گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

تن به مهر تو دل ز جان برداشت

جان امید از همه جهان برداشت

پاسبان صبر بود بر در دل

دزد غم ساز پاسبان برداشت

عافیت وقتی ار چه قاعده بود

ترکتاز غم تو آن برداشت

عشقت اول قدم که دست کشید

مهر بشکست و نقد جان برداشت

زلف بستی فلک سپر بفگند

لب گشادی شکر فغان برداشت

خاک راه توام از آنکه مرا

عشقت از خاک رایگان برداشت

گفته ای سایه از تو بردارم

سایه از خاک چون توان برداشت

تو فگندی مرا ز چشم ولیک

کرم شاه کامران برداشت