گنجور

 
۲۶۶۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خون‌ریز مسلمانان بیشتر نشود

 

... شیر نر گنبذ همی کرد از لغز

در هوا چون موج دریا بیست گز

پهلوان مردانه بود و بی حذر ...

مولانا
 
۲۶۶۲

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۸ - مجرم دانستن ایاز خود را درین شفاعت‌گری و عذر این جرم خواستن و در آن عذرگویی خود را مجرم دانستن و این شکستگی از شناخت و عظمت شاه خیزد کی أَنا أَعْلَمُکُمْ بِاللَّهِ وَ أَخْشیکُمْ لِللَّهِ وَ قالَ اللهُ تَعالی إِنَّما یَخْشَی اللهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماءُ

 

... عفو کن زین بندگان تن پرست

عفو از دریای عفو اولیترست

عفو خلقان هم چو جو و هم چو سیل

هم بدان دریای خود تازند خیل

عفوها هر شب ازین دل پاره ها ...

... ز اعتماد بعث کردن ای خدا

هفت دریا هر دم ار گردد سراب

گوش گیری آوریش ای آب آب ...

مولانا
 
۲۶۶۳

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم

 

... قوم بر وی سرکه ها می ریختند

نوح را دریا فزون می ریخت قند

قند او را بد مدد از بحر جود ...

... بلک صد قرنست آن عبدالعلی

خم که از دریا درو راهی شود

پیش او جیحونها زانو زند

خاصه این دریا که دریاها همه

چون شنیدند این مثال و دمدمه ...

... چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود

آن همه بگذارد و دریا شود

حرف گو و حرف نوش و حرفها ...

مولانا
 
۲۶۶۴

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب

 

... آنکه جو دید آب را نکند دریغ

خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

مولانا
 
۲۶۶۵

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۵ - تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمن‌گاه بزرگ با دانهٔ گندم می‌کوشد و می‌جوشد و می‌لرزد و به تعجیل می‌کشد و سعت آن خرمن را نمی‌بیند

 

... منفذش چون باز باشد سوی یم

چون به دریا راه شد از جان خم

خم با جیحون برآرد اشتلم

زان سبب قل گفته دریا بود

هرچه نطق احمدی گویا بود

گفته او جمله در بحر بود

که دلش را بود در دریا نفوذ

داد دریا چون ز خم ما بود

چه عجب در ماهیی دریا بود

چشم حس افسرد بر نقش ممر ...

مولانا
 
۲۶۶۸

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت

 

... ما ندیدیم این که آن نقش است و کف

کف ز دریا جنبد و یابد علف

چونک بحر افکند کفها را به بر ...

... تا بگویندت به لب نی بل به حال

که ز دریا کن نه از ما این سؤال

نقش چون کف کی بجنبد بی ز موج ...

مولانا
 
۲۶۶۹

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم

 

... با کی خفتی وز چه پهلو خاستی

که چنین پر جوش چون دریا ستی

یا ابیت عند ربی خواندی

در دل دریای آتش راندی

نعره یا نار کونی باردا ...

... هست بر کوسه یکایک آن پدید

رو به دریایی که ماهی زاده ای

هم چو خس در ریش چون افتاده ای ...

... ای محال و ای محال اشراک او

دور از آن دریا و موج پاک او

نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ ...

مولانا
 
۲۶۷۰

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۲ - جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن

 

... هم تو سوزی هم سرت ای گنده پوز

کی شود دریا ز پوز سگ نجس

کی شود خورشید از پف منطمس ...

... کین جهان ماند یتیم از آفتاب

موجهای تیز دریاهای روح

هست صد چندان که بد طوفان نوح ...

مولانا
 
۲۶۷۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۵ - حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة

 

... چون ز حد رفت و ملولی می فزود

آب دریا را حکم سازید حق

تا که ماند کی برد زین دو سبق ...

مولانا
 
۲۶۷۲

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۶ - معجزهٔ هود علیه‌السلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد

 

... با غم و شادیت کرد او متصل

گر نبینی کشتی و دریا به پیش

لرزها بین در همه اجزای خویش ...

... از مفلسف گویم و سودای او

یا ز کشتیها و دریاهای او

بل ز کشتیهاش کان پند دلست ...

... چونک شد فانی کند دفع علل

گر شود بیشه قلم دریا مداد

مثنوی را نیست پایانی امید ...

... چون نماند بیشه و سر در کشد

بیشه ها از عین دریا سر کشد

بهر این گفت آن خداوند فرج ...

مولانا
 
۲۶۷۷

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۲ - در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطرهٔ صراط بر سر اوست ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری

 

... هست بیگار و نگردد آشکار

تا به دریا سیر اسپ و زین بود

بعد ازینت مرکب چوبین بود

مرکب چوبین به خشکی ابترست

خاص آن دریاییان را رهبرست

این خموشی مرکب چوبین بود ...

مولانا
 
۲۶۷۸

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ای دریا دل تو گوهر و مرجان را

درباز که راه نیست کم خرجان را ...

مولانا
 
۲۶۷۹

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

... هر موج که می زند دل از خون ای دل

آن دل نبود مگر که دریا ست دلا

مولانا
 
۲۶۸۰

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

... هرجا که روی نشسته ای در دل ما

چندان غم دریاست ترا چون ماهی

کافشاند لب خشک تو را در دریا

مولانا
 
 
۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۳۷۳