گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

آن عزیزانی که با ما جام و ساغر داشتند

مهر ما از یکدلی با جان برابر داشتند

از بر ما وقت عشرت جام نوشین خواستند

وز پی ما روز کینه تیغ و خنجر داشتند

روز ما از خوشدلی چون مهر و ماه افروختند

بزم ما از همدمی پر شهد و شکر داشتند

از برای گوی و چوگان وز پی بزم و شکار

هر چه آن در خور بود موزون و در خور داشتند

هم به میدان یار بوده هم به مجلس همنفس

بهر آن کاسباب این هر دو میسر داشتند

ای بسا روزا که آن یاران همدم عیش ما

از خوشیهای جهان صد بار خوشتر داشتند

ای بسا شبها که از طبع لطیف و لظف خوش

بزم و جام ما بسان خلد و کوثر داشتند

تا نه بس دیر از قضای لایزالی یک به یک

ناگهان چشم از جهان و دل ز جان برداشتند

مهره عمر همه در ششدر قهر اوفتاد

راست گویی مهره دایم در مششدر داشتند

گرچه یاران حاصل اند امروز و همجنسان به دست

راست باید گفت ایشان رنگ دیگر داشتند