چون دید پدر که دردمند است
در عالم عشق شهربند است
برداشت ازو امید بهبود
کان رشتهٔ تب پر از گره بود
گفت ای جگر و جگرخور من
هم غل من و هم افسر من
نومیدی تو سماع کردم
خود را و ترا وداع کردم
افتاد پدر ز کار بگری
بگری به سزا و زار بگری
در گردنم آر دست و برخیز
آبی ز سرشک بر رخم ریز
تا غسل سفر کنم بدان آب
در مهد سفر خوشم برد خواب
این بازپسین دم رحیل است
در دیده به جای سرمه میل است
در بر گیرم نه جای ناز است
تا توشه کنم که ره دراز است
زین عالم رخت بر نهادم
در عالم دیگر اوفتادم
هم دور نیم ز عالم تو
میمیرم و میخورم غم تو
با اینکه چو دیده نازنینی
بدرود که دیگرم نبینی
بدرود که رخت راه بستم
در کشتی رفتگان نشستم
بدرود که بار برنهادم
در قبض قیامت اوفتادم
بدرود که خویشی از میان رفت
ما دیر شدیم و کاروان رفت
بدرود که عزم کوچ کردم
رفتم نه چنان که باز گردم
چون از سر این درود بگذشت
بدرودش کرد و باز پس گشت
آمد به سرای خویش رنجور
نزدیک بدانکه جان شود دور
روزی دو ز روی ناتوانی
میکرد به غصه زندگانی
ناگه اجل از کمین برون تاخت
ناساخته کار، کار او ساخت
مرغ فلکی برون شد از دام
در مقعد صدق یافت آرام
عرشی به طناب عرش زد دست
خاکی به نشیب خاک پیوست
آسوده کسی است کاو در این دیر
ناسوده بوَد چو ماه در سیر
در خانهٔ غم بقا نگیرد
چون برق بزاید و بمیرد
در منزل عالم سپنجی
آسوده مباش تا نرنجی
آنکس که در این دهش مقام است
آسوده دلی بر او حرام است
آن مرد کزین حصار جان بُرد
آن مُرد در این نه این در آن مُرد
دیوی است جهان، فرشته صورت
در بند هلاکِ تو ضرورت
در کاسهش نیست جز جگر چیز
وز پهلوی تست آن جگر نیز
سرو تو در این چمن دریغ است
کابش نمک و گیاش تیغ است
تا چند غم زمانه خوردن؟
تازیدن و تازیانه خوردن؟
عالم خوشخور که عالم این است
تو در غم عالمی، غم این است
آن مار بوَد نه مرد چالاک
کاو گنج رها کند خورَد خاک
خوشخور که گلِ جهان فروزی
چون مار مباش خاکْ روزی
عمر است غرض به عمر در پیچ
چون عمر نماند، گو ممان هیچ
سیم ارچه صلاح خوب و زشتی است
لنگر شکن هزار کشتی است
چون چَه مَسِتان، مدار در چنگ
بستان و بده چو آسیا سنگ
چون بستانی ببایدت داد
کز داد و ستد جهان شد آباد
چون بارت نیست باج نبود
بر ویرانی خراج نبود
زانان که جنیبه با تو راندند
بنگر به جریده تا که ماندند
رفتند کیان و دینپرستان
ماندند جهان به زیردستان
این قوم کیان و آن کیانند؟
بر جای کیان نگر کیانند!
همپایهٔ آن سران نگردی
الا به طریق نیکمردی
نیکی کن و از بدی بیندیش
نیک آید نیک را فرا پیش
بد با تو نکرد هر که بد کرد
کان بد به یقین به جای خود کرد
نیکی بکن و به چَه در انداز
کز چه به تو روی برکند باز
هر نیک و بدی که در نوایی است
در گنبد عالمش صدایی است
با کوه کسی که راز گوید
کوه آنچه شنید باز گوید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این دنیای عاریتی و زودگذر میاسای تا رنج نبینی (سپنج یعنی عاریتی، مهمان. کنایه است از دنیا)
این عالم که شایستهی شادی است بر تو غمناک است چون در غم آنی.
خوش بخور که گل جهان افروز هستی؛ مار نیستی که روزی (تو از این عالم) خاک خوری باشد
چون چاه نباش که آب را در خود نگه میدارد بلکه مثل سنگ آسیا باش که میگیرد و میبخشد
سروران و دینپرستان رفتند و جهان را به زیردستان واگذاشتند (کیان یعنی کیها و شاهان باستانی ایران از قبیل کیقباد و ... )
این قوم که هستند و آنها که بودند؟ ببین برجای پادشاهان کیانی چه کسانی تکیه زدهاند!
همشان و همپایه آن پادشاهان کیانی نخواهی شد الا از راه نیکویی و نیکمردی.
نیکی کن؛ حتی اگر به یک چاه نیکی و بخشش کنی آنرا روزی به تو برخواهد گرداند.
در گنبد عالم هر نوایی، زشت یا زیبا؛ همان انعکاس و برگشت را دارد. هر نیک و بد که میکنی همان به تو برمیگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.