گنجور

 
قاسم انوار

چند ازین افسانهای خاک و آب؟

در طلب داری، رخ از دریا متاب

چند گردی کوه و صحرا از هوس؟

پیش «هو» آ «انه حسن المآب »

چون حجاب خود تویی، بگذر ز خود

تا ببینی روی او را بی حجاب

با تو چون گویم؟ چه گویم؟ ای عزیز

موج دریا را ندانی از سراب

رهروان رفتند ره را راستی

تو چنین خوش خفته در ظل سحاب

تا بدیدم روی آن سلطان حسن

خواب را هرگز نمی بینم بخواب

جان مردم طالب قشر خسیس

جان قاسم طالب لب لباب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه