گنجور

 
۳۳۸۱

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - در احوال لیلی

 

... محراب نماز بت پرستان

قندیل سرای و سرو بستان

همخوابه عشق و همسر ناز ...

... سرمایه ده شکر فروشان

دل بند هزار در مکنون

زنجیر بر هزار مجنون ...

... صیدی ز کمند او نمی رست

غمزش بگرفت و زلف می بست

از آهوی چشم نافه وارش ...

... وز حلقه زلف وقت نخجیر

بر گردن شیر بست زنجیر

از چهره گل از لب انگبین کرد ...

... خون شد جگرش ز مهربانی

در پرده که راه بود بسته

می بود چو پرده بر شکسته ...

... گفتی به نشان آن نشانه

زین گونه میان آن دو دلبند

می رفت پیام گونه ای چند ...

... گیتی علم دو رنگ بر کرد

از برگ و نوا به باغ و بستان

با برگ و نوا هزار دستان ...

... کافتاده سیاهیش بر آن حرف

زلفین بنفشه از درازی

در پای فتاده وقت بازی ...

... لیلی ز وثاق رفت بیرون

بند سر زلف تاب داده

گلزار بنفشه آب داده

از نوش لبان آن قبیله ...

... با لاله نبید خام گیرد

از زلف دهد بنفشه را تاب

وز چهره گل شکفته را آب ...

... وز ملک چمن خراج خواهد

بر سبزه ز سایه نخل بندد

بر صورت سرو و گل بخندد ...

... نخلستانی بدان زمین بود

کارایش نقشبند چین بود

از حله به حله نخل گاهش ...

... رفتند بدان چمن خرامان

چون گل به میان سبزه بنشست

بر سبزه ز سایه گل همی بست

هرجا که نسیم او درآمد ...

... شمشاد دمید و سرو می رست

با سرو بنان لاله رخسار

آمد به نشاط و خنده در کار ...

... آخر ز نشاط گه برون تاخت

تنها بنشست زیر سروی

چون بر پر طوطی ای تذروی ...

... نالید چو در بهار بلبل

نالید و بناله در نهانی

می گفت ز روی مهربانی ...

... لیلی چه بهار و باغ دارد

مجنون کمر نیاز بندد

لیلی به رخ که باز خندد ...

... بگریست وز گریه سنگ حل کرد

زان سرو بنان بوستانی

می دید در او یکی نهانی ...

نظامی
 
۳۳۸۲

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۰ - خواستاری ابن‌سلام لیلی را

 

... چون ماه دو هفته کرده هر هفت

گل بر سر سرو دسته بسته

بازار گلاب و گل شکسته ...

... پیچیده چو حلقه های زنجیر

در ره ز بنی اسد جوانی

دیدش چو شکفته گلستانی ...

... گوش همه خلق بر سلامش

بخت ابن سلام کرده نامش

هم سیم خدا و هم قوی پشت ...

... هم مادر و هم پدر نشستند

وامید در آن حدیث بستند

گفتند سخن به جای خویش است ...

... چون ما ز بهیش باز خندیم

شکرانه دهیم و عقد بندیم

این عقد نشان سود باشد ...

... با طوق زرش به تو سپاریم

چون ابن سلام از آن نیازی

شد نامزد شکیب سازی

مرکب به دیار خویشتن راند

بنشست و غبار خویش بنشاند

نظامی
 
۳۳۸۳

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۱ - رسیدن نوفل به مجنون

 

... دید آبله پای دردمند ی

بر هر مویی ز مویه بندی

محنت زده ای غریب و رنجور ...

... آنگاه ورا به پیش خود خواند

با خویشتنش به سفره بنشاند

می گفت فسانه های گرمش ...

... کز شیفتگی رها کنی دست

بنشینی و ساکنی پذیری

روزی دو سه دل به دست گیری ...

... با وعده آن سخن وفا کرد

می بود به صبر پای بسته

آبی زده آتشی نشسته ...

... آرام گرفت و باده نوشید

بر رسم عرب عمامه در بست

با او به شراب و رود بنشست

چندین غزل لطیف پیوند

گفت از جهت جمال دلبند

نوفل به سرش ز مهربانی ...

... زنجیری دشت شد خردمند

از بندی خانه دور شد بند

در باغ گرفت سبزه آرام ...

