حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » آغاز کتاب
... به محبی خبر ز محبوب آر
بوی پیراهنی به یعقوب آر
نی که از بیم خوی خودکامش
باد را راه نیست بر بامش
نگذارد رقیب توسن او ...
... ما که شنگولیان و رندانیم
زحمت راه و حشو زندانیم
خار بستان و ورد بتکده ایم ...
... در ره تو که پر ز بوالعجبی است
راه و دعویی عشق بی ادبی است
ای گل و سرو و بوستان از تو ...
... رو شده لفظ چون جریمه من
گم شده شاه راه خیمه من
طبع تو با سباع خو کرده ...
... مشک دادن به گنده روی خطاست
گرچه این راه و رسم اهل خطاست
خلعت مه به اختران دادی ...
حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم
... زر کانی تویی مجوی پشیز
راه گم کرده ای و می نازی
مانده در ششدری و می بازی ...
عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدح - چنان که باد همی تخت جم کشید
... از ایمنی به خانه شیر اجم کشید
شد راه سایلت چو ره کهکشان ز بس
کاو از عطای تو سوی خانه درم کشید ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده
... اختر سعدت از شرف داده وبا وبال را
راه نموده همتت معرفت و علوم را
جاه فزوده خدمتت منفعت و منال را ...
... نیست میان اختران خوبتر اتصال را
ترک شمال را سبک باز نبست راه کس
تا سر آهنین نشد خنجر تو شمال را ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع ثانی
... تا مه و سال نو شود از حرکات مهر و مه
راه مباد سعی تو آفت ماه و سال را
باد سعادت ازل قسمت نیکخواه تو ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶
... کرد یقین که در جهان خاک محیط آب شد
باز نمود دولتش راه صواب خلق را
هر که بگشت از آن نسق بر ره ناصواب شد
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح منوچهر شروانشاه
... با خرد ناجنس و با جانها قهام
راه غم سوی دلم سهل الالم
راه من سوی طرب صعب المرام
گر مرا خوان مانده بودی در عروق ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح سیدالوزراء جمال الدین مشعر بن عبدالله
... ز بس نظاره چنان بود بام و در که بجهد
به خانه در بر ما باد را نبودی راه
به خنده گفت که چون روزه رفت و عید آمد ...
... تویی که رای تو از علم غیب شد آگاه
نه راه یافته هرگز به طبع تو مکروه
نه از تو نیز رسیده به طبع کس اکراه
بزرگوار ازین پس نسیم فروردین ...
... همیشه تا زی پی لحن های موسیقی
به کار باید ساز و نوا و پرده و راه
ز چرخ خط موالیت باد نعمت و ناز ...
... موافق تو قرین سعادت و نعمت
مخالف تو اسیر بلا و بادافراه
خجسته بادت عید و رسیدن نوروز ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
دایم در انتظارم بی خواب و بی قرارم
دیده به راه دارم گریان که تا کی آیی
فلکی شروانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
در ظلمت هجرت ای بت آب صفات
گم کرده راه و نیست امید نجات
باشد که چو خضر ناگه اندر ظلمات ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند
... از غمزه کشت در مه تیرم ولی ز آب
گمراه تشنه را به مه آب آب داد
ای دوست در جهان چو تو عیار یار نیست ...
... خور گرچه نور بخشد هر ماه ماه را
روبد بدیده پیشش صد راه راه را
شاهان ز تاج و گاه شرف یافتند و او ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳
... کام نهنگ و امان صحن بهشت و وبا
سینه مکن به سری در راه فقر که تو
بی سر چو پیرهنی بی سینه همچو قبا ...
... آن روز رست زدن کز درد گشت جدا
گنج گهر چه نهی چون راه کاهکشان
عالم به برگ کهی واکن چو کاهربا ...
... لیکن به وقت سخن جانبخش عقل و ذکا
در راه مرتبه اش عیسی نشسته خجل
با صدق معجزه اش موسی شکسته عصا ...
... در کشتزار جهان گل شد به معجز او
هر قطره خون که ازو در راه گشت جدا
شکرانه قدمش در پای مرکب او ...
... جبریل داده بدو از لود نوت خبر
احمد بدین سببش در راه کرده رها
تنها به مرکب جان بی هیچ واسطه ای ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
... به زلف پرشکن و طره شب رعنا
به شام پاک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه گردان و ماه مار افسا ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵
... ز بیم زحمت بر کوه قاف شد عنقا
بساز توشه تقوی ز بهر راه که تو
رسی ز توشه تقوی به منزل الا ...
... به نردبان قناعت پری برین بالا
چه سود با تو که از راه نطق نشناسی
زبور خواندن داود را ز روی صدا ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶
... لب گشادی شکر فغان برداشت
خاک راه توام از آنکه مرا
عشقت از خاک رایگان برداشت ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
... سپر ماه را به نوک سنان
جوجو از راه کهکشان برداشت
تیغ او که ش یکی ست آهن و پشم ...
... چون برانی سوار گوید عقل
روستم راه سیستان برداشت
چون بگیری پیاله گوید بزم ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹
... جان خاصان خاک این شب باد چون یک دم در او
راه رحمت بر دل خاصان سراسر بسته اند
کار آن رندان خاک انداز به کز آب خشک ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰
... بزم را از جام زر ده جای زیور بسته اند
راه شکر خنده بگشادند بر لبها چو صبح
شاهدانی کز دو لب تبها به شکر بسته اند ...
... از دو دست او که آب آسمان بر بسته اند
از برای صفه یارب ز راه کهکشان
بر سپهر طاقدیس این هفت معبر بسته اند ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱
... همچو اشترشان سزای گه کشی دان در هنر
وآن مبین کایشان چو راه کهکشان در زیورند
شیشه سان بر سنگ از آن زد گنبد نارنج رنگ ...
... با زنی چشم و جسم الا جنب در نگذرند
دین ابراهیمشان در دیده مسمارست از آنک
هم دروگر هم دروع آور بسان آزرند ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲
... مشتی او باش و قلندر بهم آیند و همه
پرده نیستی و راه قلندر گیرند
چون بد و نیک جهان جمله فراموش کنند ...
... نفحه عدل ورا بوی ز غزنین یابند
صدمه تیغ ورا راه به کشمر گیرند
سلطنت را جز ازو واسطة العقد کجاست ...
... عقل و روح از فزع آیینه مثال
راه این دایره آینه پیکر گیرند
از طرب صف شکنان لون طبر خون یابند ...