گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای فلک قدر آفتاب جناب

مشتری مسند و هلال رکاب

کعبه چار رکن دولت و دین

که جهان را حریم توست مآب

کوه حزمت بذات حمله درنک

باد عزمت بطبع حمله شتاب

بی قلا وز استشارت تو

عقل گم کرده شاهراه صواب

در گمان چرخ سبز توز فلک

بسته حزمت ره خدنک شهاب

کیست جز، مهر تو بهشت طرب

چیست جز، کین تو جحیم عقاب

در محارم سرای فکرت تو

بر گرفته قضا ز چهره نقاب

حاسدان تو را چه دانم گفت

که نیرزند نزد من به خطاب

ماده مویان که بر حساب کزاف

بار دارند همچو اسطرلاب

بدمی تاب خورده چون آهن

به تفی رقص کرده چون سیماب

همه شر بوده در نهان لیکن

ظاهراً خوش حریف همچو شراب

این چو نکبا دراز قامت و پست

وان چو ابلیس شیخ صورت و شاب

جسمشان برزخ زمین و بال

جانشان دوزخ ملاء عذاب

چون حجر نا مجیب کاه سئوال

چون صدا نا مفید وقت جواب

چهره ها همچو سوره ی اعراف

سینه ها همچو صورت اعراب

قبله هر کفی ولی به قفا

سپر هر عصا ولی به قراب

گشت نیشان ز عشق نا پژه ها

خورده آب دهن بفتح الباب

راه محراک سرخ بنموده

بدوات سپید در کتّاب

قلم منشیان دولت را

بوده پیش از خط عذار کتاب

از تجاویف سینه ساخته اند

تیغ کین را به جهد خویش قراب

جمله غافل از آن یمانی تیز

زود گردد قراب سینه خراب

صدر تو قلزمی است بی ساحل

تو در او آب و آن گروه گلاب

بولوع گلاب در قلزم

از طهارت تهی نگردد آب

همه در خواب غفلتند که زود

سرشان برکنی به تیغ از خواب

چون وبا انتقام حرب تو را

نبود اختصاص شیخ ز شاب

همه را بشکری بتاب هژبر

همه را در نهی به چنگ عقاب

باش تا در حرم کشند قبول

باش تا در غمم زنند ذیاب

فلک مهره دزد شعبده باز

بنماید هزار شکل عجاب

دشنه آب خورده مژده دهد

سر پر باد را به عمر حباب

کوش سلطان بفرق بشناسد

گوش کر از طنین های ذباب

بأس تو خصم را فرو گیرد

زیر و بالا چو حرف را اعراب

منصب حکم، جزودان و تو گل

لاتکن عنه آیساً بذهاب

عود او را بسیج کن که بود

جزو را هم بگل خویش ایاب

ای رخت خار دیده ی اعدا

نه از این خال چهره ی احباب

باز داده بدست لعنت من

دولت تو، فسار آن احزاب

تا. ببرم. ولی به تیغ هجا

تا بدوزم، ولی به تیر عتاب

گرچه مورند، بستر مشان تن

ور، چو مارند بشکنمشان ناب

من نه آن ضیغم عدو شکرم

کز جهان ساختم حریم تو غاب

دمنه تبعان ز بیم پنجه من

در فتاده چو شیر نر بخلاب

من نه آن مادحم که کرد سخات

هر زمانیم جلوه بر اصحاب

گه خزانی زرنگ های نقود

گه بهاری ز لون های ثیاب

بلبل خوب نغمه ام زنهار

تا نفرمائیم نعیب غراب

ای بلند آفتاب فایض نور

خاص با من نهان مشو به سحاب

دایم از قدر بر فلک میرو

لیکن از جود بر جهان میتاب

هر دعائی که کرده اند و کنند

اولیا در حق اولوالا الباب

باد هر دم ز اولیای درت

آن دعا زایزد مجیب مجاب

هم بر این چند بیت ختم کنم

که ملالت بود ز من زا طناب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode