گنجور

 
۲۴۰۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

... می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده

هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پر

همچو پیاله بی تو من خون جگر گریستم ...

... هم نبود غم ار کند شاه به سوی ما نظر

شاه سپهر بارگه خسرو عرش مرتبت

مقطع خطه کرم شحنه عالم هنر

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش

به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش

مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل ...

... اگر دم سرد شد شاید که دل گرم است در کارش

ز بار عشق او عاجز شدن تر دامنی باشد

چو بنهادم دل از اول سزای خنگ دربارش

ز تیمار سر زلفش بجان آمد دل تنگم ...

... درختی گشت ذات او بنامیزد بنامیزد

که برگش نصرت و فتحست وتأیید و ظفر بارش

زمام دولت باقی به دست او از آن آمد ...

... اگر خواهی که صد کیخسرو اندر یک قبا بینی

به پیروزی ببین بنشسته اندر صفه بارش

و گر خواهی که در زینی هزاران روستم یابی ...

... گه توقیع چون در دست گیرد کلک میمون را

مزاج مملکت گردد درست از کلک به بارش

ز گفتارش جهان را هر زمان باشد شکر ریزی ...

... ظفر گنج است و تیغ خسرو عالم ستان مارش

ببارد صاعقه بر خصم بد گوهر گه هیجا

چو خندد تیغ پرگوهر به دست ابر کردارش ...

... به عید اکنون به کار آید شراب صرف گلرنگش

به باغ اکنون به بار آید گل صد برگ گلنارش

جهان از عید خرم گشت و باغ از گل به سامان شد ...

... شهی کاندر همه عالم پسندیدست آثارش

مبارک باد عید فطر و ختم روزه بر جانش

ازو پذرفته طاعتهای با اخلاص دادارش ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

... حلقه به گوش تو شدم چند ز چشمم افگنی

بار غمم سبک بکن سر به چه می کنی گران

راست چو شمع وقت روز از بر من کران مکن ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

... آن سبزه کز وی بر زمین بودی لب گل شرمگین

خیز از زبان لاله بین صد بار بتر سوخته

شبدیز صرصر در نهان بگذشت چون تیر از کمان ...

... باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما

همچون ز گالم در بلا یک بار دیگر سوخته

با من به بزم خرمی دید آنکه دارد همدمی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

... سایه حق بوالمظفر آنکه ز تیغش

هست جهان صد ره اعتبار گرفته

شاه جهان ارسلان که در چمن ملک

آمد ازو شاخ فتح بار گرفته

آنکه ز تأثیر عدل اوست درین دور ...

... گنبد گردون لقب شکوه و لطافت

از دل او روز بزم و بار گرفته

آمده چترش محک و عالم صراف ...

... وز نظر رحمتت ملوک زمانه

ملک خود و خانه تبار گرفته

خسرو کرمان ز تو به کام رسیده ...

... نعره الله اکبر از در ابخاز

تا به در روم و زنگبار گرفته

چشم تو روشن به پهلوان جهان کوست ...

... یاد کفش بر سپهر زهره مطرب

باده نوشین هزار بار گرفته

ملک عراق از سر بلارک تیزش ...

... صدمه سم سمند وقت دویدن

چشمه خورشید در غبار گرفته

شاه به قلب اندر ایستاده چو حیدر ...

... این دو گل تازه رسته از چمن جان

نی چو گل از طرف جویبار گرفته

یافته محمود جای سنجر و محمود ...

... آنک سر تیغ اوست در صف مردی

قاعده برق سیل بار گرفته

تافته چون آفتاب ذات تو وز تو ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... چو از حجره غنچه شاه ریاحین

دهد بار چون نیکوان حصاری

قبا از ستبرق کلاه از زبرجد ...

... چه نسبت بود ابر را با کف تو

کزو قطره بارد تو خود بدره باری

خرد تیره گشته است و اندیشه تیره ...

... ز آفات گردون و عاهات دنیا

تو جاوید در حفظ و زنهار باری

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

... تو موسی دست تا هستی شبان اطراف عالم را

نیارد گرگ پروردن سپهر سبز بارانی

چه گویم خصم سگ روی تو چون بیند که هر ساعت ...

... چه گویم من ز فر دولت و اقبال تو شاها

که هرچ آن آید اندرو هم من صد بار چندانی

درخت دولتت دارد دو شاخ تازه کز هر دو ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

... هر آنگهی که بود حادثات طوفانی

شدست بر دل و دست مبارکش موقوف

سخای حاتم طایی و وهم لقمانی ...

... زبان فتح و ظفر بر زمانه فانی

کند به تیغ گهر بار خود بنامیزد

زمین معرکه چون گوهر بدخشانی

بزرگ بار خدایا تویی که وقت هنر

هر آنچه از تو بگویم هزار چندانی

به بزم و بار مه از بهمنی و جمشیدی

به نطق و فضل به از صاحبی و سحبانی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست

وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست

گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

بازار شکر لعل شکر بار تو بشکست

ناموس فلک غمزه خونخوار تو بشکست ...

... در راه تو خود بین نتوان بود که مه را

با خوبی تو آینه در بار تو بشکست

جانی که مرا بود ز غم نیم شکسته

یکباره ازین ناز به خروار تو بشکست

هر عقل که صرف آمد و هر دل که صفا داشت ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

... ناز تو از ملک خراسان بهست

بوسی از آن لعل شکر بار تو

گر بدهی بی جگر از جان بهست ...

... چون نبود درد تو درمان پذیر

درد تو صد بار ز درمان بهست

از تو غم ارزان شده در عهد تو ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... خسرو گردون بزد تیغ افسر شب بر گرفت

دل در آن اندیشه کانجا یابد از معشوق بار

بارها فال وصال از دفتر شب بر گرفت

عقل گفتا گوهر دل دار پنهان ای مجیر ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

بلبلان رخت به باغ افگندند

زاغ را بار سفر می بندند

دل لاله به عبیر آلودند ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

نیک بدعهد گشت یار این بار

سخت سست است شکل کار این بار

یار بد در کنار هر باری

غم یارست در کنار این بار

از قراری که داشت با او دل

بی قراریست بر قرار این بار

هم به ره بر بماند لاشه صبر

هم به گل در بماند بار این بار

یار زنهار خورد و باک نداشت

ای دل خسته زینهار این بار

باز دار ای مجیر گوش به خود

کاوفتادی ز چشم یار این بار

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

... قدر سوز تو چه دانند ازین مشتی خام

هم مرا سوز که صد بار دگر سوخته ام

ور نه هر لحظه مجیر از غمت این خواهد گفت ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

... آوازهای گرم نسیم سحر شکن

یک بار خوش بخند و دل ما درست کن

یک دم ترش نشین و کمین در شکر شکن ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

... از فغان من ز گردون صد فغان برخاستی

گر نبودی بر زمین بار غمم شک نیستی

کز سبکساری زمین چون آسمان برخاستی ...

... گر دل من دل بدی از بند جان برخاستی

لاشه دل بس گرانبارست از آن در ره فتاد

آه اگر از زیر این بار گران برخاستی

در میان غم مجیر از جان خجل شد کاشکی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

... فارغم چون تو بر سر کاری

بار غم را چو نیک می نگرم

در خورست این جفا به سر باری

شو جفا کن که از تو تا به وفا ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۱۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

حسن او بار دگر می بینی

عکس رخسار قمر می بینی ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۲۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۴

 

با شبروان شدم به در یار نیم شب

جستم بسوی حضرت او بار نیم شب

در گرچه آهنین بدو مسمار آتشین ...

... آواز داد هاتف غیبی حذر کنید

کامد حریف مست دگر بار نیم شب

چون مهره خسته شد دلم از بس که بر گرفت ...

... امروز شکرین سخنم زانکه کرده ام

قوت روان ز لعل شکر بار نیم شب

صبرم چو ناخن از پی آن سر بریده شد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۶۵۵