به فال فرخ و روز مبارک از بغداد
شه ملوک سوی دارملک روی نهاد
ز رای و همت عالی به مدت شش ماه
هزار سیرت نیکو نهاد در بغداد
خرابههای کهن را به فرّ دولت خویش
چو بوستان اِرم کرد خرّم و آباد
به دشت کوفه و هیت و مداین و تکریت
شکارکرده و داده به شیر مردی داد
نشسته بر لب دجله گرفته جام به دست
زبیم او به لب نیل ناله و فریاد
سران لشکر او آمده ز روم و ز شام
قبای مرتبه پوشیده هر یکی چو قباد
نموده خدمت خویش و گرفته خلعت شاه
فزوده مرتبه و بازگشته خرم و شاد
شهی که سیرت و آیین او چنین باشد
به شاهی اندر خرم زیاد و دیر زیاد
چنین بود نسق ملک و رونق دولت
چو خسروی بود اندر شهنشهی استاد
بناست دولت و عزم ملوک بنیادست
بنا بلند بود چون قوی بود بنیاد
هنر بباید تا نامدار باشد مرد
گهر بباید تا قیمتی بود پولاد
خدایگان هنرپرور این چنین باید
که دانش و هنرش دادِ ملک و دولت داد
گشاد ملک جهان و ببست دست بدان
به داد خویش تهی کرد عالم از بیداد
نه آسمان بتواند گشاد آنچه ببست
نه اختران بتواند ببست آنچه گشاد
ایا متابع امر تو حاضر و غایب
و یا مسخر حلم تو مهتر ازکهزاد
ز جام توست یکی قطره چشمهٔ حَیوان
ز تیغ توست یکی شعله آز خراد
همی زجود تو گویند رادمردان شکر
همی به شکر تو گیرند شیر مردان یاد
خجسته شد به تو روز جهانیان که تویی
خجسته روی و خجسته پی و خجسته نژاد
ستاره دیدکریمان بسی و چون تو ندید
زمانه زاد بزرگان بسی و چون تو نزاد
رسول گفت که در امتم شهان باشند
که عمرشان کشد از عدل برتر از هشتاد
گر این حدیث درست است مژده باد تو را
که عمر تو کشد از عدل بر صد و هفتاد
شکفته ملک تو باغی است و اندرو سپه است
چو لاله و گل و نسرین و نرگس و شمبثباد
گهی نسیم طربشان دهی ز طبع کریم
گهی سرشک نعمشان دهی زد و کف راد
نه ترس آنکه خِلَلشان رسد ز تابش هور
نه بیم آنکه زیانشان رسد ز جنبش باد
تو اختیار خدایی و از سعادت توست
که اختیار سفر کردن تو نیک افتاد
به فرخی شدنت بود در مه آبان
بهشادی آمدنت هست در مه خرداد
به روزگار خزان گر شدنت فرخ بود
به روزگار بهار آمدنت فرّخ باد
همیشه تا که تفاوت بود به نَعْت و صفت
میان سوسن و خار و میان بلبل و خاد
بهر مقام تورا باد نو به نو شادی
ز گونهگونه بتان مجلس تو چون نوشاد
موافقانت به شادی و ناز چون خسرو
مخالفانت به سختی و رنج چون فرهاد
فلک به ملک جم ای شاه مژده داد تو را
به عمر خضر تو را روزگار مژده دهاد
بقای خلق جهان در بقای دولت توست
خدای چشم بد از دولت تو دور کناد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.