گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

صدر عالی اوحدالدین دام انعامه که هست

چاکر خاک جنابش چشمه آب حیات

بر رخ این رقعه شکل نیلگون یعنی زمین

داده رای او وزیر آسمان را شاه مات

خصمش از رشگ دوات و کلک گوهر بار او

سر بریده همچو کلک آمد سیه دل چون دوات

عبده الاصغر خطابش کرده گاه فیض فضل

بر فلک ماه عطارد بر زمین نیل و فرات

گشته اجرام سپهر از لمعه رایش اثر

برده اوتاد زمین از فضله حلمش ثبات

بنده صدرش مجیر از صدمه صفرا و تب

دارد الحق عارضه در شمل و صحت در شتات

دور از آن قطب جلال امروز شد حالش چنان

کر ببینم باز نشناسم همی نعش از بنات

اندرین محنت جز از مدحش نمی خواهم امان

وندرین نکبت جز از صدرش نمی جویم نجات

دارم اسباب علاج از خشک و تر الا دو چیز

حاصل آید گر کند رایش سوی من التفات

آن یکی سر دو ترش چون شعر من یعنی نقوع

وان دگر شیرین و خوش چون لفظ تو یعنی نبات

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode