گنجور

 
جویای تبریزی

باشد زبان خامهٔ من وحی ترجمان

از فیض مدح حضرت سلطان انس و جان

شاهنشهی که در نظر دید برتر است

قدر غبار درگهش از اوج لامکان

تا هست تشنه است به خون عدوی او

بیرون فتاده است ازان دشنه را زبان

بخشد سخای او ز افق چرخ را کمر

بار وقا او گسلد کوه را میان

خواهد چو دشمنش دم آبی خورد، شود

هر قطره در گلوش صدف وار استخوان

دارم پی ستایش گلزار خلق او

در دل نهان چو غنچهٔ صد برگ صد زبان

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

بر خاک آستان تو ای قبله گاه دین

سایند قدسیان ز ره بندگی جبین

زنبور اگر به مزرعهٔ دشمنت چرد

باشد مزاج زهر هلاهل در انگبین

چون روز گام ایفت ز رای تو آفتاب

بنهاد شام کاسهٔ در یوزه بر زمین

آسوده از کمین حوادث بود مدام

هر کس به قصد خصم تو بنشست در کمین

زان خصم بی جگر که قهر تو باخت دل

کآیات فتح دید ز پیشانیت ز چین

مانند ابر تیره زمین بر هوا رود

بر خاک اگر ز قهر بیفشانی آستین

از شوق سجدهٔ تو روان سوی مشهدم

مانند ماه نو شده سر تا به پا جبین

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

یابد ز بار حلم تو کهسار اگر فشار

چون خون مرده در دل خار شود شرار

سرد از فغان خصم تو هنگامهٔ نشور

گرم از شرار قهر تو بازار گیر و دار

آن خسروی شها که به حکم سخای تو

ماهی ز فلس زر به سپر ریخت در بحار

خصمت چو صد هزار پی هم روان شوند

حاشا که جرأتت شمرد داخل قطار

بی امرت ار به گام تصور کند خرام

دل را به پای سیر ز شریان نهی چدار

از صد یک ز صف کمالت کسی نگفت

چون من تراست بلبل مدحت سرا هزار

بر خاک درگه تو چو سایم جبین عجز

کی سر به سوی عرش فرود آوردم ز عار

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

گر پیش خلق طوف تو با حج برابر است

پیش موالیان تو صد حج اکبر است

در چنگ آرزوش فتد گوهر مراد

آنکس که در محیط ولایت شناور است

بسمل صفت به خون حسد می طپد مدام

هر مو به جسم دشمن او نوک خنجر است

کی پیش اهل حسر تواند شدن سفید

آن رو سیه که دشمن آل پیمبر است

بر ما حلال چون نبود مال دشمنت

ما را که خون خصم تو چون شیر مادر است

چون برتر از فلک نبود قدر درگهت

در پیش من ز عرش برین نیز برتر است

احرام بسته طوف سناباد را دلم

شوق است خضر راهم و توفیق رهبر است

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

تنها نهان نگشته صدف در نقاب آب

از شرم ریزش تو به کهسار شد سحاب

کی پیش ابر جود تو از بحر دم زند

دزدد به سینه اش نفس خامشی حباب

آنجا که باد گلشن خلقت وزد، شود

در کام مار زهر به خاصیت گلاب

رنگی به پیش گلشن خلق تو چون نداشت

خلد برین نهان شده در پردهٔ حجاب

در رزمگاه داده ای از آب خنجرت

کشتی عمر خصم به طوفان انقلاب

گوهر برون جهد ز دل بحر چون شرار

عکسی اگر ز شعلهٔ تیغت فتد در آب

شاها امیدم از کرمت آنکه بعد ازین

گشته مرا اگرچه به پیری بدل شباب

سویت شوم چو با قد چوگان صفت روان

از عمر خود برم به روش گوش در شتاب

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

سطری نوشته پنجهٔ قدرت به آب زر

گر تیغ شاه خوانی وگر آیهٔ ظفر

از تیغ جانستان تو در قهر الامان

وز تیر دل شکاف تو در رزم الحذر

بر بسته دست قدر تو اقبال را میان

بگسسته بار حلم تو کهسار را کممر

رزمت برد دل از بر شیران روزگار

عزمت به بیدلان جهان می دهد جگر

کشت امید خصم تو لب تشنهٔ بلاست

بارد بر او سحاب به جای مطر شرر

شاها بود طواف توام آرزوی دل

خورشید وار طی ره اینکه کنم به سر

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

شاها تویی خدیو زمان خسرو زمن

بادا فدای مرقد خاک تو صد چو من

آنرا که با ولای تو رخت از زمانه بست

می زیبدش ز پردهٔ چشم ملک کفن

سیری ز جوش حرص نبیند عدوی او

گرداب وار گرچه سراپا بود دهن

کی صرصر خزان کندش عزم ترکتاز

گز ذله بند گلشن خلقت شود چمن

ما را ز زلف یار خوش آینده تر بود

افتد اگر به گردن اعدای او شکن

مستغنی از دعای تو باشد جناب او

جویا تمام کن به دعای خودت سخن

از طالع بلند مرا فیض خاک بوس

بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode