گنجور

 
۲۴۲۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۷

 

... ولی فراق عزیزان که آن به کس مرساد

هزار بار گران تر ز کوه پولادست

به صلح و جنگ جهان هیچ اعتماد مکن ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۸

 

... مرا تا دهر سنبل یاسمین کرد

به دل بر بار تیمارم نهادست

تحکم بین که گردون برگ کافور

به جای مشک بر بارم نهادست

معاذالله که این موی سپیدست ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۱

 

جهان فتح من آخر به نوبهار رسد

نهال عیش من آخر به برگ و بار رسد

دلی که کوفته رنج و زخم خورد غم است ...

... ز خوش دلی و طرب دست باز نتوان داشت

اگر به خاطر ما گه گهی غبار رسد

ز چشم زخم فنا ...

... که گفت یا که گمان برد کز زمانه به ما

غم بزرگ به یک سال در دو بار رسد

رسید موسم آن کز شرابخانه لطف ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۴

 

... ای بسا روزا که آن یاران همدم عیش ما

از خوشیهای جهان صد بار خوشتر داشتند

ای بسا شبها که از طبع لطیف و لظف خوش ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۲۷

 

... قبای ساده مرکز فرو زده است به قیر

غبار رکضت این ابلق سوار او بار

ببرد خواب و قرارم ز دیدگان قریر ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۱

 

... راحت دل گفته اند هست درین عهد

این همه گفتند و هیچ بار ندیدم

همنفسان رفته اند و در غم ایشان ...

... دم نزدم با کسی به وصل که در پی

بر دل خویش از فراق بار ندیدم

فرقت اگر فی المثل چو بحر محیط است ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

... همی خواست این کلک و تیغ تنک را

چو گشتی وزیر جهان بار دیگر

جهان گفت کالحمدالله شکرا

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

... داده رای او وزیر آسمان را شاه مات

خصمش از رشگ دوات و کلک گوهر بار او

سر بریده همچو کلک آمد سیه دل چون دوات ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

... ترا به فیض عطا منتی دگرگونست

هزار بار فزون گوشمال رای تو خورد

مه منیر که از گردنان گردونست ...

... که هر شبی ز عرض بر تنم شبیخونست

هزار بار دلم زخمهای حادثه خورد

ولیک هرگز ازین سان نبود کاکنونست ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

... از آن چو سایه فلک بوسه می دهد بر پاش

به زیر بار غم همچو سایه زیر قدم

زرشگ آنکه گذشت آفتاب بر بالاش ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۴

 

... آوازه ماه و خور شکسته

صد بار کف چو آفتابت

بر ابر بهار بر شکسته ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

... جهان پیسه اگر بیسراک مست شود

ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی

به گردن شتر اندر شراب زربخشی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۹

 

... مثلک فی العالم لم یخلق

بار خدایا تویی آن شهریار

کز همه شاهان جهان بر حقی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

خسروا قهر تو گر بار بر ایام نهد

صبح را عقل سیه روی تر از شام نهد ...

... تا چو شد سوخته از غم لقبش خام نهد

عرصه بارگهت راست که بیند خورشید

چرخ را بنگه لوری سزد ار نام نهد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۵

 

... آنجا نیم که چرخ طلسمش چگونه ساخت

زین دل شکسته ام که دگر بار چون شکست

بر روح او چهار در ارکان ببسته بود ...

... دلها بسی شکست ازین غم که آسمان

گوهر در آن دو لعل شکر بار چون شکست

فکرت یقین نکرد که او بال چون گشاد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

... وآید به بر تو تا وصالت خواهد

این بار به خدمت تو زان آمد دل

تا عذر قدمهای خیالت خواهد

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

... وامروز که با خوی بدت گشتم یار

از هجر تو شکرست به روزی صد بار

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

یارم سخن عشوه نهاد اندر بار

غم تاختن آورد ز من برد قرار ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۳۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

یک تیر جفا نماند کان زیبا یار

آنرا نزدست بر دل من صد بار

وین طرفه که هر لحظه کنم توبه ز عشق ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۴۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر

شاید که ترا گزم بار دگر

بگرفت به دندان لب چون بسد تر ...

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۶۵۵