گنجور

 
۲۴۲۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح ملک اعظم اردشیربن حسن اسپهبد مازندران

 

... مردم چشم خرد واسطه عقد ملوک

اردشیر بن حسن شاه پسندیده خصال

ملک مشرق و لشگر کش اسلام که هست ...

... آهن اندر دل کوه آب شود سنگ زگال

عافیت در دو جهان رخت کجا بنهادی

گر نه این خشم ترا حلم بدی در دنبال ...

... همه چیزیت توان گفت مگر عیب و مثال

پیش از ان کادم منشور خلافت بستد

تو در آنعهد ملک بودی و آدم صلصال ...

... کاسمان میزد در پیش رکاب تو دوال

اولین روز عطارد که بدیوان بنشست

بجهانداری از بهر تو بنوشت مثال

در ازل ملک تو پرداخته شد فارغ باش ...

... دوحه سلطنت هر که قوی تر زان نیست

چون نکو بنگری از باغ تو برداست نهال

حقتعالی بتوازن داد همه روی زمین ...

... ملک از بخشش بسایر اگر نیست ملول

بنده را باری از این بیش شدن خاست ملال

عنصری کو که همیگفت که محمود کریم ...

... کو غضاری که همیکفت بمن فخر کند

هر که او بر سر یک بیتم بنویسد قال

گو بیا شاعر شه بین که همی از در شاه ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح اتابک محمد بن ملکشاه

 

بساط عدل بگسترد باز در عالم

خدایگان جهان خسرو بنی آدم

قوام چتر سلاطین سکندر ثانی ...

... چهار گوشه عالم زامن شد چو حرم

بنای ظلم ز شمشیر اوست مستأصل

اساس عدل بانصاف اوست مستحکم

مکونات بنزدیک قدر او ناچیز

محقرات بنزدیک حزم او معظم

بتیغ بستد ملک زمین ز دست ملوک

بتازیانه ببخشید بر عبید و خدم

همی ستاند جان و همی دهد روزی

گهی بصفحه تیغ و گهی بنوک قلم

غبار موکب او توتیای چشم ملوک ...

... کمینه پرده گه تست ساحت عالم

بنور رای تو شد چشم سلطنت روشن

زعکس تیغ تو شد آستین دین معلم ...

... نه زلف عدل پژولیده هیچ دست ستم

تو بیخ خصم بآهستگی ز بن بر کن

که چشم عقل شتاب و ظفر ندید بهم ...

... چو ژنده پیل دمان و چو شرزه شیر دژم

بنعل اسب بپوشیده خاک هفت اقلیم

ببانگ کوس بدریده سقف نه طارم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در مدح صدر اجل رکن الدین

 

... چو جیم یکدله ام با تو پس چرا با من

زمیم بسته دهانی همی کنی تعلیم

شدآتش رخ تو بر دو زلف تو بستان

مگر که زلف و رخت آتشست و ابراهیم ...

... بپیش قطره جودش کم از بخار بحار

بنزد شعله خشمش کم از شرار جحیم

مقدمست چو شرع رسول در تفضیل ...

... همی کشم زعنای زمانه رنج عظیم

بنات فکرم هستند یکجهان همه بکر

نکرده خطبه ایشان سخای هیچ کریم ...

... چه سود نطفه فکرم چو جود گشت عقیم

روا بود که بنازم بدینقصیده که هست

بدیعتر ز بهار و لطیف تر ز نسیم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - درمدح صدرالدین

 

... باشد فرود قدرمن و دون حق من

گر از بنات نعش بسازند منبرم

هنگام لاف بسته دهان همچو غنچه ام

وقت سخن گشاده زبان همچو خنجرم ...

... در پردگی چو غنچه ام آری ولی چو گل

با تبغ آفتاب بتابست مغفرم

بی تهمتی از آهو عقل مجسمم ...

... کز شرح آن زبان قلم شد معنبرم

بر حال بنده نیز نظر کن که مدتسیت

کز دهر هر زمان بدگر محنتی درم

ننگ آیدم که گویم در عهد چون تویی

من بی گناه بسته چرخ ستمگرم

معروف من ببندگی تو پس آنگهی

زهره است چرخ را که زند زخم منکرم

در شاعری ز جمع گدایان مخوان مرا

در بندگی ز جمله اوباش مشمرم

فر همای دارم لیکن مرا چه سود ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدیح

 

... سرای ضرب سخن زان مسلمست مرا

که جز بنام شهنشاه دین درم نزنم

مجاور فلک و بحرم اندرین حضرت ...

... چو طبل و بوق دم از حلق و از شکم نزنم

بنزد همت من آسمان کمینه گداست

اگرچه پهلو با هیچ محتشم نزنم ...

... ز هیچ چیز درین شیوه کم قدم نزنم

اگر بنظم رسد کار و شعر باید گفت

تو خود بگو که من اینجای هیچ دم نزنم ...

... چو لاله گر کلهی بر نهم رکاب ترا

زبندگان تو شمشیر کم زنم نزنم

مرا بمرد مخوان گر بوقت جانبازی

شراره وار معلق سوی عدم نزنم

بوقت مردی چو من تیغ کار باید بست

بمردمی که زخورشید تیغ کم نزنم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - در مدح اقضی القضاة رکن الدین صاعد

 

... صدگونه نهد جود تو بر راه طمع دام

اقبال تو بین پای بلا بسته بزنجیر

انصاف تو بین دست ستم دوخته در خام ...

... صدبار فلک پیش تو در خاک بغلطید

کاین زاویه بنده مشرف کن و بخرام

یک چاکر هندوست زحل نام برین سقف ...

... بر فرق زحل پای نه از بهر تواضع

کز بنده ندارند دریغ اینقدر انعام

مردم همه در طاعت تو بسته میانند

مقبل ز سر رغبت و بدبخت بناکام

خصم تو از ان دیگک سودا که همی پخت ...

... گو هر که ملولست ز جا خیز و بیاشام

هر سر نه باندام کند بندگی تو

آرند ازان سر سه طلاقی بشش اندام ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - درتهنیت حج

 

... شد پای تو در رکاب محکم

بر بسته میان برای سختی

واسباب طرب شکسته بر هم ...

... جبریل تر اندیم و همدم

بربسته قضا ز طره حور

بر نیزه و بیرق تو پرچم ...

... میگفت ملک که اوست تحقیق

از سیرت و صورت ابن ادهم

از شوق مواقف مقدس ...

... وانملک زول شد بخاتم

شاید که بخلد در بنازد

از چونتو خلف روان آدم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - قصیده

 

... باو نزار و کنون بین همه مزار کرم

کرم بحضرت عالیش بسته شد ور نه

کجا رسیدی امید در غبار کرم ...

... بحق من کن اگر میکنی کرم که مرا

بنظم و نثر زبانیست حقگذار کرم

شب ثنای تو تا روز چون منم بیدار ...

... چو عندلیب مدیحم بشاخسار کرم

ولیک مرغ سخن گرچه کس بنپذیرد

شود بعاقبت کار هم شکار کرم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - درتوصیف آتش و مدح رکن الدین مسعود

 

... مگر که باغ باقطاع زاغ کردستند

ازانکه رخت بدر برد بلبل از بستان

چو زاغ برفکند طیلسان و خطبه کند ...

... و گرنه اشک چه بار دزدیده ها چندان

مگر که باد خزانی بباغ ضرابست

که آفتابش کوره است و آبدان سندان

که چون درست مکلس شدست برگ درخت

که چون سبیکه نقره ببسته آب روان

و گرنه سیمگری داند ابراز چه سبب ...

... مگر ز سرما گشتست روی چرخ کبود

مگر ز برف ببستست راه کاهکشان

ببین که ماه ز سرما چگونه میلرزد

ببین که پروین بر هم همی زند دندان

بخر گه اندر بنشین ز بامداد اکنون

بخواه پیش و برافروز گوهری خندان ...

... بجرم همچو مه اندر فزونی و نقصان

گهی چو دونی افتاده در بن تونی

گهی چو شاهی در صدر صفه دیوان

د راو گهر بنماید ز خویشتن یاقوت

بدو هنر بنماید عبیر و عنبر و بان

گهی ز دود سیاهی چو زنک یافته تیغ ...

... ببحر و برق همی ماند آن دل و خاطر

بابر ماند و خورشید آن بنان و بیان

کسی که با تو نباشد بطبع همچون تیر ...

... ملک بمدح و ثنای تو بر گشاده دهن

فلک بخدمت تو از مجره بسته میان

اثر ز لطف تو یحیی العظام و هی رمیم ...

... بهار عمر تو باد از خزان دهر ایمن

جهان بکام و فلک رام و بنده مدحتخوان

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - در مدح امیر شهاب الدین خالص رحمه الله

 

... ای ز نه شوی چار مادر کون

بنظیرت نگشته آبستن

پیش قدر تو چرخ غاشیه کش ...

... تحفه چرخ گونه گونه حزن

شد پراکنده چون بنات النعش

کار کی منتظم چو نجم پرن ...

... نه بشاید گذاشتن مسکن

هست بر پای من دو بند گران

علقت چار طفل و حب وطن ...

... مدت عمر تو بطول زمان

بسته با دامن ابد دامن

زیر حکمت سپهر گردنکش ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - ولله در قائله

 

... هلال حسیدش از آسمان در ناخن

برای بندگی کلک او مگر بسته

بشرط خدمت چون بندگان کمر ناخن

بزخمه تارگ جان عدوزند بنمود

زنیش در رگ او فعل نیشتر ناخن ...

... که اندرو نتواند زدن قدر ناخن

هر آن بنان که بیان مدیح تو نکند

زمانه نی شکند هر زمانش در ناخن

خدایگانا هر چند میتوان بستن

درین قصیده بتأویل صد دیگر ناخن ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - در مدح قوام الدین صاعد

 

... ور دم نزنم که هم سخندانی

ای روز وصال تو شتابنده

شبهای فراق تو زمستانی ...

... رویم ز غمت برنگ که گشتست

بر من بدو جو که سرو بستانی

رویی که جهان همه بدو دیدم ...

... مهتاب کند ز بیم کتانی

وقتی که تو زین عزم بربندی

منسوب شود فلک بکسلانی ...

... واجب نکند ز بیخ بر کندن

شاخی که بدست خویش بنشانی

انگار که من خود از در اینم ...

... در حشمت و نعمت و تن آسانی

عیبست کز آن میانه من باشم

با این همه رنج و نابسامانی ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - در مدح رکن الدین مسعود

 

... تویی کاندر قضا همچو نقضا هر روز وهر ساعت

هزاران خسته بنوازی هزاران بسته بگشایی

ترا از حلم و از جود آفرید ایزد تعالی زان ...

... تو خود دانی که خادم را غرض تشریف مولاناست

ازین بر یکدیگر بستست چندین آیی و نایی

همیشه تا کند باد خزان در باغ زر دوزی

همی تا ابر دیماهی نماید سیم پالایی

مبادا جز بنامت سکه اندر دار ضرب شرع

مبادا جز بنامت خطبه در اقلیم دانایی

جهان مشغول در کارت بخود کاری و معماری ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - چیستان در مدح رکن الدین

 

... چون قضا نافذ حکم و چو ورع دین پرور

چون فلک دولت بخش و چو خرد بند گشای

ملجأ اهل هنر از ستم آز و نیاز ...

... آنکه پیرامن او هست طواف دولت

چیست آن شکل مدور بنمایش چو هلال

شده با تیغ قرین و شده با تاج همال ...

... خم گرفته قد او راست چو قد ابدال

بیزبان چون دهنی کز بن دندان او را

امتثال آرد گردون چو برون داد مثال ...

... گنج غایب را هم خازن و هم حافظ مال

خاتم حاکم عدلست که دین را بنده است

آنکه چون نقش نگین دولت او پاینده است ...

... آفتاب کرم و سایه حق رکن الدین

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا ...

... مسندت قبله گه شرع محمد گشتست

درگهت سجده گه جمله بنی آدم باد

روز حکمت چو نشینی تو با حیای حقوق

کلک تو همنفس عیسی بن مریم باد

عکس طبعت سبب حل همه اشکالست ...

... زیرتر پایه قدرت فلک اعظم باد

زین اقبال تو بسته همه بر اسب مراد

سیر گردون ز پی جاه تو بر حسب مراد

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان ملکشاه

 

ای مملکت ببال که عهد شهنشهست

وی سلطنت بناز که سلطان ملک شهست

تا بر زدست سر ز گریبان ملک شاه

دست ستم زدامن انصاف کوتهست

ای آفتاب دولت تابنده باش از آنک

بدخواه جاه تو ز تو چون سایه در چهست

این خیمه معلق گردان سبز پوش

در خدمت تو بسته کمر همچو خرگهست

در حمله تو رایت الله اکبرست ...

... قایم صلاح دولت و دین در حسام تو

بسته بقای عالم جان در بقای تو

آراستست خطبه بفرخنده نام تو ...

... انصاف نوبهار ز تأثیر عدل تست

تأثیر آفتاب زتابنده رای تو

گردون ز روشنان کواکب همیکند ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در شکایت از روزگار

 

... آهم نفس گرفته بعیوق میرسد

اشکم گذار بسته بجیحون همیشود

هردم زدن ز گردش گردون مرا بنقد

کم میشود ز عمر و غم افزون همیشود

از دشمن ار بنالم عیبی بود و لیک

آهم ز دست دوست بگردون همیشود ...

... چون کار سست گشت و بالست گفتگو

چون بند سخت گشت محالست اضطراب

دشمن بر آب دیده من رحمت آورد ...

