... آسمان در خاک از بس نرگس بیمار کرد

از پس قطع رگ جانم قطار رهروان

جاده راه عدم را تیغ جوهر دار کرد ...

... تو گفتی که دریا درآمد به موج

قطار شترها پی یکدگر

ببستند بر ناوک جاده پر ...

... ز بس جوهر مرد بود آشکار

صف جنگ شد تیغ جوهر قطار

صف از نیزه چون شانه دندانه شد ...

... این جهان پیر گردیده است باز از نو جوان

بختیان ابر از دنبال یکدیگر قطار

هر یکی را جنبش موج هوا گشته مهار ...

... یکی را به کف اشتر پر ز بار

ز حیرت روان ساربان در قطار

ز کجبازیی دهر نابرده رنج ...

ساربان امرد غمش دارد شتر را ناتوان

بوالهوس را می شمارد در قطار عاشقان

... طاقت یکدم خمارم نیست یا پیر مغان

از قطار هفته بیرون کن شب آدینه را

هرزه خرج گوهر رنگین معنی نیستم ...

... بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را

در قطار بی گناهانت شمردن می توان

گر توانی در شمار آری گناه خویش را ...

... با حاجیان کعبه توفیق شو رفیق

از دست تا نرفته مهار قطار عمر

یک دم ز زندگیم نشد صرف کار حق ...

... خصمت چو صد هزار پی هم روان شوند

حاشا که جرأتت شمرد داخل قطار

بی امرت ار به گام تصور کند خرام ...

... در این چمن همه عاجز نگاه دیداریم

تو نیز یک دونگه در قطار مژگان باش

چه ننگ دلق و چه فخر کلاه غفلت توست ...

... جهان بی سر و پا بر تپش غلو دارد

اگرتو سبحه نه ای سر به این قطار مکش

به دشت و در همه سوکاروان دردسر است ...

... ای نکبت تو مایه ادبار روزگار

از بس کشیده ای به قطار بهادران

سایس نمانده است به طومار روزگار ...

... خبری ز کوی جانان دهد آن کسی که دایم

قطرات اشک خونین به رخش قطار باشد

ز جمال گل کسی فیض برد چو چشم نرگس ...

... پی صید خود خیز و بردار گام

سگش گفت ای سر قطار خران

خران سبزه ی تر بیادت چران ...

... کای تورا بختی گردون زیر بار

نه سپهرت ناقه ها اندر قطار

یا رجاء الخلق فی نیل الامل ...

... هم دل و هم روسیه می آورم

از گنه دارم قطار اندر قطار

بختیان بارکش در زیر بار ...

... کودکان بنگر به اشترها سوار

در قفای هم قطار اندر قطار

در تفرج گه به بستان گه به باغ ...

... شهر را از مقدم خود رتبه داد

شهریارانش قطار اندر قطار

دستیار و پیشکار و تنقطار

شهریاران در برزن و بازار و بام ...

... پر ز شور و فتنه بنگر عالمی

بنگر اشترها قطار اندر قطار

دختورانت بین به محملها سوار ...