دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین کند یاد
کان پیرِ پسر به باد داده
یعقوب ز یوسف اوفتاده
چون مجنون را رمیدهدل دید
ز آرامش او امید ببرید
آهی به شکنجه درج میکرد
عمری به امید خرج میکرد
ناسود ز چاره باز جستن
زنگی ختنی نشد بشستن
بسیار دوید و مال پرداخت
اقبال بر او نظر نینداخت
زان درد رسیده گشت نومید
کامّید بهی نداشت جاوید
در گوشه نشست و ساخت توشه
تا کی رسدش چهار گوشه
پیری و ضعیفی و زبونی
کردش به رحیل رهنمونی
تنگ آمد از این سراچهٔ تنگ
شد نای گلوش چون دم چنگ
ترسید کاجل به سر درآید
بیگانه کسی ز در درآید
بگرفت عصا چو ناتوانان
برداشت تنی دو از جوانان
شد باز به جستجوی فرزند
بر هر چه کند خدای خرسند
برگشت به گرد کوه و صحرا
در ریگ سیاه و دشت خضرا
میزد به امید دست و پایی
از وی اثری ندید جایی
تا عاقبتش یکی نشان داد
کانک به فلان عقوبت آباد
جایی و چه جای از این مغاکی
مانندهٔ گور هولناکی
چون ابر سیاه زشت و ناخَوش
چون نفت سپید کان آتش
ره پیش گرفت پیر مظلوم
یک روزه دوید تا بدان بوم
دیدش نه چنانکه دیده میخواست
کان دید دلش ز جای برخاست
بی شخص رونده دید جانی
در پوست کشیده استخوانی
آوارهای از جهان هستی
متواری راه بتپرستی
جونی به خیال باز بسته
مویی ز دهان مرگ رسته
بر روی زمین ز سگ دوانتر
وز زیر زمینیان نهانتر
دیگ جسدش ز جوش رفته
افتاده ز پای و هوش رفته
مانندهٔ مار پیچ بر پیچ
پیچیده سر از کلاه و سرپیچ
از چرم ددان بدستواری
بر ناف کشیده چون ازاری
آهسته فراز رفت و بنشست
مالید به رفق بر سرش دست
خون جگر از جگر برانگیخت
هم بر جگر از جگر همیریخت
مجنون چو گشاد دیده را باز
شخصی بر خویش دید دمساز
در روی پدر نظاره میکرد
نشناخت و زو کناره میکرد
آن کو خود را کند فراموش
یاد دگران کجا کند گوش
گفتا چه کسی ز من چه خواهی
ای من رهی تو از چه راهی؟
گفتا پدر توام بدین روز
جویان تو با دل جگرسوز
مجنون چو شناختش که او کیست
در پای وی اوفتاد و بگریست
از هر دو سرشک دیده بگشاد
این بوسه بدان و آن بدین داد
کردند ز روی بیقراری
بر خود به هزار نوحه زاری
چون چشم پدر ز گریه پرداخت
سر تا قدمش نظر برانداخت
دیدش چو برهنگان محشر
هم پای برهنه مانده هم سر
از عیبه گشاد کسوتی نغز
پوشید در او ز پای تا مغز
در هیکل او کشید جامه
از غایت کفش تا عمامه
از هر مثلی که یاد بودش
پندی پدرانه مینمودش
کای جان پدر نه جای خواب است
کایام دو اسبه در شتاب است
زین ره که گیاش تیغ تیز است
بگریز که مصلحت، گریز است
در زخم چنین نشانه گاهی
سالیت نشسته گیر و ماهی
تیری زده چرخ بیمدارا
خون ریخته از تو آشکارا
روزی دو سه پی فشرده گیرت
افتاده ز پای و مرده گیرت
در مرداری ز گرگ تا شیر
کرده دد و دام را شکم سیر
بهتر سگ شهر خویش بودن
تا ذل غریبی آزمودن
چندانکه دوید پی دویدی
جایی نرسیدی و رسیدی
رنجیده شدن نه رای دارد
با رنج کشی که پای دارد؟
آن رودکده که جای آب است
از سیل نگر که چون خراب است
وان کوه که سیل از آن گریزد
در زلزله بین که چون بریزد
زینسان که تو زخم رنج بینی
فرسوده شوی گر آهنینی
از توسنی تو پر شد ایام
روزی دو سه رام شو بیارام
سر رفت و هنوز بد لگامی
دل سوخته شد هنوز خامی
ساکن شو از این جمازه راندن
با یاوگیان فرس دواندن
گه مشرف دیو خانه بودن
گه دیوچهٔ زمانه بودن
صابر شو و پایدار و بشکیب
خود را به دمی دروغ بفریب
خوش باش به عشوه گرچه باد است
بس عاقل کو به عشوه شاد است
گر عشوه بود دروغ و گر راست
آخر نفسی تواند آراست
به گر نفسیت خوش برآید
تا خود نفس دگر چه زاید
هر خوشدلیای که آن نه حالی است
از تکیهٔ اعتماد خالی است
بس گندم کان ذخیره کردند
زان جو که زدند جو نخوردند
امروز که روز عمر برجاست
میباید کرد کار خود راست
فردا که اجل عنان بگیرد
عذر تو جهان کجا پذیرد
شربت نه ز خاص خویشت آرند
هم پردهٔ تو به پیشت آرند
آن پوشد زن که رشته باشد
مرد آن درَود که کِشته باشد
امروز بُخور جهد میسوز
تا بوی خوشیت باشد آن روز
پیشینه عیارِ مرگ میسنج
تا مرگ رسد نباشدت رنج
از پنجهٔ مرگ جان کسی برد
کاو پیش ز مرگ خویشتن مُرد
هر سر که به وقت خویش پیش است
سیلیزدهٔ قفای خویش است
وآن لب که در آن سفر بخندد
از پختهٔ خویش توشه بندد
میدان تو بیکس است بنشین
شوریدهسری بس است بنشین
آرام دلی است هر دمی را
پایانی هست هر غمی را
سگ را وطن و تو را وطن نیست
تو آدمیای در این سخن نیست
گر آدمیای چو آدمی باش
ور دیو چو دیو در زمی باش
غولی که بسیچ در زمی کرد
خود را به تکلف آدمی کرد
تو آدمیای بدین شریفی
با غول چرا کنی حریفی؟
روزی دو که با تو همعنانم
خالی مشو از رکاب جانم
جنس تو منم حریف من باش
تسکین دل ضعیف من باش
امشب چو عنان ز من بتابی
فردا که طلب کنی نیابی
گر بر تو از این سخن گرانی است
این هم ز قضای آسمانی است
نزدیک رسید کار میساز
با گردش روزگار میساز
خوش زی تو که من ورق نوشتم
مِی خور تو که من خراب گشتم
من میگذرم تو در امان باش
غم کشت مرا تو شادمان باش
افتاد بر آفتاب گردم
نزدیک شد آفتاب زردم
روزم به شب آمد ای سحر هان
جانم به لب آمد ای پسر هان
ای جان پدر بیا و بشتاب
تا جان پدر نرفته دریاب
زان پیش که من درآیم از پای
در خانهٔ خویش گرم کن جای
آواز رحیل دادم اینک
در کوچگه اوفتادم اینک
ترسم که به کوچ رانده باشم
آیی تو و من نمانده باشم
سر بر سر خاک من بمالی
نالی ز فراق و سخت نالی
گر خود نفست چو دود باشد
زان دود مرا چه سود باشد
ور تاب غمت جهان بسوزد
کی چهرهٔ بخت من فروزد
چون پند پدر شنود فرزند
میخواست که دل نهد بر آن پند
روزی دو به چابکی شکیبد
پا در کشد و پدر فریبد
چون توبهٔ عشق میسگالید
عشق آمد و گوش توبه مالید
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشهٔ تو گرهگشایم
مولای نصیحت تو هوشم
در حلقهٔ بندگیت گوشم
پند تو چراغ جان فروزی است
نشنیدن من ز تنگ روزی است
فرمان تو کردنی است دانم
کوشم که کنم نمیتوانم
بر من ز خرد چه سکهبندی
بر سکهٔ کار من چه خندی
در خاطر من که عشق ورزد
عالم همه حبهای نیرزد
بختم نه چنان به باد داد است
کز هیچ شنیدهایم یاد است
هر یاد که بود رفت بر باد
جز فرمُشیَم نماند بر یاد
امروز مگو چه خوردهای دوش
کان خود سخنی بود فراموش
گر زآنچه رود در این زمانم
پرسی که چه میکنی ندانم
دانم پدری تو من غلامت
واگاه نیم که چیست نامت
تنها نه پدر ز یاد من رفت
خود یاد من از نهاد من رفت
در خود غلطم که من چه نامم
معشوقم و عاشقم کدامم؟
چون برق دلم ز گرمی افروخت
دلگرمی من وجود من سوخت
چون من به کریچه و گیایی
قانع شدهام ز هر ابایی
پندارم کاسیای دوران
پرداخته گشت از آب و از نان
در وحشت خویش گشتهام گم
وحشی نزید میان مردم
با وحش کسی که انس گیرد
هم عادت وحشیان پذیرد
چون خربزهٔ مگس گزیده
به گر شوم از شکم بریده
ترسم که ز من برآید این گرد
در جملهٔ بوستان رسد درد
به کابله را ز طفل پوشند
تا خون بجوش را نخوشند
مایل به خرابی است رایم
آن به که خراب گشت جایم
کم گیر ز مزرعت گیاهی
گو در عدم افت خاک راهی
یک حرف مگیر از آنچه خواندی
پندار که نطفهای نراندی
گوری بکن و بر او بنه دست
پندار که مُرد عاشقی مست
زانکس نتوان صلاح درخواست
کز وی قلم صلاح برخاست
گفتی که ره رحیل پیش است
وین گم شده در رحیل خویش است
تا رحلت تو خزان من بود
آنِ تو ندانم آن من بود
بر مرگ تو زنده اشک ریزد
من مرده، ز مردهای چه خیزد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از نظامی گنجوی است که داستان فرزند یعقوب (مجنون) را روایت میکند. پیرمردی به یاد فرزندش که گم شده، به جستجوی او میرود. در این راه، با مشکلات و غصههای زیادی روبرو میشود. در نهایت، پس از تلاشهای بسیار و ناامیدی، پسرش را در وضعیتی سخت و رنجور پیدا میکند. این شعر به بررسی مضامین عشق، فراق و تلاش برای یافتن عزیزان میپردازد و همچنین به شرایط دشوار زندگی و پیامدهای آن اشاره میکند. پیر به فرزندش پند میدهد که باید در زندگی به مصلحت فکر کند و از مشکلات نترسد.
هوش مصنوعی: کشاورز ماهر و سخنور پارسی زبانی، به یاد میآورد که چگونه عربها چنین رفتار میکنند.
هوش مصنوعی: پدر پیر یعقوب به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف به غم و اندوه دچار شده است.
هوش مصنوعی: وقتی دل مجنون را بیقرار و پریشان دیدند، از او دیگر هیچ امیدی به آرامش نداشتند.
هوش مصنوعی: شخصی سالها در عذاب و رنج بوده و به خاطر امیدی که دارد، زجرها و سختیها را تحمل میکند.
هوش مصنوعی: هیچ راه حلی برای رهایی از سختیها و مشکلات وجود ندارد، مانند زنگی که نمیتواند با شستن پاک شود.
هوش مصنوعی: او بسیار تلاش کرد و به دیگران کمک مالی کرد، اما سرنوشت به او توجهی نکرد.
هوش مصنوعی: از آن درد و رنجی که به من رسید، دیگر امیدی ندارم و زندگی خوشی برای من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: در گوشهای نشسته و کولهبار خودش را آماده میکند تا ببیند چه زمانی به چهار گوشه دنیا خواهد رسید.
هوش مصنوعی: پیری، ضعف و ناتوانی او را به مسافرت و ترک دیار واداشت.
هوش مصنوعی: از این اتاق کوچک خسته شده است و صدایش به تنگی میگراید، مانند دم چنگ که به سختی بتواند بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: نگران بود که مبادا کسی ناآشنا از در وارد شود و آرامش او را بهم بزند.
هوش مصنوعی: عصا را به دست گرفت مانند کسانی که ناتوان هستند و از جوانان نیز دو نفر را با خود برداشت.
هوش مصنوعی: او دوباره به جستجوی فرزندش رفت و در این مسیر به هر چیزی که خدا را خشنود کند، توجه میکند.
هوش مصنوعی: سفر به دور کوه و دشت، در میان خاک سیاه و مرتع سبز.
هوش مصنوعی: به عشق یافتن نشانهای از او، بینتیجه تلاش میکرد و هیچ رد و اثری از او نیافت.
هوش مصنوعی: نهایت کارش به نتیجهای مشخص رسید که در نهایت به عذابی سخت دچار شد.
هوش مصنوعی: جایی که در آن هستیم، شبیه به گور عمیق و ترسناکی است.
هوش مصنوعی: مثل ابر سیاه و زشت و ناپسند مانند نفت سفیدی که آتش را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: پیر مظلوم راهی را انتخاب کرد و در یک روز با سرعت تمام به آن مکان رسید.
هوش مصنوعی: او را نه به طرز مورد نظرش دید، بلکه نگاهی کرد که احساساتش را از جا کنده بود.
هوش مصنوعی: یک موجود زنده را در حالی دید که جانش به مانند روحی از یک قالب استخوانی خارج شده بود و بیوجود و بدون هویتی به حرکت در آمده است.
هوش مصنوعی: انسانی سرگردان و بیخانمان در این دنیا، به دنبال راهی برای پرستش بتها و چیزهای بیاساس است.
هوش مصنوعی: عشقی به وجود آمده که از مرگ فراتر رفته و جان را به شوق آورده است.
هوش مصنوعی: بالاتر از هر سگ در زمین و پنهانتر از موجودات زیرزمین.
هوش مصنوعی: جسد او که دیگر به تلاطم نیفتاده، از پایش افتاده و حس و حالش رفته است.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از یک مار که به طور پیچدار و پیچیده در حال حرکت است اشاره دارد. این مار بهگونهای پیچیده شده که گویی در حال عبور از زیر کلاه یا در یک پیچخورده است. این تصویر میتواند نمادی از پیچیدگیها و دشواریهای زندگی باشد که به طور پیچیده در هم تنیده شدهاند.
هوش مصنوعی: از پوست حیوانات درنده ساخته شده و بر کمر گرفته شده مانند یک پوشش.
هوش مصنوعی: آهسته بالا رفت و نشست، با نرمی دستش را بر سرش کشید.
هوش مصنوعی: دل از درد و رنج به تپش درآمد و این درد و رنج دوباره به دل برمیگردد و آن را غمگینتر میکند.
هوش مصنوعی: مجنون زمانی که چشمش را باز کرد، شخصی را دید که همدم و همراز اوست.
هوش مصنوعی: او به چهرهی پدرش نگاه میکرد اما نتوانست او را بشناسد و از او دور میشد.
هوش مصنوعی: هر کس که خود را فراموش کرده و به یاد دیگران است، چگونه میتواند به سخن دیگران گوش دهد؟
هوش مصنوعی: گفت: تو از من چه میخواهی و من چه کسی هستم؟ تو از چه مسیری برای رسیدن به مقصدت حرکت میکنی؟
هوش مصنوعی: پدرم گفت: "من همین حالا با دل پر از درد و رنج، به دنبال تو هستم."
هوش مصنوعی: مجنون وقتی فهمید که او کیست، به پایش افتاد و شروع به گریه کرد.
هوش مصنوعی: از هر دو چشمی که اشک میریخت، این بوسه دلیل خوشحالی و درد بود که به هر طرف منتقل شد.
هوش مصنوعی: به خاطر بیقراری و دلتنگی، آنها با هزار ناله و فریاد بر خود غم و اندوه را نشان دادند.
هوش مصنوعی: وقتی پدر از گریه کردن دست برداشت، تمام وجودش را به نگاه کردن به او مشغول کرد.
هوش مصنوعی: او را دیدم که در روز محشر، هم پاهایش برهنه است و هم سرش، بدون هیچ پوششی.
هوش مصنوعی: کسی لباس زیبا و جذابی به تن کرده که از سر تا پا او را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: در اندام او، لباس از سر تا پا پوشیده شده است، از کفشها تا عمامهاش.
هوش مصنوعی: هر مثلی که به یاد میآوریم، مانند نصیحتی از پدر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ای جان، این جا جایی برای خواب نیست، زیرا روزگار مانند اسبی دوپا در حال سرعت و شتاب است.
هوش مصنوعی: از این مسیر که دشواریها و خطرات زیادی وجود دارد، دوری کن؛ چون فرار کردن در اینجا برای نفع تو بهتر است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در زخمهای عمیق، نشانههایی وجود دارد که میتواند نشانهای از یک سال یا حتی یک ماه باشد.
هوش مصنوعی: چرخ روزگار بدون رحم و ملاحظه، به تو ضربهای زده و خونت را بیپرده نمایان کرده است.
هوش مصنوعی: روزی دو یا سه بار ممکن است که به خاطر فشار زندگی و ناتوانی، از پا بیفتی و به زمین بیافتید.
هوش مصنوعی: در مکانی که گرگ به مرداری دسترسی دارد، حتی شیر نیز دد و دام را سیر میکند.
هوش مصنوعی: بهتر است که در شهر خود مثل یک سگ و مخلص باشی، تا اینکه در یک جای غریب و دور، ذلت و سختی را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: هرچقدر که تلاش کردی و دویدی، به هیچ نتیجهای نرسیدی و در واقع به همانجا که بودی، برگشتی.
هوش مصنوعی: اگر کسی از چیزی ناراحت شود، این ناراحتی به هیچوجه اثر ندارد بر کسی که در سختیها استوار و پایدار است.
هوش مصنوعی: آن منطقهای که در آن آب وجود دارد، اکنون به خاطر طغیانی که پیش آمده به شدت ویران شده است.
هوش مصنوعی: کوهی که سیلابها از آن دوری میکنند، در زمان زلزله مشاهده کن که وقتی زمین لرزهای اتفاق میافتد، چه تغییری میکند.
هوش مصنوعی: اگر از زخمها و رنجهایی که میبینی، بیتاب و فرسوده شوی، حتی اگر به مانند آهن هم محکم باشی، باز هم آسیب میبینی.
هوش مصنوعی: ایام زندگیات به مانند روزهایی است که با شتاب و تندروی میگذرد؛ اوقات را آرامتر بگذران و اجازه بده تا آرامش به زندگیت بازگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که سر رفت و تمام شد، دل سوخته همچنان به حالت خام خود باقی مانده است.
هوش مصنوعی: توقف کن از این دویدن بیهدف و بیمورد، دیگر زمانش گذشته است.
هوش مصنوعی: گاهی در چنگال نیروهای شر هستیم و گاهی تحت تأثیر حوادث زمان خود قرار میگیریم.
هوش مصنوعی: صبور باش و استوار و با تحمل، خودت را فریفته یک لحظه دروغین نکن.
هوش مصنوعی: به زیبایی و فریبایی دیگران دل خوش باش، حتی اگر این زیبایی زودگذر باشد. این نشان از هوش و آگاهی است که انسان میتواند از لذتها و زیباییهای دنیا بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: اگر عشوه و ناز به معنای دروغ باشد یا اگر راست باشد، در نهایت هر انسانی میتواند در یک لحظه خود را بیاراید و زیباییاش را نشان دهد.
هوش مصنوعی: اگر نفس و روح تو خوش و شاد باشد، دیگر نیازی به چیزهای دیگری نیست که به آن اضافه شود.
هوش مصنوعی: هر کسی که خوشحال است، اگر به تکیه بر اعتماد اطمینان نداشته باشد، آن شادی واقعی نیست.
هوش مصنوعی: بسیاری از گندمها را برای جلوگیری از خوردن جو ذخیره کردند، اما در نهایت جو را نچشیدند.
هوش مصنوعی: امروز که زمان زندگیات در حال سپری شدن است، باید به درستی و جدیت کارهای خود را انجام دهی.
هوش مصنوعی: وقتی که مرگ به سوی تو بیاید و به پایان زندگیات نزدیک شود، دیگر هیچ کس در دنیا عذر تو را نخواهد پذیرفت.
هوش مصنوعی: آب میوه یا شربت را نه از خاصان خودت میگیرند، بلکه پردهات را نیز به پیش خودت میآورند.
هوش مصنوعی: زنی که مردی را در زندگی خود دارد، باید لباس و پوشش مناسبی بر تن کند. و مردی که زنی را در سرنوشت خود دارد، باید تلاش کند و زحمت بکشد.
هوش مصنوعی: امروز تلاش کن و خود را به زحمت بینداز تا در آینده بویی خوش از خود به جا بگذاری.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که باید برای مرگ آماده باشی و زندگیات را به گونهای تنظیم کنی که از رنج و دردهای آن دوران پیشگیری کنی.
هوش مصنوعی: هر کس که به مرگ دیگری فکر میکند و به خاطر او به مرگ نزدیکتر میشود، در حقیقت خود را نجات داده و جانش را حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: هر فردی که در زمان مناسب و به درستی عمل کند، در واقع نتیجهٔ کارهای خود را دریافت کرده و از عواقب اعمالش آگاه است.
هوش مصنوعی: آن لب که در سفر میخندد، از تجربههای خود برای آینده بهره میبرد.
هوش مصنوعی: محل تو خالی از همراهان است، همین حالا که دچار آشفتگی هستی، دوباره نشسته و آرام بگیر.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که میگذرد، بیگمان پایانی دارد؛ حتی غمها نیز در انتها به اتمام میرسند.
هوش مصنوعی: سگ برای خودش جایی دارد، اما تو جایی نداری. تو آدمی هستی و هیچ دلیلی برای این حرفها نیست.
هوش مصنوعی: اگر انسان هستی، همانند یک انسان رفتار کن و اگر دیوانهای، در زمین دیوانهوار زندگی کن.
هوش مصنوعی: غولی که در زمین به تعبیری خود را بزرگ جلوه میدهد، در واقع تلاش میکند تا شبیه انسانها شود و به خود تکلف ببندد.
هوش مصنوعی: تو انسانی با این همه منزلت، چرا باید با یک موجود پلید و خطرناک درگیر شوی؟
هوش مصنوعی: روزی که در کنار تو هستم، جانم را از دست نده و در کنارم باقی بمان.
هوش مصنوعی: تو همانند من هستی، پس بیایید با هم هماهنگ شویم و به قلب ناتوان من آرامش ببخش.
هوش مصنوعی: امشب اگر با من رابطه برقرار کنی و توجه کنی، فردا وقتی که به دنبال من بگردی، نمیتوانی مرا پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر این سخنان برای تو سنگین است، باید بدان که این نیز از تقدیر آسمانی است.
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به پایان کار، با جریان زندگی کنار میآید و شرایط را به نفع خود تغییر میدهد.
هوش مصنوعی: تو خوش باش و زندگی کن، زیرا من برای تو با لذت و شوق نوشتم. من هم در اثر مینوشی به حال خراب و نابسامانی دچار شدم.
هوش مصنوعی: من به راه خود ادامه میدهم و تو در امنیت باش. غم و اندوه من را از پا درآورد، اما امیدوارم تو همیشه شاد و خوشحال باشی.
هوش مصنوعی: خورشید بر زمین افتاد و من به آن نزدیک شدم، اما رنگ من زرد شد.
هوش مصنوعی: روز من به شب نزدیک شده و حالا که سحر نزدیک است، جانم به لب رسیده و دارم به تو پناه میبرم.
هوش مصنوعی: ای عزیز من، سریعاً بیا و کمک کن؛ قبل از اینکه جان پدر از دست برود، فرصت را غنیمت شماری!
هوش مصنوعی: قبل از اینکه من به خانهی خودم بیایم، جایت را گرم کن.
هوش مصنوعی: اینک که به سفر و کوچ خود آغاز کردهام، صدای وداع سر میزنم و در مکانی ناپیدا و جدید قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: من نگرانم که وقتی به سفر بروم، تو هم نیایی و من در تنهایی بمانم.
هوش مصنوعی: اگر بر روی خاک من سر بگذاری و از دوری من ناله کنی، به شدت ناله خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر نفس تو مانند دود باشد، من از آن دود چه نفعی میبرم؟
هوش مصنوعی: اگر غم تو باعث سوختن جهان شود، آیا چهرهٔ بخت من روشن خواهد شد؟
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند نصیحت پدر را میشنود، تمایل دارد که به آن نصیحت گوش دهد و دلش را به آن بسپارد.
هوش مصنوعی: روزی شکیبد با چابکی پا به درون خانه میرود و پدرش را فریب میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق توبه را در هم میشکند، عشق دوباره به سراغ او میآید و به توبه توجهی نمیکند.
هوش مصنوعی: ای نفس عزیز، من با تو زندهام و افکار تو برایم راهگشا و حلکنندهٔ مشکلات است.
هوش مصنوعی: ای مولای من، من به نصیحت تو گوش میدهم و در حلقهی بندگیات قرار دارم.
هوش مصنوعی: پند تو همچون نوری است که جانم را روشن میکند و نشنیدن آن به خاطر تنگدستی و سختی زندگیام است.
هوش مصنوعی: من میدانم که باید به خواستهات عمل کنم، اما هرچقدر تلاش میکنم، نمیتوانم.
هوش مصنوعی: بر من از کجا خرد و دانایی به من میخندد، در حالی که کارهای من مانند سکهای است که ارزش واقعیاش مشخص نیست؟
هوش مصنوعی: در ذهن من، عشق ورزیدن ارزش بیشتری دارد تا اینکه کل دنیا به حبهای (دانهای کوچک) بیارزد.
هوش مصنوعی: بخت من آنقدر بیوفا و ضعیف است که هیچکس تا به حال داستانی از آن نشنیده است.
هوش مصنوعی: تمام یادها و خاطراتی که داشتم به فراموشی سپرده شد و تنها تصویری که باقی مانده، یاد من از توست.
هوش مصنوعی: امروز از آنچه دیشب خوردهای صحبت نکن، زیرا آن موضوعی است که فراموش شده است.
هوش مصنوعی: اگر اکنون از من بپرسی چه کاری انجام میدهم، نمیدانم چه جوابی بدهم.
هوش مصنوعی: میدانم که من فرزند تو هستم و همیشه در خدمت تو هستم، اما نمیدانم نامت چیست.
هوش مصنوعی: نه تنها پدرم از یاد من رفته، بلکه خود من نیز از یاد خودم رفتهام.
هوش مصنوعی: من در خودم سرگردانم که نامم چیست، آیا محبوبم یا عاشق؟
هوش مصنوعی: وقتی که دل من از شادی درخشید، عشق و گرمیاش وجودم را سوزاند.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه من به چیزهای ساده و طبیعی راضی شدهام، از هر گونه ترسی و نگرانی بینیازم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که حیات و روزگار به گونهای شکل گرفته که به نیازهای اساسی انسان، مانند آب و نان، پاسخ میدهد و آنها را تأمین میکند.
هوش مصنوعی: در دلهره و ترس خود گم شدهام و وجودم بین مردم مثل موجودی وحشی و ناآشناست.
هوش مصنوعی: اگر کسی با موجودات وحشی ارتباط برقرار کند، به مرور زمان عادات و رفتارهای آنها را نیز یاد میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر به مانند خربزهای شوم که مگس آن را گزیده، بایستی تا زیر دلم را ببرم.
هوش مصنوعی: نگرانم که این غبار از من برآید و درد به همهٔ گلها در باغ برسد.
هوش مصنوعی: کودکان را در پوشش و حجاب قرار میدهند تا خونبازی و رفتارهای ناپسندانه را از آنها دور نگه دارند.
هوش مصنوعی: نظر من به سمت ویرانی میگراید؛ بهتر است که جای من خراب شود.
هوش مصنوعی: از زراعت، گیاه کمی بدست میآید، پس در شرایط نابسامان، راهی به خاک نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: هیچ نکتهای را از آنچه خواندهای برنگیر، چون که گویی نطفهای را به دنیا نیاوردهای.
هوش مصنوعی: گوری بکن و بر او بنشین و فکر کن که این عاشق مست دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از آنجا که نمیتوان برای درخواست صلاح (درست و خوب) به کسی اعتماد کرد که خود را به قلم و نوشتار صالح معرفی کرده است.
هوش مصنوعی: گفتی که راه سفر آماده است، اما من گمشدهای هستم که در سفر خودم گم شدهام.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که خزان و پژمردگی من به خاطر رفتن تو بوده است یا نه؛ اما تا زمان رفتنت، زندگیام در تیرهگی و سردی گذشته است.
هوش مصنوعی: من برای مرگ تو به شدت گریه میکنم، ولی من خود مردهام. از یک مرده دیگر چه انتظار میتوان داشت؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.