گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای عید ملک و ملت عیدت خجسته باد

عالم بسعی تیغ تو از فتنه رسته باد

چابک رکاب عمر تو تا منزل ابد

بر تیز کام ابلق مدت نشسته باد

شهباز همت تو چو طعمه طلب کند

از کُردگاه شیر سپهریش مسته باد

در عشق مجلس تو که طاقت عهودها

ریحان سبزه زار فلک دسته دسته باد

گر مطلب سخن نه بمدحت زند نوا

در زخمه نخستین، رودش، گسسته باد

در بزمت ارنه حلقه‌به‌گوشی بود چو دف

این چنگ گوژپشت به هم درشکسته باد

هر سر که چون کمان زتو برتافت روی لطف

مغزش بنوک ناوک قهر تو خسته باد

بر دیده ی که دشمن باغ جمال توست

راه نظر چو دیده ی نرگس به بسته باد

کم بودهای عقل. بجاسوسی دلت

در جیب و آستین عدم باز خسته باد

تا باغ ملک را ز تو نو باوه ها رسد

شاخ قضا ز بیخ رضای تو رسته باد

شام ار ز حشمت تو برخ درکشد سپر

شمشیر آفتاب از او باز جسته باد

وان ارغنون که چرخ باو رقص میکند

بر دست او بتار مهین، راه بسته باد

در عالم حقیقت رخسار توست عید

این عید برسخا و سخن، فر خجسته باد

در هر دلی که خصمی تو سر کند چو جوز

رسوا شده ز روزن دیده چو پسته باد