آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد
گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد
داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد
دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد
هست تصرف قضا، منصرف از جناب او
رسته شد از قضای بد، هر که در آن جناب شد
خصم گه سئوال او، داد جواب همسران
خانه خوان دولتش، در سر آن جواب شد
هست به نزد بندگان، خط و خطاب او روان
نامور آنکس است کو، لایق آن خطاب شد
هر که غبار لشگرش، دید به گاه تاختن
کرد یقین که در جهان، خاک محیط آب شد
باز نمود دولتش راه صواب خلق را
هر که بگشت از آن نسق، بر ره ناصواب شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف بزرگی و مقام والای یک شخصیت مورد ستایش میپردازد. شاعر به صفات و آثار مثبت او اشاره کرده و از تأثیرات خوشایند این شخص بر جامعه سخن میگوید. او همچنین به این نکته اشاره میکند که دشمنان، به خاطر حسادت، از او دور شده و به خواب رفتهاند. این شخصیت با رساندن خوشی و آرامش به مردم، بر مشکلات غلبه کرده و حق و حقیقت را نمایان کرده است. در نهایت، شاعر بر این باور است که هر کس به این شخصیت نزدیکتر شود، به سعادت و راستگویی هدایت میشود.
هوش مصنوعی: آن کس که به خاطر لطافت و محبتش، آتش را به آب تبدیل کرد و گرما و دلگرمی او مانند تاجی درخشان بر سرتاب آفتاب است، اکنون گم شده و نعل اسبش ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: خلق را داد و بخشش کرد، و از این به آرامش و خواب رفت. اما دشمن او به خاطر حسادت، خوابش را از دست داد و در اضطراب و کینه باقی ماند.
هوش مصنوعی: هر کس که به درگاه خداوند رو آورد و به او پناه ببرد، از بدیها و قضا و قدرهای ناخوشایند رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: دشمن در زمان سؤال کردن، پاسخ همسران حاکم را شنید و پاسخ آن را در ذهن خود نگه داشت.
هوش مصنوعی: در نزد بندگان، ارتباط و پیام خداوند همواره جاری است. فردی که شایسته این ارتباط باشد، واقعاً سزاوار چنین پیامی است.
هوش مصنوعی: هر کسی که گرد و غبار لشکرش را در زمان حمله ببیند، به یقین میرسد که در این دنیا، خاک به دور آب جمع شده است.
هوش مصنوعی: دولت و نعمتش راه درست را به مردم نشان داد؛ هر کسی که از آن راه دور شد، به راه نادرست رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند ز دور بینمت، وه که دلم کباب شد
چند ز غصه خون خورم، وای که خونم آب شد
شورش بخت هست خود، خنده نمی زنی دگر
چند هنوزت این نمک، چون جگرم کباب شد
دی که کله نهاده کژ، مست و خراب می شدی
[...]
ای که رخت به روشنی غیرت آفتاب شد
خفته ز شرم مردمی چشم خوشت به خواب شد
نافه به بوی زلف تو، آمد و گشت خاک ره
گل ز هوای عارضت رفت و در آتش آب شد
سرو چو دید قامتت، رفت به خویشتن فرو
[...]
دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد
آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد
جست به باغ بی رخت لمعه برق آه من
شاخ درخت شعله زد مرغ چمن کباب شد
خواستم از خدا که دل مایل مهر گرددت
[...]
دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد
رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد
گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی شود
گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد
بند سکوت هیچگه از لب بیهنر مجوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.