لیلی نه که لعبتِ حصاری
دز بانویِ قلعهٔ عماری
گشت از دَم یار چون دُم مار
یعنی به هزار غم گرفتار
دلتنگ چو دستگاه یارش
در بستهتر از حساب کارش
در حلقهٔ رشتهٔ گرهمند
زندانی بند گشته بیبند
شویش همه روزه داشتی پاس
پیرامُنِ دُر شکستی الماس
تا نگریزد شبی چو مستان
در رخنهٔ دیر بتپرستان
با او ز خوشی و مهربانی
کردی همه روزه جانفشانی
لیلی ز سر گرفته چهری
دیدی سوی او به سرد مهری
روزی که نواله بیمگس بود
شب زنگی و حجره بی عسس بود
لیلی به در آمد از در کوی
مشغول به یار و فارغ از شوی
در رهگذری نشست دلتنگ
دور از ره دشمنان به فرسنگ
میجست کسی که آید از راه
باشد ز حدیث یارش آگاه
ناگاه پدید شد همان پیر
کز چارهگری نکرد تقصیر
در راه روش چو خضر پویان
هنجار نمای و راهجویان
پرسیدش لعبت حصاری
کز کار فلک خبر چه داری؟
آن وحشنشین وحشتآمیز
بر یاد که میکند زبان تیز؟
پیر از سر مهر گفت کای ماه
آن یوسفِ بیتو مانده در چاه
آن قلزم ِ نانشسته از موج
وان ماه جدا فتاده از اوج
آواز گشاده چون منادی
میگردد در میان وادی
لیلی گویان به هر دو گامی
لیلی جویان به هر مقامی
از نیک و بد خودش خبر نیست
جز بر ره لیلیاش گذر نیست
لیلی چو شد آگه از چنین حال
شد سروبنش ز ناله چون نال
از طاقچهٔ دو نرگس جفت
بر سفت سمن عقیق میسفت
گفتا منم آن رفیق دلسوز
کز من شده روز او بدین روز
از درد نیَم به یک زمان فرد
فرق است میان ما در این درد
او بر سر کوه میکشد راه
من در بن چاه میزنم آه
از گوش گشاد گوهری چند
بوسید و به پیش پیر افکند
کاین را بستان و باز پس گرد
با او نفسی دو همنفس گرد
نزدیک من آرش از ره دور
چندانکه نظر کنم در آن نور
حالی که بیاوری ز راهش
بنشان به فلان نشانه گاهش
نزدیک من آی تا من آیم
پنهان به رخش نظر گشایم
بینم که چه آب و رنگ دارد
در وزن وفا چه سنگ دارد
باشد که ز گفتههای خویشم
خواند دو سه بیت تازه پیشم
گردد گره من اوفتاده
از خواندن بیت او گشاده
پیر آن دُر سفته بر کمر بست
زان دُر نسفته رخت بربست
دستی سلب خلل ندیده
برد از پی آن سلب دریده
شد کوه به کوه تیز چون باد
گاهی به خراب و گه به آباد
روزی دو سه جستش اندر آن بوم
و احوال ویاش نگشت معلوم
تا عاقبتش فتاده بر خاک
در دامن کوه یافت غمناک
پیرامن او درندهای چند
خازن شده چون خزینه را بند
مجنون چو ز دور دید در پیر
چون طفل نمود میل بر شیر
زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاسدارش
اوّل سر خویش بر زمین زد
وانگه در عذر و آفرین زد
گفت ای به تو مُلک عشق برپای
تا باشد عشق، باش برجای
لیلی که جمیلهٔ جهان است
در دوستی تو تا به جان است
دیری است که روی تو ندیده است
نز لفظ تو نکتهای شنیده است
کوشد که یکی دمت ببیند
با تو دو به دو بهم نشیند
تو نیز شوی به روی او شاد
از بند فراق گردی آزاد
خوانی غزلی دو رامشانگیز
بازار گذشته را کنی تیز
نخلستانی است خوب و خوشرنگ
درهم شده همچو بیشهٔ تنگ
بر اوج سپهر سرکشیده
زیرش همه سبزه بر دمیده
میعادگه بهارت آنجاست
آنجاست کلید کارت آنجاست
آنگه سلبی که داشت در بند
پوشید در او به عهد و سوگند
مجنون کمر موافقت بست
از کشمکش مخالفت رست
پی بر پی او نهاد و بشتافت
در تشنگی آب زندگی یافت
تشنه ز فرات چون گریزد؟
با غالیه باد چون ستیزد؟
با او ددگان به عهد همراه
چون لشگر نیکعهد با شاه
اقبال مطیع و بخت منقاد
آمد به قرارگاه میعاد
بنشست به زیر نخل منظور
آماجگهی ددان از او دور
پیر آمد و زان چه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد
خرگاهنشین، بتِ پریروی
همچون پریان پرید از آن کوی
زآنسوترِ یارِ خود به ده گام
آرام گرفت و رفت از آرام
فرمود به پیر کای جوانمرد
زین بیش مرا نماند ناورد
زینگونه که شمع میفروزم
گر پیشترک روم بسوزم
زین بیش قدم زدن هلاک است
در مذهب عشق عیبناک است
زان حرف که عیبناک باشد
آن به که جریده پاک باشد
تا چون که به داوری نشینم
از کرده خجالتی نبینم
او نیز که عاشق تمام است
زین بیش غرض بر او حرام است
درخواه کزان زبانِ چون قند
تشریف دهد به بیتکی چند
او خواند بیت و من کنم گوش
او آرد باده من کنم نوش
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد بر آن بهار دیگر
دیدش به زمین بر اوفتاده
آرام رمیده هوش داده
بادی ز دریغ بر دلش راند
آبی ز سرشک بر وی افشاند
چون هوش به مغز او درآمد
با پیر نشست و خوش برآمد
کرد آنگهی از نشید آواز
این بیتک چند را سرآغاز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.