سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
... کردیم عمر خویش چو گل صرف رنگ و بوی
زاد رهی که بود برای سفر نماند
فانوس کرده در ته دامن چراغ را ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
... گره چون غنچه بر پیشانی سایل نمی باشد
نظر بر سفره منعم ندارد مفلس قانع
ز دریا شکوه هرگز بر لب ساحل نمی باشد ...
... گره وا کردن صاحب کرم مشکل نمی باشد
چو باد صبحدم دارند سودای سفر بر سر
به گلزار جهان یک سرو پا در گل نمی باشد ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
آمد بهار و رفتن خود را خبر نداد
با ساکنان باغ ندای سفر نداد
هر نخل آرزو که نشاندیم بر زمین ...
... شبنم وداع کرد و به ما چشم تر گذاشت
ما را به غیر آبله زاد سفر نداد
اقبال را خریدم و بی زر فروختم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲
... گر بود جا به صف بی خبران ما را بس
سیدا از سفر عمر کسی آگه نیست
به شتاب آمدن آب روان ما را بس
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
... خواب آسایش من هست به زیر پر خویش
زاد راه سفر ملک عدم ایثار است
در چمن دوخته گل چشم به مشت زر خویش ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
... ایستاده من در خدمتش چون غنچه سامان در بغل
در جستجویش کرده ام آماده اسباب سفر
از اشک آبم در گلو وز داغ دل نان در بغل ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
... سیدا باغ بهار خویش را دادم ز دست
چو نسیم صبح در فکر سفر افتاده ام
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
... اشک حسرت شدم از چشم زلیخا رفتم
سیدا رخت سفر از سر آن کو بستم
در جگر نیشتر و آبله بر پا رفتم
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳
... تحفه یی امروز بهر اهل درد آورده ام
خاطری دارم غبارآلود از رنج سفر
گردبادم پیکری در زیر گرد آورده ام ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵
... به جستجوی او گردم به یک دم گرد عالم را
غبارآلوده گردد مهر هنگام سفر از من
مرا از مادر ایام پندی هست در خاطر ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
... ز معشوقیست تمکین وز عاشق گرد سرگشتن
ز تو ایستادگی ای سرو چون قمری سفر از من
تو و چون جام می خرم من و چون گل دل پاره ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
نوخط من ز سفر تا به وطن آمده ای
سرمه چشمی و در دیده من آمده ای ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵
... عرق آلوده چو شبنم به شتاب آمده ای
می رسی از سفر و خط مبارک داری
جان فدایت که رسولی به کتاب آمده ای ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸
تا تو ای یوسف مصری ز سفر آمده ای
نور چشمی و در آغوش نظر آمده ای ...
... سیدا شام و سحر فاتحه خوان بهر تو بود
لله الحمد سلامت ز سفر آمده ای
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹
... به جسم لاغر من پیچ و تاب انداختی رفتی
شتاب آلوده وقت صبحدم رخت سفر بستی
به جانم همچو سیماب اضطراب انداختی رفتی ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نعت
... روزی شود خدای کند از مجاوران
زاد سفر ز سفره تو دارم آرزو
ای منزل تو پشت و پناه مسافران ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - متوجه شدن خان جنت آشیان از ولایت فاطر بخارا به طوف مزار فیض آثار حضرت شاه نقشبند و عنان عزیمت به جانب آقتاچ کشیدن از آنجا به دارالسلطنه سمرقند خرامیدن
... که سازد دمی گرم آرامگاه
نشسته ز رخ گرد راه سفر
نکرده به بالین راحت گذر ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - عریضه فرستادن محمد نظربی به ولایت بلخ به حضرت سبحانقلی خان و شنیدن خان جنت آشیان مخالفت نمودن او را بعد از آن غازی بی و الله بردی را با سپاه بیکران فرمودن آنها را رفته بیگاهی خودها را به ولایت قرشی انداخته محمد نظربی را بسته فرستادن گذشته به ولایت بایسون رفته لشکر بلخ را شکست داده به فتح و نصرت تمام گشته آمدن
... بجستند از جا چو ببر بیان
بگفتند اگر زین سفر سرکشیم
لباس نکونامی از برکشیم ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲
... آسمان حلقه فتراک بود صید مرا
لامکان منزل سهم سفر هوش من است
شفق از رنگ رخ مهوش من خاسته است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵
... چون نگه تا می روی پیش نظر معموره نیست
رخت هستی بسته یی در این سفر معموره نیست
از رباط تن چو بگذشتی دگر معموره نیست ...