سازندهٔ ارغنون این ساز
از پرده چنین برآرد آواز
کان مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده
طیارهٔ تند را شتابان
میراند چو باد در بیابان
میخواند سرود بیوفایی
بر نوفل و آن خلاف رایی
با هر دمنی از آن ولایت
میکرد ز بخت بد شکایت
میرفت سرشکریز و رنجور
انداخته دید دامی از دور
در دام فتاده آهویی چند
محکم شده دست و پای در بند
صیاد بدین طمع که خیزد
خون از تن آهوان بریزد
مجنون به شفاعت اسب را راند
صیاد سوار دید و درماند
گفتا که به رسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری
دام از سر آهوان جدا کن
این یک دو رمیده را رها کن
بیجان چه کنی رمیدهای را؟
جانی است هر آفریدهای را
چشمی و سرینی اینچنین خوب
بر هر دو نبشته غیر مغضوب
دل چون دهدت که برستیزی؟
خون دو سه بیگنه بریزی؟
آن کس که نه آدمی است گرگ است
آهوکُشی آهویی بزرگ است
چشمش نه به چشم یار ماند؟
رویش نه به نوبهار ماند؟
بگذار به حقِ چشم یارش
بنواز به باد نوبهارش
گردن مزنش، که بیوفا نیست
در گردن او رسن روا نیست
آن گردنِ طوقبند آزاد
افسوس بود به تیغ پولاد
وان چشم سیاهِ سرمهسوده
در خاک خطا بود غنوده
وان سینه که رشک سیمِ ناب است
نه در خور آتش و کباب است
وان ساده سرین نازپرورد
دانی که به زخم نیست درخوَرد
وان نافه که مشک ناب دارد
خون ریختنش چه آب دارد؟
وان پای لطیف خیزَرانی
درخورد شکنجه نیست دانی
وان پشت که بار کس نسنجد
بر پشت زمین زنی، برنجد
صیاد بدان نشید کاو خواند
انگشت گرفته در دهن ماند
گفتا سخن تو کردمی گوش
گر فقر نبودمی همآغوش
نخجیر دو ماهه قیدم این است
یک خانه عیال و صیدم این است
صیاد بدین نیازمندی
آزادی صید چون پسندی؟
گر بر سر صید سایه داری
جان بازخرش که مایه داری
مجنون به جواب آن تهیدست
از مرکب خود سبک فرو جست
آهوتک خویش را بدو داد
تا گردن آهوان شد آزاد
او ماند و یکی دو آهوی خرد
صیاد برفت و بارگی برد
میداد ز دوستی نه زافسوس
بر چشم سیاه آهوان بوس
کاین چشم اگرنه چشم یار است
زان چشم سیاه یادگار است
بسیار بر آهوان دعا کرد
وانگاه ز دامشان رها کرد
رفت از پس آهوان شتابان
فریادکنان در آن بیابان
بی کینهوری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته
در مرحلههای ریگ جوشان
گشته ز تَبِش چو دیگ جوشان
از دل به هوا بخار داده
خارا و قصب به خار داده
شب چون قصب سیاه پوشید
خورشید قصب ز ماه پوشید
آن شیفتهٔ مه حصاری
چون تار قصب شد از نزاری
زانسان که به هیچ جستجویی
فرقش نکند کسی ز مویی
شب چون سر زلف یار تاریک
ره چون تن دوستار باریک
شد نوحهکنان درون غاری
چون مار گزیده سوسماری
از بحر دو دیده گوهر افشاند
بنشست ز پای و موج بنشاند
پیچید چنانکه بر زمین مار
یا بر سر آتش افکنی خار
تا روز نخفت از آه کردن
وز نامه چو شب سیاه کردن
چون صبح به فال نیکروزی
برزد علم جهان فروزی
ابروی حبش به چین درآمد
کهآیینهٔ چین ز چین برآمد
آن آینهٔ خیال در چنگ
چون آینه بود، لیک در زنگ
برخاست چنانکه دود از آتش
چون دود عبیر بوی او خوش
ره پیش گرفت بیتخوانان
برداشته بانگ مهربانان
ناگاه رسید در مقامی
انداخته دید باز دامی
در دام گوزنی اوفتاده
گردن ز رسن به تیغ داده
صیاد برآن گوزن گلرنگ
آورده چو شیر شرزه آهنگ
تا بی گهنیش خون بریزد
خونی که چنین از او چه خیزد
مجنون چو رسید پیش صیاد
بگشاد زبان چو نیش فصاد
کای چون سگ ظالمان زبونگیر
دام از سر عاجزان برون گیر!
