چو بحرنامتناهی ست دایما امواج
حجاب وحدت ریاست کثرت امواج
جهان و هر چه درو هست جنبش دریاست
ز قعر بحر به ساحل همی کند اخراج
دلم که ساحل دریای بی نهایت اوست
بود مدام به امواج بحر او محتاج
علاج درد دلم غیر موج دریا نیست
چه طرفه درد که موجش بود دوا و علاج
کسی که موج به دریا کشیدش از ساحل
وقوف یافت ز سر حقیقت و معراج
به هر خسی نرسد زین محیط در و گهر
یکی به خس رسد از وی، یکی به گوهر و تاج
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب
مراست عذب فرات و تو راست ملح اجاج
به لون و طعم اگر آب مختلف باشد
ز اختلاف محل است و انحراف مزاج
هر آنچه مغربی از کاینات حاصل کرد
بکرد بحر محیطش به یک زمان تاراج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.