عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح جلالالدین شاه شجاع
... ز بسکه بلبل شوریده دل فغان دارد
هنوز لاله نورسته ناشگفته تمام
چه موجبست که با سبزه سرگران دارد ...
... که آب آید و در روی ارغوان دارد
ز عکس چهره او لاله را به خون جگر
حکایتی است که با غنچه در میان دارد ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه رکنالدین عمیدالملک
... باد خاصیت انفاس مسیحا دارد
لاله بر طرف چمن رقص کنان پنداری
نو عروسیست که پیراهن والا دارد ...
... بت من جلوه کنان گر به چمن درگذرد
با رخش سوی گل و لاله که پروا دارد
آن چه حسن است که آن شکل و شمایل را هست ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان معزالدین اویس جلایری
... تیغت ز خون پیکر گردان در آنزمان
از کشته پشته سازد و از پشته لاله زار
شاها عبید آنکه ز جان مدح خوان تست ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در ستایش باده و تخلص به مدح
... موسم آن میرسد باز که در باغ و راغ
لاله بروید ز خاک گل بدر آید ز خار
باد صبا میکشد رخت ریاحین به باغ
دست هوا میکند مشگ تتاری نثار
لاله خوش جلوه را عنبرتر در میان
غنچه خوش خنده را خرمن گل در کنار ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق گوید
... روی صحرا گردد از زخم سم اسبان ستوه
تل و هامون گردد از خون دلیران لاله زار
نیزه برباید تن مردان جنگی را ز تن ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق و تهنیت وزارت رکنالدین عمیدالملک
... با غنچه شو مصاحب و با یاسمن نشین
با ارغوان طرب کن و با لاله می گسار
گل ریز و مطربان بنشان انجمن بساز ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - ایضا در مدح شیخ ابواسحاق و ایوانی که او در شیراز میساخت میگوید
... متمایل نه مست نه هشیار
لاله بشکفت و باده صافی شد
ساقیا خیز و جام باده بیار ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - ایضا در مدح عمیدالملک وزیر
... دماغ دهر شود از بخور مالامال
زمین زلاله تذرویست نسترن منقار
هوا ز ابر عقابیست آتشین پر و بال ...
... غزال خرمن سنبل کشید در آغوش
چکاو لاله نعمان کشید در چنگال
پیام گل به سوی باده میبرد گویی ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در مدح خواجه رکنالدین عمیدالملک وزیر
... دست با شاهد سرمست در آغوش کنیم
سر چو گل در قدم لاله رخان اندازیم
جان فدای قد حوران قبا پوش کنیم ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح شاه شیخ ابواسحق
... بلبل شوریده را گل دل نوازی می کند
لاله سیراب دارد جام لیکن هر زمان
همچو مستان چشم نرگس ترکتازی می کند ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰
... گر عکس رخش بر چمن افتد روزی
از خاک همه لاله خودرو روید
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۰ - وصف بهار
... عذار گل به آب ژاله می شست
به اشک ابر روی لاله می شست
بنفشه جعد مشکین شانه میزد ...
... گهی همراز مرزنگوش میشد
گهی با لاله هم آغوش می شد
شکوفه خنده ناک از باد گل بوی ...
... درفشان از کنار کوه و صحرا
چراغ لاله چون قندیل ترسا
صبا جعد بنفشه تاب میداد ...
... چو بلبل ناله در بستان فکنده
رخم چون لاله از بس اشگ گلگون
چو گل خونین جگر چون غنچه پرخون ...
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۳ - آمدن معشوق به خانهٔ عاشق
... چو بگذشتی چنان بالا بلندی
فشاندی لاله بر آتش سپندی
چو گل پیش خودش میدید در خود ...
... چو من فریاد و زاری پیشه کرده
چو گبران لاله در آتش فشانی
مقرر بر عنادل زنده خوانی ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
... گر در این جایی ور آن جا دوست می دارم تو را
عارم آید پیش سرو و لاله رفتن در چمن
تا بدان رخسار و بالا دوست می دارم تو را ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب
لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب
تا شود از زلف او حجت خوبی تمام ...
... باد صبا در چمن وصف جمال تو کرد
شد به گلستان ز شرم لاله سیراب آب
قیمت گوهر شکست بر سر بازار حسن ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
... سنبل زلف تو مشاطة گلبرگ تر است
لاله روی نر آرایش بستان صفاست
جعد بر حسن خطت نافه مشک ختن است ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... ای بسا فتنه که از قد تو بر خواهد خواست
همچو لاله دل من سوخته خون جگرست
که چرا سنبل گیسوی تو در دست صباست ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
... در باغ بهشت این قد و رخسار ندیدند
این سرو که بنشانده و این لاله که کشته است
ما روضه نخواهیم که هرجا چو تو حوری است ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
بنفشه دسته بر ارغوان است
گرت بر لاله سنبل سایه بان است
لب است آن یا عقیق آن درج یاقوت ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
... به دور حسن رخت بایدم از آن لب کام
چو در اوان گل و لاله نقل و جام خوش است
خوش است از تو سلامی مرا در آخر عمر ...