بگذار که این اسیرِ بندی
روزی دو کند نشاطمندی
زین جفتهٔ خون کرانه گیرد
با جفت خود آشیانه گیرد
آن جفت که امشبش نجوید
از گم شدنش ترا چه گوید؟
کای آنکه ترا ز من جدا کرد
مأخوذ مباد جز بدین درد
صیادِ تو روز خوش مبیناد
یعنی که به روز من نشیناد
گر ترسی از آه دردمندان
برکن ز چنین شکار دندان
رای تو چه کردی ار به تقدیر
نخجیرگر او شدی تو نخجیر
شکرانهٔ این چه میپذیری
کاو صید شد و تو صیدگیری
صیاد بدین سخنگزاری
شد دور ز خون آن شکاری
گفتا نکنم هلاک جانش
اما ندهم به رایگانش
وجه خورش من این شکار است
گر بازخریش وقت کار است
مجنون همه ساز و آلت خویش
برکند و سبک نهاد در پیش
صیاد سلیح و ساز برداشت
صیدی سره دید و صید بگذاشت
مجنون سوی آن شکار دلبند
آمد چو پدر به سوی فرزند
مالید بر او چو دوستان دست
هرجا که شکسته دید میبست
سر تا پایش به کف بخارید
زو گرد و ز دیده اشک بارید
گفت ای ز رفیقِ خویشتن دور
تو نیز چو من ز دوست مهجور
ای پیشرو سپاه صحرا
خرگاهنشینِ کوهِ خضرا
بویِ تو ز دوست یادگارم
چشم تو نظیر چشم یارم
در سایهٔ جفت باد جایت
وز دام گشاده باد پایت
دندان تو از دهانهٔ زر
هم در صدفِ لب تو بهتر
چرم تو که سازمند زِه شد
هم بر زه جامهٔ تو به شد
اشک تو اگر چه هست تریاک
ناریخته بِه چو زهر بر خاک
ای سینهگشایِ گردنافراز
در سوختهسینهای بپرداز!
دانم که در این حصارِ سربست
زان ماه حصاریت خبر هست
وقتی که چرا کنی در آن بوم
حال دل من کنیش معلوم
کای مانده به کام دشمنانم
چونان که بخواهی آنچنانم
تو دور و من از تو نیز هم دور
رنجور من و تو نیز رنجور
پیری نه که در میانه افتد
تیری نه که بر نشانه افتد
بادی که ندارد از تو بویی
نامش نبرم به هیچ رویی
یادی که ز تو اثر ندارد
بر خاطر من گذر ندارد
زینگونه یکی نه بلکه صد بیش
میگفت بهحسبِ حالت خویش
از پای گوزن بند بگشاد
چشمش بوسید و کردش آزاد
چون رفت گوزن دام دیده
زان بقعه روان شد آرمیده
سیارهٔ شب چو بر سر چاه
یوسف رویی خرید چون ماه
از انجمن رصد فروشان
شد مصر فلک چو نیل جوشان
آن میل کشیده میل بر میل
میرفت چو نیل جامه در نیل
چندان که زبان به در کند مار
یا مرغ زند به آب منقار
ناسوده چو مار بر دریده
نغنوده چو مرغ پر بریده
مغزش ز حرارت دماغش
سوزنده چو روغن چراغش
گر خود به مثَل چو شمع مردی
پهلو به سوی زمین نبردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به داستان مجنون و صیاد و روابط آنها با آهوها میپردازد. مجنون آهوی زخمی را که در دام صیاد گرفتار شده است، میبیند و برای نجاتش تلاش میکند. او به صیاد میگوید که باید دام را از سر آهو جدا کند، چرا که هر موجودی حق زندگی دارد و هیچ کس نباید به ناحق جان بگیرد.
مجنون در عین حال به زیباییهای آهو اشاره میکند و از درد و suffering آن میگوید. پس از گفت و گوهای فراوان، مجنون سرانجام با تلاش خود آهوی زخمی را نجات میدهد و به آن آزادی میبخشد.
در نهایت، مجنون به عشق و وفاداری اشاره میکند و از درد جداییاش از دوستش میگوید. او نشان میدهد که عشق و مهر ورزیدن به دیگران حتی در شرایط سخت و دشوار نیز ارزشمند است. متن به اهمیت آزادی، محبت و درک متقابل میپردازد.
پرده: نغمه، مقام || عالم غیب.
هوش مصنوعی: مرغی که هنوز به خواستهاش نرسیده بود، وقتی که از نوفلیان جدا شد، دچار حالتی شد.
«طیارهٔ تند» یعنی پرندهٔ تیزپرواز که مراد اسب مجنون است. معنی بیت: مجنون، اسب تندرواش را به سرعتِ باد در بیابان میتاخت.
هوش مصنوعی: او سرود نامهربانی را بر نوفل میخواند و این با نظر و عقیدهاش در تضاد است.
هوش مصنوعی: با هر نفسی که از آن سرزمین میکشید، از بدشانسی خود ناخرسند و شکایتمند بود.
هوش مصنوعی: او با حالتی غمگین و رنجور به سمت جلو میرفت و از دور دامی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: چند آهو در دام گرفتار شدهاند و دست و پایشان tightly بسته است.
هوش مصنوعی: صیاد به خاطر این امید که با شکار آهو، خون آنها را بریزد و به دلخواه خود دست یابد، این کار را انجام میدهد.
هوش مصنوعی: مجنون با کمک و یاری اسبش به راه خود ادامه داد، اما وقتی سوار صیاد را دید، ناامید و بیچاره شد.
مجنون به صیاد میگوید به رسم شکارچیان مهمان تو هستم.
هوش مصنوعی: دام را از سر آهوان دور کن و این دو آهو را که رمیده و ترسیدهاند، آزاد کن.
هوش مصنوعی: بیروح بودن چه فایدهای دارد برای کسی که فرار کرده؟ هر موجودی زندگی خاص خود را دارد.
هوش مصنوعی: چشم و چشمک زیبا و دلربا، هر دو بر غیر از مورد خشم و کینه نوشته شدهاند.
دل چون دهدت؟ ... یعنی دلت چطور اجازه میدهد خصومت کنی و خون دو سه آهوی بیگناه را بریزی؟ (بیت سه جمله است افعال: دهد، برستیزی و بریزی) امروزه در محاوره « چطور دلت میاد؟» همان معنی «دل چون دهدت؟» را میدهد.
آهویی بزرگ است یعنی گناه بزرگی است.
هوش مصنوعی: چشم او هیچ وقت به چشمان محبوبش نرسید و چهرهاش هم مانند بهار زیبا و دلربا نشد.
هوش مصنوعی: اجازه بده به خاطر زیبایی و جذابیت چشمان محبوبش، بهار را در آغوش باد ببرم.
هوش مصنوعی: به او آسیب نزن، چون او بیوفا نیست و در موردش این رفتار قابل قبول نیست.
هوش مصنوعی: آن گردن که به طوق بند بود، افسوس رها شده است، اما به خاطر تیغ پولاد در خطر است.
هوش مصنوعی: چشمان سیاه و زیبا که با سرمه آراسته شدهاند، در جایی غفلت کرده و خوابآلود به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این سینهای که مانند سیم خالص زیباست، شایستگی در آتش و کباب شدن را ندارد.
هوش مصنوعی: این جمله به تأثیر عشق و محبت بر روح و دل انسان اشاره دارد. منظور از "ساده سرین نازپرورد" کسی است که به خاطر لطافت و تربیت خاصش، کمتر تحت تأثیر آسیبها و زخمها قرار میگیرد. به عبارت دیگر، انسانهای با احساس و لطیف بیشتر میتوانند بر سختیها فائق آیند و زخمهای روحی را کمتر احساس میکنند.
هوش مصنوعی: آن عطری که بوی مشک خالص میدهد، اگر خونش ریخته شود، چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که پاهای نرم و لطیف خیزران (نباتی نازک و انعطافپذیر) نمیتوانند تحمل سختیها و شکنجهها را داشته باشند. در واقع، اشاره به این دارد که چیزهای ظریف و حساس، به دلیل لطافت و نازکیشان، نمیتوانند در برابر مشکلات و فشارها مقاومت کنند.
هوش مصنوعی: کسی که بار سنگینی را به دوش میکشد و بر دوش زمین نمینهد، بر خود هم احساس سنگینی و درد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: به صیاد بگو که به دام نیفتد، زیرا آن کسی که شکار میکند، دستانش برای گرفتن شکار در دهنش میماند و نمیتواند از آن رها شود.
هوش مصنوعی: گفت: اگر من در فقر نبودم، به صحبت تو کاملاً توجه میکردم و به سخنانت گوش میدادم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جوانی، به خاطر داشتن خانواده و مسئولیتهای زندگی، از شکار و خوشگذرانی به دور است. او به نوعی در قید و بند زندگی خانودگیاش گرفتار شده و شادی و تفریح خود را در این مسیر میبیند.
هوش مصنوعی: ماهیگیر، با این که به آزادی نیازی دارد، ولی چه نوع صیدی را برای خود برمیگزیند؟
هوش مصنوعی: اگر بر سر شکار سایهای داشته باشی، جان خود را برای او بگذار که او ارزشش را دارد.
هوش مصنوعی: مجنون به پاسخ آن بیچاره، از روی اسب خود پایین آمد و سبکبار شد.
آهوتک یعنی اسب تندرو. مجنون از اسب پیاده شد و اسب خود را به آن شخص داد و آهوان آزاد شدند.
هوش مصنوعی: او ماند و چند آهوی کوچک که شکارچیان گرفته بودند، رفتند و بار خود را بردند.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و محبت به دیگران را از روی حسرت و غم نمیتوان نشان داد، بلکه باید با دل و جان ابراز شود، همانطور که زیبایی چشمهای سیاه آهوان جلب توجه میکند و نوازش میشود.
هوش مصنوعی: چشمی که به آن نگاه میکنم، اگر چشم یار نباشد، حداقل یادگاری از آن چشمهای سیاه است.
هوش مصنوعی: او به طور مکرر برای آهوان دعا کرد و سپس آنها را از دام رهایی بخشید.
هوش مصنوعی: از میان آهوان، به سرعت و با صدای بلند به سوی آن بیابان رفت.
مصرع اول: (مجنون که اسبش را به صیاد داد) بیقصد جنگ هنوز سلاح و برگ را با خود نگهداشت.
تَبِش: گرما، گرمی.
هوش مصنوعی: از دل بخارها و خزائنی بهسوی هوا رفته، و از شیرهی گیاهانی چون قصب و خارا به خارها داده شده است.
هوش مصنوعی: شب مانند چوب سیاهی است که به آرامی بر زمین میافتد و خورشید نیز مانند چوبی از نور مهتاب دور میشود.
هوش مصنوعی: او که به زیبایی ماه عاشق شده، مانند توری از نی در برابر باران و خس و خاشاک آسیبپذیر شده است.
هوش مصنوعی: به گونهای که هیچ جستجو و تلاشی نمیتواند از او تاثیر بگذارد، حتی اگر تنها به اندازه یک مو باشد.
دوستار: پرندهای است آبزی.
هوش مصنوعی: درون غاری، نوحهسرایی به پا شده است که حالتی مانند مار گزیده یا سوسمار را دارد.
هوش مصنوعی: از چشمانش همچون جواهر، اشک ریخت و به آرامی نشسته و موج آرامش گرفته است.
هوش مصنوعی: نفس او به گونهای پیچید که مانند ماری بر زمین یا خارهایی است که بر آتش سرنگون میشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز نمیخوابد و شب تاریک میشود، من از اندوه و غم به آه کشیدن و نوشتن نامه ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح با نیکوکاری آغاز میشود، نشانهای از روشنایی و ظهور خیر در جهان خواهد بود.
هوش مصنوعی: ابروی زیبا و خاصی که متعلق به دختری از حبش است، به گونهای حرکت کرده که زیباییاش مانند آینهای درخشان از کشور چین به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تصویر ذهنی که در دست داری مانند آینهای است که میتواند تصویر را به وضوح نشان دهد، اما به خاطر کدورت و زنگزدگی، آن تصویر چندان واضح نیست.
هوش مصنوعی: او با شکوه و لطافتی همچون دود ناشی از آتش برخاست، چنانکه عطر خوشبویی از او به مشام میرسد.
بیتخوانان: شاد. (بیت در اینجا یعنی شعر و آهنگی که ریتم شادی دارد و معمولا با دستزدن خوانده میشود) یعنی مجنون در صبح، احساس نشاطی کرد و بیتخوان و غزلخوان به راه افتاد.
هوش مصنوعی: ناگهان در حالتی متوجه شدم که دام و فریبی دوباره در انتظارم است.
هوش مصنوعی: در دام گوزنی گرفتار شدهام و به خاطر این وضعیت، گردنم را به تیغ سپردهام.
هوش مصنوعی: یک شکارچی به دنبال یک گوزن زیبا و رنگارنگ رفته و مانند یک شیر شجاع و نیرومند به سمت او حرکت میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این گنبد بیستاره وجود دارد، چه چیزی جز خون و رنج از آن برمیخیزد؟
مصرع دوم: سخنهای تند و تیز گفت؛ تیز و گزنده همچون نیشتر رگزن و فصاد.
زبونگیر یعنی ضعیفگیر و زبونکُش یعنی ضعیفکش
هوش مصنوعی: اجازه بده که این شخص گرفتار، روزی به دو برابر شادابیام، بپردازد.
هوش مصنوعی: این دو پرنده که از خون خود در کنار هم لانه میسازند، با همدیگر آشیانهای آماده میکنند.
هوش مصنوعی: آن دوتایی که امشب از یکدیگر جدا شدهاند، وقتی در مورد گم شدنشان صحبت کنند، تو چه جوابی برایشان داری؟
هوش مصنوعی: ای کسی که مرا از خود جدا کردی، هیچ چیزی جز این درد را از تو نمیخواهم.
هوش مصنوعی: آشکار است که خوشی و شادی در زندگی تو برای من خوشایند نیست، زیرا ممکن است زندگی من را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: اگر از ناله و درد کسانی که رنج میکشند میترسی، نباید به دنبال چنین چیزی بروی که به تو آسیب بزند.
هوش مصنوعی: تو چه حسی داری اگر به سرنوشت شکارچی دچار شوی و خودت شکار بشوی؟
هوش مصنوعی: به خاطر سپاسگزاری از این نعمت چه چیزی را به عنوان پاداش میپذیری، در حالی که او شکار شده و تو آن را شکار کردهای؟
هوش مصنوعی: صیاد با این صحبت از شکار کردن دور شده است و از خون آن شکار پرهیز میکند.
هوش مصنوعی: گفت که جانش را به خطر نمیاندازد، اما حاضر نیست آن را بیدلیل و رایگان به کسی بدهد.
هوش مصنوعی: چهره خورشید من مانند زیبایی این شکار است، اگر در زمان مناسب او را به دست آورم.
هوش مصنوعی: مجنون همه ابزارها و وسایل خود را رها کرد و با دلسادهای به جلو حرکت کرد.
هوش مصنوعی: یک شکارچی چنگ و ساز خود را برداشت، اما وقتی شکار بهتری را دید، شکار قبلی را رها کرد.
هوش مصنوعی: مجنون به سمت معشوق خود رفت، مانند پدر که به سوی فرزندش میرود.
هوش مصنوعی: دوستان به او محبت میکردند و هر جا که او آسیب دیده بود، آنجا را با دقت میبستند و مداوا میکردند.
