گنجور

 
۲۷۲۱

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

... روان حاتم طی جوید از کف تو نوال

نماند در دل دریا و کان زر و گوهر

ز بسکه دشمن مال است شاه دشمن مال ...

مجد همگر
 
۲۷۲۲

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

... تیمار یتیم صدف ار بحر ندارد

قهر تو ز دریا نگذارد اثر نم

بر ملک سلیمان چو نفاذ تو روان شد ...

... بانهمت دستان و نکورایی رستم

من بنده که با نسبت دریای ضمیرم

بی مایه بود معدن و بی مایه بود یم ...

مجد همگر
 
۲۷۲۳

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

... عنان خسرو شاهی که دارد جاه بیش از جم

ملک سعد آنکه بخشد پر چوکان گوهر چو دریا در

چراغ دوده سلغر ولی العهد فی العالم ...

مجد همگر
 
۲۷۲۴

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان

صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان ...

... آفتابی کامکار است و سپهری کامران

آن جهانبخشی که دریا زایدش از آستین

وان جوانبختی که دولت خیزدش از آستان ...

... زندگی را پای لرزان ماند در رکن گمان

اختر اندر برکشد خفتان چون دریازی حسام

مهر سر در دزدد از سهمت چو بفرازی سنان ...

... خسروا در وصف جودت گرچه از فکر من است

خاطری دارم که دریا را صخر کردن توان

زین نمط جوهرنیابد یعلم الله جوهری ...

... دردهان اژدها و دیده شیرژیان

یا به حق آنکه چندین گاه چون دریا به مدح

بهر دست زرفشانت بد زبانم درفشان ...

مجد همگر
 
۲۷۲۵

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

... آن جوابختی که دولت زایدش از آستان

وان جهانبخشی که دریا ریزدش از آستین

آن خداوندی که در اعطا دهد اموال کان ...

مجد همگر
 
۲۷۲۶

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

... ارزاق خلق را به سخاوت ضمان شده

دریای خاطرت چو تموج کند به جود

ای خاطر تو غیرت دریا و کان شده

از دست درفشان تو بینند سایلان ...

مجد همگر
 
۲۷۲۷

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... از درد تو در زلازل آمد

دریا بشنید نام عشقت

موجی زد و با سلاسل آمد ...

مجد همگر
 
۲۷۲۸

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

... کوشید که بت را به شمن باز رسانید

آن دانه در گم شد ازین چشم چو دریا

آن در ثمین را به عدن باز رسانید

مجد همگر
 
۲۷۲۹

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

... هر شب ز سوز سینه به دوزخ مدد دهم

هر روز از آب دیده به دریا عطا برم

کس را ز غصه و غم من نیست آگهی ...

مجد همگر
 
۲۷۳۰

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

... ز جانم شعله ها خیزد که صد دوزخ برانگیزد

چو چشمم سیل خون ریزد دوصد دریا نمی دانم

از آن ترسم که جانانم نه جان ماند نه ایمانم ...

مجد همگر
 
۲۷۳۱

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷

 

... مرغان خروشان در هوا ایوان دو تا پشت از هوان

گر گریه باشد رای من دریا ندارد پای من

با آتش سودای من گر اشک باید وای من

مجد همگر
 
۲۷۳۲

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

... محسود موج قلزم و ابر بهاری است

دریا ز رشک طبع تو در ناله کردن است

ابر از جفای دست تو در اشکباری است ...

مجد همگر
 
۲۷۳۳

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

... آن عطانام عطابخش خطاپوش که کان

همچو دریا ز دل و دستش بر باد آید

مجد همگر
 
۲۷۳۴

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

... به هم مشفق ترند از آدمیزاد

به دریا ماهی و در کوه نخجیر

مجد همگر
 
۲۷۳۵

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

سفینه ای به من آورد صدر دریا دل

بدان غرض که ز کلکم شود سواد پذیر ...

مجد همگر
 
۲۷۳۶

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۲

 

... زکات جاه را فریاد من رس

که چون دریا و کان صاحب نصابی

اگر افتادگان را دستگیری ...

مجد همگر
 
۲۷۳۷

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

... کاین سوز که از تو در دل و جان من است

از کوه برآرد آتش از دریا گرد

مجد همگر
 
۲۷۳۸

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

... از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می خورند منعم و درویش ...

سعدی
 
۲۷۳۹

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

... از ورطه ما خبر ندارد

آسوده که بر کنار دریا ست

سعدی
 
۲۷۴۰

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

... دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست

ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است

سعدی
 
 
۱
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۳۷۳