... کم خطری را خطر بی سببی را سبب

دوخت بقد عدوش چرخ قبایی بشرط

چین سرین از بلا حلقه جیب از تعب ...

... دارد هزار کیسه کان پر زر آفتاب

در زیر جل کشیده جمال تو چرخ را

تا رخت بار نامه نهد بر خور آفتاب ...

... هر روز از آن کبود کند منبر آفتاب

حسن تو نوبتی چو برون زد براه چرخ

پرچم کند سنان خط محور آفتاب ...

... عالی عماد دین خدا آن محمدی

کز فخر او به چرخ در آمد سر لقب

صدریکه روزگار به جاهش برد حسد ...

... عقل گم کرده شاهراه صواب

در گمان چرخ سبز توز فلک

بسته حزمت ره خدنک شهاب ...

... از دل ببر که پهلوی ایام لاغر است

بگذر ز چرخ طبع که بستان سرای انس

برتر ز طاق و طارم این سبز منظر است ...

... در اختیار زین دو یکی تن مخیر است

پر کار چرخ گوژ شد از دور بی شمار

کس نیست کاوزر است ولی همچو مسطراست ...

... بر آب صورتی بنگارد که پیکر است

این چرخ سرکش از در او خاص مفردی است

کز کهگشان حمایل سیمینش در بر است ...

... سرباز تر بگویم میزان داور است

از بارگاه عزت او چرخ گوژ پشت

هم حلقه در است و چو حلقه بدر بر است ...

... سوگند میخورم به جمال منورت

کانجا که بزم چرخ بود ماه انور است

سوگند میخورم بسنان زره درت ...

... نقش بند چمنش باد ز چین لطف است

رنگریز ثمرش ماه ز چرخ کرم است

دامنش پر زر و سیم است که کان امل است ...

... نور او جمله فشاندند بر او معدن و بحر

چرخ مانده است که با آستی پر درم است

حرم حرمت او را در فردوس و طاست ...

... بر در بخل همو مسمار است

عزم و حزم تو که چرخ ظفری

صورت ثابته و سیار است ...

... کسوت شاه است بر قد جهان نتوان گرفت

جز بر عکس اشهب عزم تو در صحرای چرخ

ماه را بر ادهم ظلمت عنان نتوان گرفت ...

... کمان من نکشد دست و بازوی شروان

که تیر چرخ یک اندازی از کمان من است

نه من قرین وجودم سفه بود گفتن ...

... دانم که مرا هست ندانم که کرا نیست

بر چرخ چه دعوی کنم از بخت چگویم

چون محنت عمرم ز تفاسیر کوا نیست ...

... تا لاجرم ز گوهر آسایش ابتر است

این قطعه چرخ در رحم گل همی نهد

آسایش ابتر است چو دامان اب تر است ...

... گرد زد بر دامن جمعیتش باد صبات

میطرازد چرخ غژغای دورنگ از صبح و شام

نیزه قهرت مگر پرچم ندارد بر قنات ...

... ای شه نادر قرین خسرو صاحب قران

چرخ جناب تو را مقصد اقران نهاد

خرج سپاه تو را صاحب دیوان دور ...

... ردای آفتابش ریشه ی در طیلسان زیبد

هر آن کوی کله زرین که چرخ ازاختران سازد

لباس عمر او را چون طراز جاودان زیبد ...

... چو عدلش ناوک اندازی کند بر ظلم و شیطان وش

شهاب آسمان پر کرده در چرخ کمان زیبد

ز بیم موج خیز شام غم بر ساحل مشرق ...

... وی شام انتظار بدر پیرهن چو صبح

کان آفتاب همت و چرخ سخا نماند

راوی بدرد گفت دریغا که آن همای ...

... از بیم زبان لال وز غم دیده مشهد

زرین قلم چرخ شود نکته بینش

زان لفظ گهر بار بر این لوح زبر جد ...

... وز پی قربانت شرع اگر نه پسندد

چرخ ندا کرده خون جدی و حمل باد

وآنکه کم آید بحضرت تو چو خادم ...

... شمشیر آفتاب از او باز جسته باد

وان ارغنون که چرخ باو رقص میکند

بر دست او بتار مهین راه بسته باد ...

... از گوسفند تخته افلاک مسته باد

منقار چرخ و ناخن شاهین فرخت

پشت دو نسر طایر واقع شکسته باد ...

... چون مدد یافت سخن وصف بقا می یابد

پرتو مهر ضمیر تو بجایی است که چرخ

زیر او خود را چون ذره هبا می یابد ...