امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۸
... تو اختیار خدایی و از سعادت توست
که اختیار سفر کردن تو نیک افتاد
به فرخی شدنت بود در مه آبان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷
... برهانی سلطانی از فخر تو فخر آرد
گر عزم حضر دارد ور قصد سفر دارد
چون خواند پدر خدمت دارد پسرش نوبت ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸
... همیشه اهل عصیان را دری سوی سقر دارد
کند عزم سفر جان از تن خصمان و بدخواهان
چو شد نامه به هفت اقلیم کاو عزم سفر دارد
هنوز از فتح اقلیمی نیاسودست شمشیرش ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱
... سعده فلک از دشمن تو روی بتابد
چون رایت تو روی به سوی سفر آرد
بر رایت تو شکل هلال است و زمانه ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲
... پیرار بر عدو ظفر از سوی بلخ یافت
وامسال بر ظفر سفر از سوی شام کرد
یک سال شد به شرق و دگر سال شد به غرب ...
... تا ملک او گشاده بدان یک پیام کرد
گردنکشان روم و عرب را به یک سفر
در پیش تخت خویش رهی و غلام کرد ...
... چون قوت جانور زشراب و طعام کرد
خورشیدوار کرد سفر شاه و بازگشت
جمشیدوار دست سوی رطل و جام کرد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷
... تابه هنگام زمستان نوبت سرما بود
دور باد از ساحت تو در حضر واندر سفر
هر بلا و رنج کز سرما و ازگرما بود ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴
ای به سلطانی نشسته با فتوح و با ظفر
ملک و گنج پنج سلطان بستده در یک سفر
در ظفر برهان امیرالمؤمنین چون جد خویش ...
... ز صبح مژده دهد در جهان نسیم سحر
گر از حضر به سفر بر مراد روی نهی
وگر نشاط کنی رفتن از سفر به حضر
ز بس سعادت کاندر خجسته طالع توست ...
... ز سعد چون همه وقتی تو را مساعدت است
تو را سفر ز حضر به بود حضر ز سفر
بلند بختا سعد فلک به طالع من ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸
رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر
اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
بود شایسته ولیکن چه توان کرد چو رفت
سفری را نتوان داشت مقیمی به حضر
گرچه در حق وی امسال مقصر بودیم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹
... ز بهر نظام و صلاح جهان
چو خورشید همواره اندر سفر
به شرق اندرست او و جنگ آوران ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰
... راست گویی آفتاب است آن که از رفتار خویش
صدهزاران منفعت پیدا کند در یک سفر
ایزد او را هر زمانی نصرت دیگر دهد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴
... تورا به فر خدای و خدایگان جهان
خجسته باد حضر فر خجسته باد سفر
همیشه تا که بود رفتن جهانداران
گه از حضر به سفر گاهی از سفر بحضر
همیشه بوسه گه خسروان رکاب تو باد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹
... چگونه بودم دور از تو اندرین مدت
چگونه بود مرا بی تو امتحان سفر
دراز و تیره رهی بود بی تو در پیشم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰
... وز مدیحش خاطر من چون صدف شد پرگهر
ای خداوندی که چون عزم سفر کردی درست
فتح و نصرت را بود تاریخ از آن میمون سفر
بر زمین از مرکب تو پست گردد کوهسار ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱
... شهنشها ملکا همچو آفتاب فلک
به شرق و غرب تو را هست سال و ماه سفر
جهان شدست منور ز فر طلعت تو ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴
... کنون گشادن روم و چگل عجایب تر
به صد سفر نه همانا که کرد هیچ ملک
چنین دو فتح که کردی شهاتو در دو سفر
به شعر فتح تو من بنده را مفاخرت است ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶
... گر ز بهر قوت خلق و راحت و نفع جهان
برفلک شمس و قمر باشند دایم در سفر
تو ز بهر نصرت دین و صلاح مملکت
در زمینی در سفر چون بر فلک شمس و قمر
شیعیان چون زور تو بینند خوانندت علی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷
... آتش کند هر آینه صافی عیار زر
از بهر آنکه مرد شود در سفر تمام
آورد دولتش به سفر ناگه از حضر
عیسی مسیح گشت چو راه سفر گرفت
موسی کلیم گشت چو افتاد در سفر
اندر سفر بلند همی گردد آفتاب
واندر سفرکمال پذیرد همی قمر
عالی است پیش خسرو عالم مقام او ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸
... هرکجا راند سپاه و هرکجا سازد وطن
پار او فتح است و سعد اندر سفر واندر حضر
چشمها در مشرق از احوال او شد پرعیان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹
... دیده پر از دخان کند و دل پر از شرر
بدخواه او سفر به رهی کرد دیرباز
هرگز امید نیست که باز آید از سفر
او را ستای و قصه دور فلک مگوی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲
... دفترم از مدح تو آکنده شد
کیسه تهی گشت ز خرج سفر
از طربت باد مدد بر مدد ...