... دادیم زبان به مهر و پیوند

و امروز همی کنی زبان بند

صد زخم زبان شنیدم از تو

یک مرهم دل ندیدم از تو

صبر م شد و عقل رخت بربست

دریاب و گرنه رفتم از دست ...

نظامی
 
۳۳۸۴

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۳ - عتاب کردن مجنون با نوفل

 

... این بود حساب زورمندیت

وین بود فسون دیو بندیت

جولان زدن سمندت این بود ...

... وان در که بد از وفا پرستی

بر من به هزار قفل بستی

از یاری تو بریدم ای یار ...

... نوفل سپر افکنان ز حربش

بنواخت به رفقهای چربش

کز بی مددی و بی سپاهی ...

نظامی
 
۳۳۸۵

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۴ - مصاف کردن نوفل بار دوم

 

... بر دست مگیر و دست ما گیر

یک ره بنه این قیامت از دست

کآخر به جز این قیامتی هست ...

... با بی سپران ستیزه تا چند

یابنده فتح کان جزع دید

بخشود و گناه رفته بخشید ...

... گر دخت مرا بیاوری پیش

بخشی به کمینه بنده خویش

راضی شوم و سپاس دارم ...

... یا تیغ کشی کنی تباهش

از بندگی تو سر نتابم

روی از سخن تو بر نتابم

اما ندهم به دیو فرزند

دیوانه به بند به که در بند

سرسامی و نور چون بود خوش ...

... وآنرا که دهان آدمی خست

نتوان به هزار مرهمش بست

چون او ورقی چنین فروخواند ...

... نوفل چو به ملک خویش پیوست

با هم نفسان خویش بنشست

مجنون ستم رسیده را خواند ...

نظامی
 
۳۳۸۶

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۵ - رهانیدن مجنون آهوان را

 

... در دام فتاده آهویی چند

محکم شده دست و پای در بند

صیاد بدین طمع که خیزد ...

... بگذار به حق چشم یارش

بنواز به باد نوبهارش

گردن مزنش که بی وفا نیست

در گردن او رسن روا نیست

آن گردن طوق بند آزاد

افسوس بود به تیغ پولاد ...

... فریاد کنان در آن بیابان

بی کینه وری سلاح بسته

چون گل به سلاح خویش خسته ...

... از بحر دو دیده گوهر افشاند

بنشست ز پای و موج بنشاند

پیچید چنانکه بر زمین مار ...

... دام از سر عاجزان برون گیر

بگذار که این اسیر بندی

روزی دو کند نشاط مندی ...

... صیدی سره دید و صید بگذاشت

مجنون سوی آن شکار دلبند

آمد چو پدر به سوی فرزند

مالید بر او چو دوستان دست

هرجا که شکسته دید می بست

سر تا پایش به کف بخارید ...

... در سوخته سینه ای بپرداز

دانم که در این حصار سربست

زان ماه حصاریت خبر هست ...

... می گفت به حسب حالت خویش

از پای گوزن بند بگشاد

چشمش بوسید و کردش آزاد ...

نظامی
 
۳۳۸۷

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۷ - بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی

 

... هنجار دیار یار برداشت

چون بوی دمن شنید بنشست

یک لحظه نهاد بر جگر دست ...

... با او شخصی به شکل شیدا

سر تا قدمش کشیده در بند

وان شخص به بند گشته خرسند

زن می شد در شتاب کردن

می برد ورا رسن به گردن

مجنون چو اسیر دید در بند

زن را به خدای داد سوگند

کاین مرد به بند کیست با تو

دربند ز بهر چیست با تو

زن گفت سخن چو راست خواهی

مردیست نه بندی و نه چاهی

من بیوه ام این رفیق درویش ...

... از درویشی بدان رسیدم

کاین بند و رسن در او کشیدم

تا گردانم اسیروارش ...

... کاشفته و مستمند ماییم

او نیست سزای بند ماییم

می گردانم به روسیاهی ...

... زان یار بداشت در زمان دست

آن بند و رسن همه در این بست

بنواخت به بند کردن او را

می برد رسن به گردن او را ...

... چون بادی از آن چمن بر او جست

بر خاک چمن چو سبزه بنشست

بگریست بر آن چمن به زاری ...

... مجرم تر از آن شدم دراین راه

کازاد شوم ز بند و از چاه

اینک سروپای هر دو در بند

گشتم به عقوبت تو خرسند ...

نظامی
 
۳۳۸۸

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابن‌سلام

 

... افسانه آن زبان فروشی

کامروز چه حیله نقش بستم

تا زآفت آن رمیده رستم

بستم سخنش به آب دادم

یکبارگی اش جواب دادم ...

... چندان ز ره دو دیده خون راند

کز راه خود آن غبار بنشاند

داد آب ز نرگس ارغوان را ...

... خندید و به زیر خنده می سوخت

چون گل کمر دو رویه می بست

زوبین در پای و شمع بر دست ...

... صد زهره نشست گرد خرگاه

چون ابن سلام آن خبر یافت

بر وعده شرط کرده بشتافت ...

... داماد و دگر گروه را خواند

بر پیشگه نشاط بنشاند

آیین سرور و شاد کامی ...

... بر رسم عرب به هم نشستند

عقدی که شکسته بازبستند

طوفان درم بر آسمان رفت ...

... ور تیغ تو خون من بریزد

چون ابن سلام دید سوگند

زان بت به سلام گشت خرسند ...

... وانگه ز سر گناهکاری

پوزش بنمود و کرد زاری

کز تو به نظاره دل نهادم ...

نظامی
 
۳۳۸۹

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۹ - آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی

 

... در عهد کم استوار باشد

چون نقش وفا و عهد بستند

بر نام زنان قلم شکستند ...

... بر عذر تو جان مباح کردم

آن پرده نشین روی بسته

هست از قبل تو دلشکسته ...

... سر با سر او شبی نخفته است

گرچه دگری نکاح بستش

از عهد تو دور نیست دستش ...

... رشک قلم هزار نقاش

چون گشت به شوی پای بسته

بود از پی دوست دل شکسته ...

... کو آن دو به دو به هم نشستن

عهدی به هزار عهده بستن

کو آن به وصال امید دادن ...

... با من تو و با تو من چه کردم

گیرم که مرا دو دیده بستند

آخر دگران نظاره هستند ...

... با روی سیه نشد سرانجام

در تو به چه دل امید بندم

وز تو به چه روی باز خندم ...

نظامی
 
۳۳۹۰

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند

 

... متواری راه بت پرستی

جونی به خیال باز بسته

مویی ز دهان مرگ رسته ...

... بر ناف کشیده چون ازاری

آهسته فراز رفت و بنشست

مالید به رفق بر سرش دست ...

... وآن لب که در آن سفر بخندد

از پخته خویش توشه بندد

میدان تو بی کس است بنشین

شوریده سری بس است بنشین

آرام دلی است هر دمی را ...

... مولای نصیحت تو هوشم

در حلقه بندگیت گوشم

پند تو چراغ جان فروزی است ...

... کوشم که کنم نمی توانم

بر من ز خرد چه سکه بندی

بر سکه کار من چه خندی ...

... پندار که نطفه ای نراندی

گوری بکن و بر او بنه دست

پندار که مرد عاشقی مست ...

نظامی
 
۳۳۹۱

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را

 

چون دید پدر که دردمند است

در عالم عشق شهربند است

برداشت ازو امید بهبود ...

... بدرود که دیگرم نبینی

بدرود که رخت راه بستم

در کشتی رفتگان نشستم ...

... دیوی است جهان فرشته صورت

در بند هلاک تو ضرورت

در کاسه ش نیست جز جگر چیز ...

... چون چه مستان مدار در چنگ

بستان و بده چو آسیا سنگ

چون بستانی ببایدت داد

کز داد و ستد جهان شد آباد ...

... زانان که جنیبه با تو راندند

بنگر به جریده تا که ماندند

رفتند کیان و دین پرستان ...

نظامی
 
۳۳۹۲

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۲ - آگاهی مجنون از مرگ پدر

 

... من گرد جهان گرفته ناورد

تو بستر من ز گرد رفته

من رفته به ترک خواب گفته ...

... ترسم کندم خدای مأخوذ

گر تو نشوی ز بنده خوشنود

گفتی جگر منی به تقدیر ...

نظامی
 
۳۳۹۳

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۳ - انس مجنون با وحوش و سباع

 

... لشگرگاهی کشیده بر راه

ایشان همه گشته بنده فرمان

او بر همه شاه چون سلیمان ...

... گردش دو سه صف کشیده برپای

او چون ملکان جناح بسته

در قلب گه ددان نشسته ...

