گنجور

 
۳۷۶۱

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

... نمیشاید که تا بیما تو باشی

اگر دریای مارا غرقه کردی

چو قطره بعد ازین دریا تو باشی

از آن پس گرچه موج آیی به صحرا ...

شمس مغربی
 
۳۷۶۲

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

تو ز مایی ولی ما را ندانی

ز دریایی ولی دریا ندانی

اگر دریا ندانی آن عجب نیست

عجب این است که صحرا را ندانی ...

شمس مغربی
 
۳۷۶۳

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

... سر عنقا نتوان گفت به پیش مگسی

سر دریا به گهر گوی چه گویی با کف

در چو بخشی بصدف بخش چه بخشی به کسی

باور از من نکنی قصه دریای محیط

ای که هرگز نشنیدی و ندیدی ارسی

شمس مغربی
 
۳۷۶۴

شمس مغربی » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... گشت موجود هرچه بد معدوم

گشت دریا هرآنچه بد هامون

مدتی بود عقل دون همت ...

... خیمه آب چون رود بر باد

چه بود بعد از آن تو خود دریاب

اول و آخر جهان عشق است ...

... اوست خورشید کاینات شعاع

اوست دریا و کاینات غدیر

در زوایای قلب متشعش ...

... بخود از من تویی که دانایی

کس نداند درون دریا را

مگر آنکس که هست دریایی

از تو یابد مذاق شیرینی ...

شمس مغربی
 
۳۷۶۵

شمس مغربی » غزلیات از منبعی دیگر » شمارهٔ ۲

 

... حجاب وحدت ریاست کثرت امواج

جهان و هر چه درو هست جنبش دریاست

ز قعر بحر به ساحل همی کند اخراج

دلم که ساحل دریای بی نهایت اوست

بود مدام به امواج بحر او محتاج

علاج درد دلم غیر موج دریا نیست

چه طرفه درد که موجش بود دوا و علاج

کسی که موج به دریا کشیدش از ساحل

وقوف یافت ز سر حقیقت و معراج ...

شمس مغربی
 
۳۷۶۶

شمس مغربی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴

 

... سر عنقا نتوان گفت به پیش مگسی

سر دریا به گهر گوی چه گویی با کف

در چو بخشی به صدف بخش چه بخشی به خسی

باور از من نکنی قصه دریای محیط

ای که هرگز نشنیدی و ندیدی ارسی

شمس مغربی
 
۳۷۶۷

شمس مغربی » فهلویات » شمارهٔ ۲

 

ار به دریا رسم دریا ته وینم

ور به صحرا رسم صحرا ته وینم ...

شمس مغربی
 
۳۷۶۸

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... مقام راهبان عفت میان عاشقان غوغا

زهر جوهر چه می جویی که او دریا و تو جویی

بخوان مطرب بنیکویی ولو لا هو لما کنا ...

قاسم انوار
 
۳۷۶۹

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

... میان رهروان کوری ز سر قرب اوادنا

ازین دریای بی پایان اگر گوهر بدست آری

نگه دارش میان جان مگو با هیچ کس عمدا ...

... بپیشت خسرو خاقان شود با خاک ره یکسان

اگر یک گوهر رخشان بدست آری ازین دریا

بیا ای جان خوش سودا ببین نور تجلی را ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۰

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... گهی قاضی شهری گهی شحنه قهری

گهی چشمه زهری گهی موجی و دریا

تویی کاشف اسرار تویی قاسم انوار ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۱

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... کمالات خود از خود جو که بحر وحدتی نه جو

تویی ناموس این صهبا تویی قاموس این دریا

تو آن شاه جگر سوزی که سلطانی و فیروزی

کمینه جام تو دریا کمینه پشه ات عنقا

مترس از حیله دشمن قدم در عشق محکم زن ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۲

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چند ازین افسانهای خاک و آب

در طلب داری رخ از دریا متاب

چند گردی کوه و صحرا از هوس ...

... با تو چون گویم چه گویم ای عزیز

موج دریا را ندانی از سراب

رهروان رفتند ره را راستی ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۳

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

... جهان اندر جهان اندر جهان مست

درین دریا که عالم قطره اوست

ز قطره تا ببحر بی کران مست ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۴

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... عاشق انیس رنج و بلا هر کجا که هست

دریا بقطره گفت که دورست و منفصل

عشق آردش بجانب ما هر کجا که هست ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۵

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

... با او سخن خرقه و زنار توان گفت

چون قطره ز دریا شد و وا گشت بدریا

با او صفت قلزم زخارتوان گفت ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۶

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

... در در بسته را تویی مفتاح

ما و کشتی و راه دریا بار

خطری نیست لاح فی الملاح ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۷

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

... تو بمی خواری ما از سر غفلت منگر

دایما جرعه ما لجه دریا باشد

باده نوشیدم و بد مستی بی حد کردم ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۸

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

طور سینا چه بود سینه دانا باشد

دل عاشق چه بود لجه دریا باشد

لذت جان طلبیخاطرفارغ بکف آر ...

قاسم انوار
 
۳۷۷۹

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

... یار می خوردن ما نیست کسی در عالم

کمترین جرعه مالجه دریا باشد

یار را جستم و وایافتمش ناگاهی ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۰

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... قاسمی چون ز می عشق تو شد مست و خراب

کمترین جرعه او لجه دریا آمد

قاسم انوار
 
 
۱
۱۸۷
۱۸۸
۱۸۹
۱۹۰
۱۹۱
۳۷۳