گنجور

 
۳۹۶۱

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - مدح خواجه امام صفی الدین اصفهانی

 

... تناسب است به زلف تو قامت شعرا را

که بار منت مخدومشان همی کند احدب

طراز کشور دانش نگین خاتم رادی ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - مدح بهاءالدین

 

... کلنک وار زده صف دلاوران محرب

شکوه بار شده چرخ کاسه پشت ز عجله

چو نوبتی زده در چهره قمر دم عقرب ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مدح خواجه شمس الدین

 

... در زیر جل کشیده جمال تو چرخ را

تا رخت بار نامه نهد بر خور آفتاب

تا زلف مشکبار تو بر ماه تکیه زد

از غم شکسته دل شد چون مجمر آفتاب ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - مدح یکی از صدور- در بحر خفیف

 

... ماده مویان که بر حساب کزاف

بار دارند همچو اسطرلاب

بدمی تاب خورده چون آهن ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - مدح مظفرالدوله قزل ارسلان

 

... یکی شمار در او امر موجب و مسلوب

بساط خلد نگیرد غبار و گر گیرد

سزاست طره حوراء بخدمت جاروب

نه هر حدیث نهد بر دل بزرگان بار

نه رخت ابر کند منکب صبا منکوب ...

... نه پای هیچ تفکر جهد بر این ناهق

نه دست هیچ عبارت رسد در این اسلوب

در آب نکته من ترشدی رخ کاغذ ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - مدح سیف الدین حسن جاندار

 

... تا زمین محتمل حلم وی است

ماهی و گاو مثقل بار است

هر کجا نقد سخن وزن کنند ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - رثای سلطان ارسلان بن طغرل

 

... مه را هزارچشمه جزاین چشمه در خوراست

وز دم بدم گریستن ابر خشک بار

خاک سیاه در دم خونابه اصفر است ...

... داغ وفات او که کسوف است در خوراست

بی طالع مبارک او تاج و تخت را

گر خود هزار مشتری افتد بد اختر است ...

... با دولت از شکسته دلی همچو مجمر است

از بس غریو نوحه گران و غبار خاک

چشم زمانه کور و صماخ فلک کر است ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - مدح یکی از صدور

 

... تا دست قدر برکشد این تیغ مغمد

هم خوابه کین تو هم از بارقه خشم

بر خرده الماس کند عرصه مرقد ...

... زرین قلم چرخ شود نکته بینش

زان لفظ گهر بار بر این لوح زبر جد

نه پایه افلاک مرصع ز پی توست ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۶۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - مدح نجم الدین لاجین والی همدان

 

... نزل تیمارت به منزلگاه محشر می کشد

پشت و پهلویی ندارد لیک بار عالمی

همچو کلک نجم الدین با جسم لاغر می کشد ...

... در سیاست گاه صحن ظل اغبر می کشد

از غبار آستانش هر نفس چشم خرد

زله دیگر به زیر آستین بر می کشد ...

... از در فکرم به دامن درو گوهر می کشد

باره فضلم و لیکن عالم ابلق مرا

در قطار صحبت یک عالم استر می کشد ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - تاسف از درگذشت سیف الدین سنقر همدانی معروف به خمار تکین

 

... کجا شد آنکه صف خصم را به تنهایی

هزار بار بیک حمله سر بسر بدرید

کجا شد آنکه کمینه وثاق قود کشش ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۱

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - تاسف از درگذشت اقضی القضات خواجه امام ظهیرالدین

 

... ای شرزه شیر مرگ بیاگن سرین و بال

کاین بارت این شکار نه بس لاغر او فتاد

زین تند باد شاخ سخادر زمین شکست ...

... رستم سوار شرع شد و ران عقل را

در راه صبر بار گسست و خر او فتاد

بشکست چار بند طبیعت بیک خبر ...

... فضل خدای بد که معزای صدردین

باری به عید مبعث پیغمبر او فتاد

اقضی القضاب عالم و عادل که نوبتش ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مدح اتابک علاءالدین محمد خداوند مراغه

 

... نهمت بی مثلی او هر نفس در کوی و هم

عقل مؤمن را در او صد بار مرتد می کند

خاک با اعصار کام تو به بازار رواج ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - مدح نجم الدین لاجین

 

... گردون ز شرف بر آستان دوزد

ور بار سخا در آستین دارد

بازی است که آشیان همت را ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - مدح سلطان رکن الدین ارسلان بن طغرل

 

... متواریان پرده غنچه شدند زود

گلهای رخ گشاده بر این سبزه جویبار

از توتیای شام تهی مانده چشم ماه ...

... من نیز هم سوار شدم بر براق عزم

چون کاروان شام همی بر نهاد بار

در پیش من رهی که ز تندی پشته هاش ...

... راجع نبود عزمم اگر نی کفم بر او

در دم سال نامده بستی مهار بار

صالح بره نوشت ز لعلش گرفته تفث ...

... همراه فال سعد و قلاوز بخت نیک

تا بارگاه صدر سلاطین روزگار

دارای شرق و غرب شهنشاه برو بحر

ماه شب حوادث و خورشید روز بار

جان بخش رکن دینی و دین ارسلانشه آنک ...

... در زیر ران طاعت تو باد خوش لکام

با زخم نعل باره ی تو کوه هاموار

بگشاده دست بخشش تو راه آرزو ...

... باد دست باد پیما همچون کف چنار

منت خدایرا که دگر باره داد شاه

با دولت مساعد کار مرا قرار ...

... زین عارضه که باد گسسته ز جان شاه

بر خاطر عزیز نشاید نهاد بار

تو سایه خدایی و تعلیق هیچکس ...

... هر هفت و نه بگرد عروس بقا چو دید

آیینه مزاج تو را صافی از غبار

تا هر بهار صنعت مشاطه نسیم ...

... ای شاخ فتح غنچه بشادی بسی ببال

وی ابر بحر قطره برادی بسی ببار

وردی که شاخسار امل راست بشگفان ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وصف شکار و شکارگاه و مدح ارسلان بن طغرل

 

... گه از نشاط برانگیخت باد خاک نورد

گه از نیام برآهیخت آب آتشبار

پرندگان همه سر برده نزد او قربان ...

... غریو موکب او داشت گوش گردون گر

غبار لشکر او کرد چشم انجم تار

صعود جاهش چون دیدبان کیوان را ...

... یکی زجمله آن فتح ملک کرمان است

که نرم کرد بیک بار گردن اشرار

قضا کتابه تاریخ او همی بندد

هم از سیاهه شب بر بیاض چشم نهار

کنونکه شاخ سنان باز بار فتح آورد

نهال دیگر در بوستان عزم بکار ...

... تو شادزی که فرو برد بد سکال تورا

خیال کین تو چون اژدهای جان ادبار

برو که ختم پذیرفت سلطنت بر تو ...

... سحاب کفا دریا دلا خداوندا

تویی که لطف تو عام است با صغار و کبار

مباد گر نکند سعی ما و رحمت شاه ...

... فراغت است مرا از جوابشان زیراک

برهنگی نبود عیب تیغ گوهر بار

خدای داند و رای بلند خسرو هم ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - مدح خواجه جلال الدین ابوالفضل بن قوام الدین درگزینی وزیر سلطان ارسلان بن طغرل

 

... هرآنکه در شکند با تو کین بکاسه سر

به یک پیاله بینباردش دهان سعیر

سماع صیت تو مرغی است لیک عالم شاخ ...

... مدبران فلک را ذکای توست مشیر

اگر بخدمت این بار گه نیامده ام

بجان تو که مفرمای حمل بر تقصیر ...

... در این مقام که پویندگان پالانی

برنگبار سرشت او فتند از کشمیر

ز قلعه حیوانی چو یونس اندر بحر ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۷

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در ذم و قدح اهل نفاق و شکایت از مردم عراق و تخلص در مدح خواجه جمال الدین عثمان

 

... قبای ساده مرکز فرو زده است به قیر

غبار رکضت این ابلق سوار ادبار

ببرد خواب و قرارم ز دیدگان قریر ...

... نیافتم زوفا بوی در بسیط عراق

هزار بار بجستم نقیرتا قطمیر

گر این دیار بدین چاشنی است و ای امید ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۸

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - مدح فخرالدین علاءالدوله عربشاه خداوند قهستان

 

... جز خامه بخون من خطی داری

یک بارکی از خط ادب مگذر

محرومی فضل من چو روز آمد ...

... یا پیرهن مقام در بر در

هرچند که بارگاه شاه اکنون

دارد ز تو بندگان معزز تر ...

... چرخ اربخورد به بد رگی خونم

هم بار خورم بمکرمی درخور

لابد به مطالبت برون آید ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۷۹

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان

 

کجاست راوی اخبار و ناقل آثار

بیا و قصه پیشینکان تمام بیار ...

... بگو رکاب که بوده است چرخ انجم دان

بگو سخای که بوده است ابر گوهر بار

که آزمود کمان بر شهاب صاعقه ریز

که رام کرد بنان بر نهنگ دریا بار

مثال تیغ که بود آسمان کوکب سوز

خیال رمح که بود اژدهای کوه ادبار

شهنشهان به یساری که خورده اند یمین ...

... بنوک نیزه که می داد چرخ را بستک

به نعل باره که میکرد کوه را شد یار

بوقت دوران از ظلمت نجاشی شب

که بر حواشی خورشید میفشاند غبار

بجز سهیل فلک جمله ماه ملک افروز ...

... ز تیغ تیز سبک پاره کرد مغز عدو

چنانکه کرد گر انبار کردن احرار

بنوک نیزه تنین مثال افعی دم

شمرده مهره ی پشت عدو هزاران بار

دونده باره ی او چیست کوه صرصرتک

گزنده نیزه او چیست مار مهره شمار ...

... از آن قبل که فرادست اوست طاق نسیم

منزه است نطاق فسیل او ز غبار

ز ارتفاع معالیش و هم سر گردان ...

... باصل عالی و مخذول مانده از اعوان

نژاد خوار ملخ گیر گشته از ادبار

احد گزین چو پیمبر و لیک روز احد ...

... ز چنگ و ساعد خود شرم باد شاهین را

گهی که ماغ سیه بر پرد بدریا بار

به میهمانی جم وقت پیش خوان کباب

چو بارنامه رسد صفوه را بر آن بیزار

دو فرقد اند شها بر سپهر ملک که باد ...

... باصل استر چون فرج استران بیکار

غبار قافله نادیده در مسالک صدق

ولی به سلسله لاف چون جرس بیدار ...

... ستام و طوق فکنده بر استر رهوار

ببار عام صدا داده بر در رایت

ولیک بر در خانه نداده کس را بار

میان تهی چو دهل لیک در مصاف سخن ...

... ز من بعدت یکماهه فرصتی طلبد

که بود شعر دو ممدوح در کشید تبار

ز ارسلان چو بودره به اختسان نزدیک ...

... عروس زشت لقا را به شو دهند دو جا

به رنج ناخوشی اش آزمون کنند دو بار

بعرض سال سیاه دریده بستانند ...

... و لیک عار شمارم شماتت اغیار

کف بحار بیک قبضه می ننبارد

کنار ابر بهاری به لولوی شهسوار ...

... سه بیت در ثمین در سیاقت تکرار

همیشه تا که کبار زبان دهند بدانک

کند به تربیت ابر آفتاب اقرار ...

اثیر اخسیکتی
 
۳۹۸۰

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - وصف صبح و مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان سلجوقی

 

... گردن نیارد از خط فرمانش احتیاز

سم سمند او را روزی هزار بار

او رنگ خان و افسر قیصر برد نماز ...

... و آن در که بود قفل بنصرت کنیم باز

این بار خصل بفکن و دست گرو ببر

گستاخ داو خواه و تمام مذب بباز ...

... خورشید ملگتی بجمال جهان فروز

باران رحمتی بسخای زمین طراز

تیغ تو پاسبان سرایی است کز قضا ...

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۱۹۷
۱۹۸
۱۹۹
۲۰۰
۲۰۱
۶۵۵