گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای کلک تو بر لوح عطارد زده ابجد

عنوان نسب نامه آدم باب وجد

هم کاهل هامونی با حلم تو مسرع

هم شبرو گردونی با عزم تو معقد

بر مفرش صدر تو پی عزت جاوید

در سایه قدر تو سر دولت سرمد

جز رای تو در تیه معانی نبرد راه

جز حزم تو بر راه حوادث نکشد سد

در موکب اقبال علمدار جلالت

بر چتر سپهری زده یک گوشه مطرد

در مسند همت بنشین زانکه ضیاها است

از خاک کف پای تو تا دیده فرقد

دشمن چه شنیده است و چه دیده است زتوباس

تا بر غر تزویر زند بانک مؤید

تا شست قضا در کشد این تیر جگر دوز

تا دست قدر برکشد این تیغ مغمد

هم خوابه کین تو هم از بارقه خشم

بر خرده الماس کند عرصه مرقد

در مجلس تادیب تو چون سوسن و نرگس

از بیم زبان لال وز غم دیده مشهد

زرین قلم چرخ شود نکته بینش

زان لفظ گهر بار بر این لوح زبر جد

نه پایه افلاک مرصع ز پی توست

بر منبر چوبین چه نهی بیهده مسند

گر، دیده کان طلعت زیبای تو بیند

پیش رخ خورشید به بندد تتق رد

بر سلسله خط تو بگذشت خرد گفت

صد پای معانی است بهر حلقه مقید

احسنت زهی ذات تو در مبدأ ترکیب

از شرکت طبع آمده چون عقل مجرد

خاک در میمون تو، اکسیر سعادت

وز وی شده عز ابدی عز مخلد

تو کعبه فضلی و من از دور تو محروم

لبیک زنان روی نهاده سوی مقصد

آن باز سپیدم که بیک صولت پرواز

بر شیر سیه تنک کنم عرصه مصید

شب طره مشگین نفشاند به تبرک

گر مدخنه طبع تو تنک آمده بد قد

تا پای بشویند عروسان نکاتم

در شیشه ی مه گرده گلابیست مصعد

یک رمز مرا کاتب علوی بنویسد

چون کار بشرح اند، در این هفت مجلد

پیش تو میان بستم چون رمح ز دینی

گوهر ز زبان رسته چون تیغ مهند

در چشم عدو خارم و بر خد ولی خال

پالایش این چشمم و آرایش آن خد

خاری که ز زخمش شود آن دیده معذب

خالی که ز لطفش شود این چهره مورد

بر رغم جهانی چه شود، گر چو منی را

اسباب مرتب کنی احوال ممهد

نیکو نبود گر پس از ایمان مدیحت

طبعم به ثنای دگری گردد مرتد

زان پس که خضر وار سپردم ره دریا

سجاده سبز آرم بر صرح ممرد

تا درع سیه عیبه مه را گند از نور

زرادی خورشید بزر آب مزّرد

از سم براق تو هلالی که بیفتد

بادا شده زو گردن خورشید مقلد

هم نام تو بر دیده اقبال منقش

هم عهد تو، با مدت ایام مؤکد

بر دوش من از بخشش تو دیبه معلم

در کوش تو از مدحت من در معقد

عرض تو چو علم تو ز آفات منزه

رسم تو چو اسم تو در آفاق محمد

دین ساخت عمادی ز تو ایوان شرف را

بادا، بتو این ایوان تا حشر معمد

در تهنیت روزه چگویم که جهان را

هر روز بدیدار تو عیدی است مجدد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode