گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر

گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر

چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی

گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر

عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من

پس من موی گشته را جام می آر تا به سر

می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده

هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پر

همچو پیاله بی تو من خون جگر گریستم

چون تو درآمدی بده خون پیاله بی جگر

خاک توام چه می خوری آب به کاسه سرم

کوزه آب لعل خور برره قول کاسه گر

شمع مخواه به ز من زانکه منم چو شمع تو

روز بمرده تا به شب سوخته شام تا سحر

نقل مرا باز وجه از چه زنیم بوسه ای

معنی خنده از لبت پسته نماید از شکر

داز من سه گانه‌ای گرچه ندارم از تو من

از تر و خشک در جهان جز لب خشک و چشم تر

من که چو دست سوخته دارمت از چه هر نفس

از سگ پای سوخته حال دلم کنی بتر

در پی زر به سر چو آب از پی آن دوم که او

با چو تو نقره ای کند کار دلم چو آب زر

بی نظرت نشسته ام یک دل و صد هزار غم

هم نبود غم ار کند شاه به سوی ما نظر

شاه سپهر بارگه خسرو عرش مرتبت

مقطع خطه کرم شحنه عالم هنر

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

عمر به پای شد ز غم چون که نشد غمم به سر

الحذر از در جهان ای دل خسته الحذر

در بن خانه، همچو در حلقه بگوش غم شدم

از چه ز بس که حادثه بر درم آورد حشر

با دل آفتاب وش خانه نشین چو سایه ام

[...]

مولانا

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون تویی کشتی نوح چون تویی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر

وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور

خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی

گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر

کبک روانی و رهت هست درون سینه ها

[...]

سیدای نسفی

قامت همچو سرو او گشت به غیر جلوه گر

در ره او چو نقش پا خاک همی کنم به سر

سوی من آن نگار را کس نشدست راهبر

جذب محبتم کشد نیست بهانه دگر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه