گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

یک شبه وصل تو ز صد جان بهست

ناز تو از ملک خراسان بهست

بوسی از آن لعل شکر بار تو

گر بدهی بی جگر از جان بهست

عقل من اندر خم زلف تو به

گوی هم اندر خم چوگان بهست

چون نبود درد تو درمان پذیر

درد تو صد بار ز درمان بهست

از تو غم ارزان شده در عهد تو

آنچه همه کس خورد ارزان بهست

گرچه مجیر از تو به جان غم خرید

نیست پشیمان که هنوز آن بهست