گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یارب این خوش نفس باد صباست

یا نسیمی ز دم مشگ ختاست

جان همی تازه شود زین دم خوش

اینت خرم که دم باد صباست

باغ و بستان را زانصاف بهار

از گل و بلبل صد برگ و نواست

مهد گل میرسد اینک زیراک

عرصه باغ سراسر دیباست

روز را خط بنفشه بدمید

طره شب ز پی آن پیراست

بتماشا شدن امروز بباغ

بی می و مطرب و معشوق خطاست

دو دلانرا چو روا آمد خون

خون انگور دودل خور که رواست

یاد اقبال ملک شاهی را

مژده فتح شهنشاهی را

از حمل مهر چو تابنده شود

کوکب از شاخ درخشنده شود

دم عیسیست مگر باد صبا

که دل مرده بدو زنده شود

زعفران در دهن غنچه نهد

تا بهر بادی در خنده شود

گل چو بدعهدی و رعنائی کرد

دولتش زود پراکنده شود

سرو چون راست روی پیشه گرفت

زان بسر سبزی پاینده شود

راست همچون دهن مادح شاه

دهن گل بزر آکنده شود

آنکه خورشید ثنایش گوید

وانکه افلاک رضایش جوید

چشم نرگس ز چه خواب آلودست

دوش گوئی همه شب نغنودست

جام گل بین که بزر آکندست

قدح لاله بمشک اندودست

تا نقاب از گل بگشاد صبا

بلبل از لابه گری ناسودست

شاخ را گر نه ز انصاف بهار

معجز موسی عمران بودست

پس پیری و عصائی کو داشت

ید بیضا نه عجب بنمودست؟

لاله چون جوشن خصم سلطان

پاره پاره شد و خون آلودست

دهن ابر پر آتش شد ازانک

با کفش لاف سخا پیمودست

عفو او روی گنه می پوشد

ظلم از و جامه سیه می پوشد

دهر سر زیر و پریشان گذرد

گر نه در طاعت سلطان گذرد

زانچه او کرد اشارت بجهان

زهره دارد که نه چونان گذرد

صرصر خشم وی آتش بارد

ورچه بر چشمه حیوان گذرد

تیغ او از جگر شیر خورد

تیر او بر دل سندان گذرد

آفتاب فلک از هیبت او

از بر چرخ بفرمان گذرد

کمترین بخشش او در عمری

بر کف بحر و دل کان گذرد

لطف او نیک بدان می ماند

که صبا بر گل خندان گذرد

ایکه خورشید قفا خورده تست

خیمه چرخ سراپرده تست

لفظ تو قیمت شکر شکند

جود تو قاعده زر شکند

ماه منجوق تو انجم سپرد

رایت رای تو لشگر شکند

ده منی تیغ تو خفتان گسلد

صد منی گرز تو مغفر شکند

کوهرا قهر تو از بن بکند

چرخ را خشم تو چنبر شکند

صفحه تیغ تو آبیست کزو

ورق عمر عدو در شکند

روز رزم تو سنان خطیت

نور در دیده اختر شکند

خصم را سهم تو چون زلف بتان

بیکی لحظه بهم بر شکند

کان ز جود تو امان میخواهد

جان ز تیغ تو زمان میخواهد

قهرت از مهر سپر برباید

خشمت از کوه کمر بگشاید

صیقل تیغ تو هنگام وغا

زنگ کفر از رخ دین بزداید

چرخ صد چشم چو تو کم بیند

مادر دهر چو تو کم زاید

خه خه ای شاه که از هیبت تو

کهربا کاه همی نرباید

عدل تو پشت ستم می شکند

باس تو پاس جهان میباید

چونصدف چرخ همه گوش شدست

تا که رای تو چه میفرماید

مثل تو شاه بصد دور قران

فلک آینه گون ننماید

باز چتر تو دهد فر همای

نور عدل تو سزد ظل خدای

خسروا تخت تو بر گردون باد

چاکر قدر تو افریدون باد

از شب چتر تو چون روز بهار

دولت و ملک تو روزافزون باد

هر دلی کز تو در او غائله ایست

چون دل ساغر تو پرخون باد

رایت ملک تو چون همت تو

از خم هفت فلک بیرون باد

هر نوائی که عدویت سازد

ضرب تیغ تو در او موزون باد

صفحه تیغ چو نیلوفر تو

دایم از خون عدو گلگون باد

روز نوروز و سر سال عجم

بر تو چون طالع تو میمون باد

تا ابد بر فلکت فرمان باد

هر چه گوئی که چنین چونان باد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode