امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲
... زانکه مهرش لذت مطلوب اسکندر گرفت
وان که بگذارد قدم در راه کین او اجل
بندی اش برپا نهد کش کس نیارد برگرفت ...
... تا چرا بی حکم تو بر سر همی افسر گرفت
گر ضیافت کرد ابراهیم بن آزر مدام
تا غریبان را به حکم خویشتن چاکرگرفت
شاه چین در این ضیافت چاکر درگاه توست
در ضیافت رسم ابراهیم بن آزرگرفت
تا معزی یافت از ابر قبول تو سرشک ...
... با رضای ایزدی بادی که عالی دولتی است
هر که او راه رضای ایزد داور گرفت
روی بدخواه تو بادا روز و شب نیلوفری ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۳
... گاهی ز عشق تیر تو خم کمان گرفت
شد در خور سیاست تو مرد راهزن
گر آستین و دامن بازارگان گرفت
در مرو شد به امر تو آویخته به دار
هر دزد کاو به راه پی کاروان گرفت
صاحبقران تویی و وزیر تو صاحب است ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹
... هر آن کو طاعت یزدان گیتی آفرین دارد
گرفتارند گمراهان میان ظلمت و بدعت
ز بهر آن که او نور امامت بر جبین دارد ...
... دگرگویی امیرالمؤمنین در آستین دارد
بر او هرگز حوادث را نباشد راه تا محشر
که از تأیید یزدانی یکی حصن حصین دارد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱
... گویی که همی پوید بیک توبه تعجیل
تا نامه فتح و ظفر از راه در آرد
احسنت وزه ای خسرو پیروزکه هر روز ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲
... زیرا که او فتوح فزون ازکلام کرد
و هم انام راه نیابد به شرح آنچ
در شام و روم خسرو و شاه انام کرد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴
... غواص گشت عشقش و هر روز و هر شبی
از دل به راه دیده همی گوهر آورد
گوهر ز قعر آب برآرند و عشق او ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴
... به وقت ناز و لطف خوش لبند و خوش سخنند
به گاه عهد و وفا یکدلند و یکراهند
به موکب اندر کشورستان و داد دهند ...
... ز هول آهن او جفت ناله و آهند
مباد کس که به راه خلاف او گذرد
که مرگ و محنت و ادبار هر سه در راهند
ز بیم آتش تیغش که بر شود به فلک
ستارگان همه در برج خویش گمراهند
ایا شهی که زاقبال تو به خلد برین ...
... کرام پیش تو هستند بنده وار مطیع
نه زیر جبر و تعدی و بند واکراهند
ز شبه عبهر چشمت خرد کند شبهی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷
... هرکه خواهد تا به منزلگاه وصل او رسد
راه او ناچار بر صفرا و بر سودا بود
گر به حکم طبع یغما رسم باشد ترک را ...
... ورچه پیرست او شود برنا چو آید نزد تو
زانکه همراه و دلیلش دولت برنا بود
ور بود با حرص او حرمان ندارد بس عجب ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲
... قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
گر روا باشدکه لالستان بود بر راه سرو
بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷
... گرچه ز بهر طاعت و خشنودی خدا
هستند حاجیان به سوی کعبه راهبر
پیش تو آمدی به زیارت هزار بار
گر سنگ کعبه راه پرستی و جانور
عیدت به فال نیک بشارت همی دهد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹
... کجا بگذرد موکب و رایتش
به راهی که آن هست دشوارتر
کنند ای عجب صد هزاران سوار
بر آن راه شاد و تن آسان گذر
توگویی که نصرت بود پیشرو
تو گویی که دولت بود راهبر
من از روستم چند گویم خبر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰
... تا ز چشم شاه گردد چشم هر بدخواه کور
تا ز کوس شاه گردد گوش هر گمراه کر
هر زمان عادل ترست این خسرو بیروز بخت ...
... هرکجا ساید رکاب و هرکجا راند سپاه
نصرت او را همره است و دولت او را راهبر
گر سلیمان نبی را معجز آمد مرغ و باد ...
... خون صد دشمن بریزد مرغ او در یک زمان
راه ده منزل بپرد مرغ او در یک نظر
بود و هست آن مرغ را بر جان بدخواهان گذار
بود و هست آن باد را بر فرق گمراهان گذر
آنچه او امسال کرد از پادشاهان کس نکرد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱
... ز آفتاب منور شود جهان یکسر
به وقت راه سپردن همی وفا نکند
به سیر مرکب تو بر سپهر سیر قمر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴
... به فال فرخ لشکرکشید تا لب آب
سعادتش شده همراه و دولتش رهبر
به فتح روی به توران زمین نهاد و نشست ...
... چو دید خصم که دادند شهر و آمد شاه
گرفت راه حصار و ز شاه کرد حذر
حصار و خانه همه پرسپاه و نعمت کرد ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷
... آورد دولتش به سفر ناگه از حضر
عیسی مسیح گشت چو راه سفر گرفت
موسی کلیم گشت چو افتاد در سفر ...
... اقبال شاه مشرق و رای وزیر شاه
او را به فتح راهنمای است و راهبر
آن نصرتی کند که یقین سازد از گمان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸
... کس چنو خاقان ندیدست و نبیند در جهان
یک تن از راه شمار و صد تن از راه هنر
تاکه عدل او پناه ملک ترکستان شدست ...
... این خطر را گر کسی منکر شد و باور نداشت
رفت بر راه خطا و جان نهاد اندر خطر
زو خلیفت را امیدست و شریعت را نوید ...
... گرگ و میش از عدل او باشند در یک آبخور
مرد بازرگان بود ایمن ز دزد و راهزن
گر نهد بر سر به کوه و دشت و وادی طشت زر ...
... بنده گر بینی بدان حضرت توانستی رسید
راه آن حضرت قلم کرد ار بپیمودی به سر
در دو خدمت عرضه کردست اعتقاد خویشتن ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳
... خاصه آن شیر دلیر و میر بی همتا و نر
کرد بر راه و رکاب تو نثار سیم و زر
خواستی کش جان و دل بودی به جای سیم و زر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴
... باد حاسد را نذیر و باد ناصح را بشیر
تا بود هنگام حج از بهر راه بادیه
حاجیان را از دلیلی وز خفیری ناگزیر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶
چون شمردم در سفر یک نیمه از ماه صفر
ساختم ساز رحیل و توشه راه سفر
هرکجا دولت نهد راه سفر در پیش من
کی دهد چندان زمان تا بگذرد ماه صفر
چون سپهر از ماه تابان کرد زرین آیتی
راه من معلوم کرد آن ماه روی سیمبر
یافت آگاهی که من ساز سفر سازم همی ...
... عود باشد چون حطب یاقوت باشد چون حجر
دولتم گوید همی کز شهر بیرون شو به راه
اخترم گوید همی کز خانه بیرون شو به در ...
... مشرقی سیماب زای و مغربی سیماب خور
پیش من راهی دراز آهنگ و منزلهای دور
سنگ او بیرون ز حد فرسنگ او بیرون ز مر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸
... که چون آهوی ماده شد شیر نر
به راه بیابان پیاپی شدست
ز بازارگانان نفر بر نفر ...
... به هر کار یزدان تو را رهنمای
به هر راه دولت تورا راهبر