... چون بخت تیره گشت بپوشد رخ هنر

چون عقل خیره ماند ببندد ره صواب

بر عارضم ز مشرق پیری دمید صبح ...

... رایات صبح پرده در دزد راه بس

بنگر بیک دروغ که چون تیره گشت حال

آری صفای آینه را جرم آه بس ...

... وانکسکه راست رفت ز آسیب تو نرست

ز راستیست پی زده و بندبند رمح

وزراستیست سر زده تیراز گشادشست ...

... با صد هزار دست چه داری ازان بدست

کلک ارزراستی کمری بست بر میان

در باخت عاقبت سروزان طرف برنبست

صبح دورغ زن ز چه رو پیش میفتد ...

... چون سگ درنده باش و چو کرکس حرامخوار

بگزای همچو کژدم و بستیز چون ستور

حصن سر وتنست درشتی خارپشت ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان ملکشاه سلجوقی

 

... اینت خرم که دم باد صباست

باغ و بستان را زانصاف بهار

از گل و بلبل صد برگ و نواست ...

... عرصه باغ سراسر دیباست

روز را خط بنفشه بدمید

طره شب ز پی آن پیراست ...

... مژده فتح شهنشاهی را

از حمل مهر چو تابنده شود

کوکب از شاخ درخشنده شود ...

... پس پیری و عصایی کو داشت

ید بیضا نه عجب بنمودست

لاله چون جوشن خصم سلطان ...

... صد منی گرز تو مغفر شکند

کوهرا قهر تو از بن بکند

چرخ را خشم تو چنبر شکند ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱ - در مدح رکن الدین

 

... برگ گلست این نه چیست عارض دلبر

شاخ بنفشه است نیست طره یارست

باغ چو فردوس پر ز نقش بدیعست ...

... بر رخ آب از نسیم صد گره افتاد

در سر زلف بنفشه صدشکن آمد

لاله سیراب باز در قدح آویخت ...

... نرگس آمد ز پیش و تاج زر آورد

شاخ بنفشه مگر بباغ تو گویی

باز سر زلف سوی یکدیگر آورد ...

... ای کف راد تو کرده جود بعادت

از فلکت بند کیست وزتو اشارت

از قدرت امتثال وز تو ارادت

مدحت تو لازم است همچو تلاوت

خدمت تو واجبست همچو عبادت

کلک نگیرد بنانت جز بفتاوی

لا نرود بر زبانت جز بشهادت

عقل خجل گشته از تو کان چه بیانست

کان بفغان آمده که آن چه بنانست

بی اثر نعمت تو نیست دهانی ...

... در ره تو چرخ کیست حلقه بگوشی

بر در تو عقل کیست بسته دهانی

چون تو نخیزد بروزگار کریمی ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۳۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۴ - در مدح قوام الدین

 

... رفت دی سرد دم عمر کاه

شاه ریاحین سوی بستان چمید

زاطلس سرخ ابر زدش بارگاه ...

... صبح بزد بر نفس مشگ راه

ماشطه جعد بنفشه است باد

حلیه گر عارض گل گشت ماه ...

... زاغ هزیمت شده و عندلیب

نعره در او بسته - بگیر آن سیاه

رفت بسنجاب درون مشگ بید ...

... تا دهن گل بزر آکنده کرد

گل ز نم ابر قصب کله بست

گل ز دم باد شکر خنده کرد ...

... نرگس غمناک مرا شاد داشت

سوسن آزاد مرا بنده کرد

بنده که بنده خورشید شرق

آنکه شود در دل او بحر غرق ...

... شرع بدوزنده چو مردم بروح

جور بدو گشته چو عنقا بنام

جز که بر او اسم بزرگی دروغ ...

... ذات تو از جوهر جان آفرید

از پی مدح تو بنان گسترید

بهر دعای تو زبان آفرید ...

... خواجگی خصم تو دانی ز چیست

بندگی درگه تو کردنش

سایه بر آن کار میفکن که خود ...

... نور تجلی و که طور باد

بنده امرت کره تیز گرد

حلقه بگوشت فلک لاجورد

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۴۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح اقضی القضاة رکن الدین صاعد

 

... می بریدند از سر شمشیر حلق یکدگر

پس بنوک نیزه هم بر یکدیگر میدوختند

من نمیدانم که در آن فتنه آنجولاهگان ...

... خیمه نیلوفری در هر چه باشد رای تو

صد کمر پیشت بخدمت بسته بی اکراه باد

برخلاف رای تو این صبح آیینه مثال ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۵۵۱