... احسان همه خلق را نوازد

آزادان را به بنده سازد

با سگ چو سخا کند مجوسی ...

... در سلسله داشتی سگی چند

دیوانه فش و چو دیو دربند

هر یک به صلابت گرازی ...

... در مطرح آن سگان فکندی

چندان بنواختشان بدان سان

کان دشواری بدو شد آسان ...

... چون سگ به تبرکش ربودند

بستند و بدان سگانش دادند

خود دور شدند و ایستادند ...

... دم لابه کنان نواختندش

گردش همه دست بند بستند

سر بر سر دست ها نشستند ...

... تا رفت بر این یکی شبانروز

چون روز سپید روی بنمود

سیفور سیاه شد زراندود ...

... او در دهن سگان نشسته

دندان سگان به مهر بسته

زان گرگ سگان اژدهاروی

نازرده بر او یکی سر موی

شه کرد شتاب تا شتابند

آن گم شده را مگر بیابند

بردند موکلان راهش ...

... صد عذر به آب چشم ازو خواست

گفتا که سبب چه بود بنمای

کاین یک نفس تو ماند بر جای

گفتا سبب آنکه پیش ازین بند

دادم به سگان نواله ای چند ...

نظامی
 
۳۳۹۴

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۴ - نیایش کردن مجنون به درگاه خدای تعالی

 

... زرین شده چرخ را شمایل

سیاره به دست بند خوبی

بر نطع افق به پایکوبی ...

... انجم صفت دگر گرفته

زیبندگی یی ز سر گرفته

صد گونه ستاره شب آهنگ

بنموده سپهر در یک اورنگ

کرده فلک از فلک سواری ...

... گوهر به گلو در از ثریا

جوزا کمر دو رویه بسته

بر تخت دو پیکری نشسته ...

... بلع ارنه دعای بلعمی بود

در صبح چرا دو دست بنمود

دلو از کله های آفتابی

خاموش لب از دهن پر آبی

بنوشته دو بیت زیرش از زر

کاین هست مقدم آن مؤخر ...

... اجرام بروج گشته راکب

بسته به سه پایه هوایی

بطن الحمل از چهار پایی ...

... بر فرق جنوب جلوه می کرد

بنشسته سریر بر توابع

ثالث چه عجب به زیر رابع ...

... تابان دم گرگ در سحرگاه

چون یوسف چاهی از بن چاه

پیرامن آن فلک نورد ان

پرگار بنات نعش گردان

قاری بر نعش در سواری ...

... و احسان تو بیش از آنکه خوانند

ای بند گشا ی جمله مقصود

دارای وجود و داور جود ...

... نیکو کن کار مستمندان

ای ما همه بندگان در بند

کس را نه به جز تو کس خداوند

ای هفت فلک فکنده تو

ای هر که به جز تو بنده تو

ای شش جهت از بلند و پستی ...

... ای خاک من از تو آب گشته

بنگر به من خراب گشته

مگذار که عاجز ی غریبم ...

نظامی
 
۳۳۹۵

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - رسیدن نامهٔ لیلی به مجنون

 

... نی بود ولیک نیشکر بود

در دوست به جان امید بسته

با شوی ز بیم جان نشسته ...

... زین زاغ و زغن چو کبک بگریز

گه گوید نام و ننگ بنشین

کز کبک قوی تر است شاهین ...

... چون کرد بسی خروش و زاری

بنمود به عهدم استواری

کای پاک دل حلال زاده ...

... داد از دل خود شکیب را ساز

چون باز گشاد نامه را بند

بود اول نامه کرده پیوند ...

... از غم زده ای به دردمندی

یعنی ز من حصار بسته

نزدیک تو ای قفس شکسته ...

... در دیده چو گل کشیده ام میل

جامه زده چون بنفشه در نیل

با تو ز موافقی و یاری ...

... می باید ساخت با زمانه

عاقل به اگر نظر ببندد

زان گریه که دشمنی بخندد ...

... دلتنگ مباش اگر کست نیست

من کس نیم آخر این بست نیست

فریاد ز بی کسی نه رای است ...

... مجنون قلم رونده برداشت

نقشی به هزار نکته بنگاشت

دیرینه غمی که در دلش بود

در مرسله سخن برآمود

چون نامه تمام کرد سربست

بفکند به پیش قاصد از دست ...

نظامی
 
۳۳۹۶

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۶ - نامهٔ مجنون در پاسخ لیلی

 

... تو درد دل که می ستانی

من غاشیه تو بسته بر دوش

تو حلقه کی نهاده در گوش ...

... فردوس فلک به ناپدیدی

ای بند مرا مفتح از تو

سودای مرا مفرح از تو ...

... مشکن که هلاک تیشه تست

بنواز مرا مزن که خاکم

افروخته کن که گردناکم

گر بنوازی بهارت آرم

ور زخم زنی غبارت آرم ...

... خصمم کنی ار کنی ز خود دور

من در ره بندگی کشم بار

تو پایه خواجگی نگه دار ...

... آن کن که به رفق و دلنوازی

آزادان را به بنده سازی

آن به که درم خریده تو ...

... هر خواجه که این کفایتش نیست

بر بنده خود ولایتش نیست

وان کس که بدین هنر تمام است ...

... هستم چو غلام حلقه در گوش

می دار به بندگیم و مفروش

ای در کنف دگر خزیده ...

... آنچ از تو مرا در این مقام است

بنمای مرا که تا کدام است

این است که عهد من شکستی ...

... گر کشت مرا غم ملامت

باد ابن سلام را سلامت

ای نیک و بد مزاجم از تو ...

نظامی
 
۳۳۹۷

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۷ - آمدن سلیم عامری خال مجنون به دیدن او

 

... تا یافت ورا به کنج کوهی

آزاد ز بند هر گروهی

بر وحشت خلق راه بسته

وحشی دو سه گرد او نشسته ...

نظامی
 
۳۳۹۸

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۸ - دیدن مادر مجنون را

 

... می برد به هر کناره ای دست

گه آبله سود و گه ورم بست

گه شست سر پر از غبارش ...

... روزی دو که عمر هست بر جای

بر بستر خود دراز کن پای

چندین چه نهی به گرد هر غار ...

... موری شده گیر میهمانت

جان است نه سنگ ریزه بنشین

با جان مکن این ستیزه بنشین

جان و دل خود به غم مرنجان ...

نظامی
 
۳۳۹۹

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - آگاهی مجنون از وفات مادر

 

چون شاه سوار چرخ گردان

میدان بستد ز هم نبردان

خورشید ز بیم اهل آفاق ...

... دور از تو به هم نهاد دیده

رخت از بنگاه این سرا برد

در آرزوی تو چون پدر مرد ...

... می کرد چو ابر دست کوتاه

عمری که بناش بر زوال است

یک دم شمر ار هزار سال است ...

... همچون الف است هیچ در بر

بنگر تو چه برگ یا چه شاخی

در مزرعه ای بدین فراخی ...

نظامی
 
۳۴۰۰

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - خواندن لیلی مجنون را

 

... دلتنگ چو دستگاه یارش

در بسته تر از حساب کارش

در حلقه رشته گره مند

زندانی بند گشته بی بند

شویش همه روزه داشتی پاس ...

... لیلی چو شد آگه از چنین حال

شد سرو بنش ز ناله چون نال

از طاقچه دو نرگس جفت ...

... او بر سر کوه می کشد راه

من در بن چاه می زنم آه

از گوش گشاد گوهری چند

بوسید و به پیش پیر افکند

کاین را بستان و باز پس گرد

با او نفسی دو هم نفس گرد ...

... حالی که بیاوری ز راهش

بنشان به فلان نشانه گاهش

نزدیک من آی تا من آیم ...

... از خواندن بیت او گشاده

پیر آن در سفته بر کمر بست

زان در نسفته رخت بربست

دستی سلب خلل ندیده ...

... پیرامن او درنده ای چند

خازن شده چون خزینه را بند

مجنون چو ز دور دید در پیر ...

... تو نیز شوی به روی او شاد

از بند فراق گردی آزاد

خوانی غزلی دو رامش انگیز ...

... آنجاست کلید کارت آنجاست

آنگه سلبی که داشت در بند

پوشید در او به عهد و سوگند

مجنون کمر موافقت بست

از کشمکش مخالفت رست ...

... آمد به قرار گاه میعاد

بنشست به زیر نخل منظور

آماج گهی ددان از او دور

پیر آمد و زان چه کرد بنیاد

با آن بت خرگهی خبر داد ...

نظامی
 
 
۱
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۱۷۱
۱۷۲
۵۵۱