هوش مصنوعی: تمام وجودش پر از عرق و بخار است و از چشمانش اشک میریزد.
هوش مصنوعی: گفت: ای دوست، تو هم مانند من از محبت و دوستی دور هستی و از دوستانت جدا شدهای.
هوش مصنوعی: ای سرشار از شجاعت که در صحرای وسیع پیشتازی، همچون کسی هستی که در سایهی کوههای سبز زندگی میکند.
هوش مصنوعی: بوی تو از یادگاریهای دوست است و چشمان تو شبیه چشمان محبوب من است.
هوش مصنوعی: در کنار یار و همراهی باد خوش، جایت امن باشد و راهت باز و آزاد.
دندان تو در صدف لبهایت بهتر و زیباتر است از بودن در زر. (در قدیم دندان گوزن و ... را در زر گرفته و به عنوان دفع چشم زخم بر کودکان و جوانان میآویختهاند. همچنین دندانهای گوزن در زیبایی به مروارید تشبیه شدهاند.)
چرم تو برازندهٔ زه جامه توست نه برای ساختن کمان.
هوش مصنوعی: اشک تو اگرچه مانند تریاک اثرگذار است، اما وقتی بر روی زمین ریخته میشود، مانند زهر مضر و کشنده است.
هوش مصنوعی: ای کسی که دل را باز میکنی و با شجاعت میفروشی، بر روی دلهای دلباختهای که داغدار عشق هستند، پا بگذار!
هوش مصنوعی: میدانم که در این دنیای بسته و محصور، از وجود آن ماه تابان آگاهی داری.
هوش مصنوعی: هنگامی که به آن مکان بپردازی، حال و احوال من برایت مشخص خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر دشمنانم همچون از دست رفتهای، من به همان حالتی که بخواهی هستم.
هوش مصنوعی: من و تو هر دو از هم دوریم و در رنج به سر میبریم؛ تو از من و من از تو.
هوش مصنوعی: سن پیری به انسان حکم میکند که در قلبش حکمت و تجربه جمع کند، و نه اینکه مانند تیر بزرگی باشد که بر هدفی فرود آید و از دست برود. زندگی باید با بصیرت و آگاهی سپری شود، نه فقط با پیروی از نشانهها و ظاهرها.
هوش مصنوعی: بادهایی که از تو عطر و بویی ندارند را هیچگاه به زبان نمیآورم.
هوش مصنوعی: یاد تو هیچ تأثیری بر ذهن من ندارد و در خاطرم نمیماند.
هوش مصنوعی: او به گونهای صحبت میکرد که نه تنها یکی، بلکه صدها حرف بر اساس حال و وضعیت خود گفت.
هوش مصنوعی: گوزن از پا آزاد شد و با دقت به دور و برش نگریست، سپس با حس تازگی و آزادی از بوسهای که به او داده شده، احساس خوشحالی کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که گوزن دام را دید و از آن مکان دور شد، آرامشی پیدا کرد و به خواب رفت.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، ستارهای مانند ماه در بالای چاه یوسف دیده میشود و زیباییاش توجه هر بینندهای را جلب میکند.
هوش مصنوعی: مصر به مانند نیل خروشان، از جمع کسانی که آسمان را رصد میکنند، شکوه و جلال خاصی پیدا کرده است.
دردمند و سرگردان همچون شخص میلکشیده بر چشم، غمگین میل بر میل در شب میرفت. ( منظور از نیلجامه، غمگین است. نیل دوم یعنی کبود شب)
به همان زمان کم که مار زبانش را بهدر میکند و پرنده برای نوشیدن آب، منقارش را در آب میزند.
هوش مصنوعی: مثل ماری که به زمین افتاده و زخم دار است، آرامش را تجربه نمیکند؛ و مثل پرندهای که بالهایش قطع شده، نغمهای نمیخواند.
هوش مصنوعی: عقل و فکر او به حدی مشتعل و داغ است که مانند روغن چراغی میسوزد و درخشش و روشنی ایجاد میکند.
اگر شمع میسوزد و بر زمین میافتد مجنون (سوخت) اما پهلو بر زمین نگذاشت. (یعنی نخوابید)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.