبختیها در اختیار تو قرار گرفت، مانند لشکری از ثروت و قدرت با تاج و تختی که داری.
هوش مصنوعی: اگر از او، یعنی آن کسی که به ما محبت میکند، چیزی بپذیریم، محبت و محبتورزیاش بیشتر خواهد شد، اما اگر شکرگزار نباشیم و ناشکری کنیم، دل ما پر از ناراحتی و درد خواهد شد.
هوش مصنوعی: بهرام به کسی میگوید که تو از نظر ذهنی و دانایی با من همراستا هستی و در کمند خرد و عقل قرار داری.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که: چه ارزشی دارد که به دنبال قدرت و ثروت باشیم، زمانی که در پایان، با درد و رنج مواجه خواهیم شد؟
هوش مصنوعی: بهرام به خاطر آن قضاوت از ته دل خندید و سپس انگشتری را که به دست داشت، به کنار انداخت.
هوش مصنوعی: به او گفتند که اگر این مورد در هوا باقی بماند، فردی به عنوان خدمتکار پادشاه خواهد شد.
هوش مصنوعی: او به او گفت این موضوع را کوچک مپندار، زیرا که ارزش و significance یک تاج را نمیتوان با عقل و خرد سنجید.
هوش مصنوعی: سپس او به گشتاسپ گفت: ای شمشیری که برندهای، مانند شیر در میدان جنگ بر اسب سوار هستی.
هوش مصنوعی: چه تصور میکنی و چه سخنی میگویی؟ این وضعیت ما به زمان فرمانروایی مربوط میشود و از آن زمان برای ما مناسب است.
هوش مصنوعی: سوار شجاعی به نام پیداگشسب در حال گفتن است که تو یادگار قهرمانان بزرگ جهان هستی.
هوش مصنوعی: یک روحانی داستانی گفت که هر کسی که آگاه و آیندهنگر باشد، باید بیندیشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا به مقام پادشاهی برسد، باید بداند که در نهایت روحش به سوی آسمان و منزلگاه حقیقیاش خواهد رفت.
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای سالهای طولانی و سختی کشیدن در بندگی، به دنبال ثروت و داراییهایی باشیم که از یک شخص ثروتمند به دست میآید.
هوش مصنوعی: پس او به دبیر بزرگ گفت که ای پیرگرگ، لب خود را باز کن و صحبت کن.
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که نویسنده یا عالم مشهور در آن زمان، به سکوت گزیده و در میان افکار و اندیشههای فراوان خود به تفکر و تأمل پرداخته است.
هوش مصنوعی: پس از آن به بهرام گفت که هر کس که به دنبال خوشبختی و کامل بودن است، باید تلاش کند و جستجو نماید.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی به دنبال چیزی برود، در نهایت به همان نتیجهای خواهد رسید که زمان به او میدهد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی از جانب فردی عادل و بخشنده به تو داده شد، به یاد داشته باش که باید برای دستیابی به آن تلاش کنی.
هوش مصنوعی: گشسب به همدان گفت: «ای کسی که در بالا و پایینها گشتهای...»
هوش مصنوعی: هر چه کسی بگوید، حرفهایش در دل دیگران باد میشود و رفتار او نیز آنچه شایسته است، نخواهد بود.
هوش مصنوعی: بگو هر چه میدانی درباره کارهای درونی و نامناسبی که در این روزگار وجود دارد.
هوش مصنوعی: همدان گشسب با صدای بلند گفت: ای بزرگواران با شخصیت و با اعتبار، به شما نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: زنانی که با نافرمانی و بدی به خانه آمدهاند، از آنها بترس. از این شاهان چه میخواهی بپرسی؟
هوش مصنوعی: کارهای خود را انجام بده و نتیجهاش را به خدا واگذار کن. نگران نباش و از عواقب کارهایت نترس.
هوش مصنوعی: آسایش و راحتی برای کسی به دست نمیآید، چرا که همه در تلاشند تا از جان خود محافظت کنند، حتی اگر به سختی دچار درد و رنج شوند.
هوش مصنوعی: از سخنان خواهر پهلوان، همواره حالتهای پیچیده و غمگینی در دلها ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: در پیوند با قضاوت و داوری، هیچکس زبانش را باز نکرد و در انتظار تحولاتی تا نیمه شب باقی ماند.
هوش مصنوعی: بهرام به آن شخص گفت: ای تن پاک، تو چه چیزی از سخنان این جمع میفهمی؟
هوش مصنوعی: او هیچگونه پاسخی نداد و نشان نمیداد که از تصمیمات آن بزرگان خوشحال است.
هوش مصنوعی: او به دبیر بزرگ گفت: ای مرد بداندیش، همانطور که گرگ پیر نیازمند احتیاط است.
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی که این تاج و تخت، نشانهای از قدرت و کامیابی بزرگ است.
هوش مصنوعی: هیچکس از دنیای مادی، آرزویی از آن نامداران آزادمنش ندارد.
هوش مصنوعی: آیا هیچ چیزی آسانتر از خدمت به پادشاهی وجود دارد؟ با داشتن این دانش، باید بر این موضوع گریست.
هوش مصنوعی: به روش و سنت پادشاهان قدیم قدم میگذارم و سخنان بزرگترها را میشنوم.
هوش مصنوعی: دبیر به او پاسخ داد که اگر نظر من با تو یکی نیست، پس جای تو در اینجا نیست.
هوش مصنوعی: هر طور که میخواهی عمل کن و به هر جا که دلت میگوید برو، زیرا دل تو میتواند بهترین راهنمای تو باشد.
هوش مصنوعی: خواهر بهرام نیز به او گفت که آن سواران سرکش و مستبد هستند.
هوش مصنوعی: این دانش برای تو مناسب نیست، زیرا در حرکات و رفتارهای تو تأثیر نمیگذارد.
هوش مصنوعی: خیلی بد است که شاه در این بیکاری هیچکس را مورد توجه قرار ندهد.
هوش مصنوعی: دنیا را با اقتدار و قدرت حفظ کردند، اما هیچکس به چشمانداز آینده و برتری آن توجه نکرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که فردی دانا و باهوش باشد، از تمام افکار و ایدههای ناپسند و بیفایده دوری میکند و فقط به اندیشههای نیک و خالص فکر میکند.
هوش مصنوعی: بداند که مقام سلطنت و شاهی بهتر از بندگی است، همانطور که احساس سرافرازی و افتخار از آزادی، برتر است.
هوش مصنوعی: در زمان قدیم، هیچکس در خدمت و اطاعت از شاهان و بزرگان نبود و همه افراد به یکباره به حاکمیت و پادشاهی مشغول بودند.
هوش مصنوعی: آنها همه در کنار هم جمع شدند و در نظر داشتند که از او چیزی درخواست کنند و دلها و ارادههای خود را به خاطر او آماده کردند.
هوش مصنوعی: این جملات به نوعی به این معنا اشاره دارند که هیچ کس جز زیبای آشنا و دلنشین، شایستهی افتخار و بزرگی نیست. به عبارت دیگر، ارزش و زیبایی از آشنایی و نزدیکی به دست میآید، نه از بیگانگی و دوری.
هوش مصنوعی: به درگاه شاه زکاوس میروم تا ابتدا مسیر خداوند را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن و ستارهها را بشمار، و سپس چرخش بیپایان زمان را بپذیر.
هوش مصنوعی: به خاطر افکار نادرست و منفی، او به ذلت و اندوه بسیار دچار شده و از شرایط خود رنج میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.