گنجور

 
۲۰۱

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

... در طریقت بود سلطان وز دل ارباب فقر

گامهای نفس راندن کامرانیهای او

ای که می گویی بگوی از وی نشان روشنم ...

جامی
 
۲۰۲

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... نشسته فارغ البالیم در دور تغار می

به راندن دور نتوان کرد زانجا چون مگس ما را

به فریاد خمار افتاده پیر دیر بدحالم ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۲۰۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در موعظه گوید

 

... کسی کی رنجد از قاضی چو میگیرد باقرارش

بدل تکرار حرفی کن که خواهی بر زبان راندن

سخن گر قند محض آید پسندیده است تکرارش ...

اهلی شیرازی
 
۲۰۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... ساحری گویا که با چندین خطا چون دیگران

راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را

از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر ...

محتشم کاشانی
 
۲۰۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

... در حسن آدمی کش او اعتدال نیست

دی وقت راندن من از آن بزم بود مست

کامروز در رخش اثر انعفال نیست ...

محتشم کاشانی
 
۲۰۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... هر قدم منزل صد قافله جان خواهد شد

بر زمین رخش قمر نعل چو خواهد راندن

همه گلهای زمین آینه دان خواهد شد ...

محتشم کاشانی
 
۲۰۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

... شناسای عیار قلب شاهی ای شهنشه کو

که توسن راندن و شاهانه ترکش بستنت بیند

تو آن شمعی که در هر محفلی کافروزدت دوران ...

محتشم کاشانی
 
۲۰۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

... هم از تندی هم از تمکینش تا آگه شوی بنگر

محرف بستن تیغ و ملایم راندن توسن

سر آن شمع فانوس حیا گردم که از شوخی ...

محتشم کاشانی
 
۲۰۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

شاهانه رخش راندن آن خردسال بین

در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین ...

محتشم کاشانی
 
۲۱۰

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

... با من گذار این درد دل ترک دل آزاری بکن

در راندن هر بوالهوس گشتی به بدخویی مثل

چون با ستم خو کرده ای با عاشق زاری بکن ...

میلی
 
۲۱۱

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

... کسی را غیر سنگ تربت خویش

مکش زحمت برای راندن ما

که ما خواهیم بردن زحمت خویش ...

وحشی بافقی
 
۲۱۲

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

... تو می خرامی و من رشک بر زمین دارم

به راندن از تو شکایت کنم خدا مکناد

شکایت ار کنم آزار بیش ازین دارم ...

وحشی بافقی
 
۲۱۳

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

 

... ز سیل خون چه می بندی ره یار

بس است این جوی خون پیوسته راندن

که نتوان بررهش آبی فشاندن ...

وحشی بافقی
 
۲۱۴

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۴ - امتحان کردن شیرین فرهاد را در عشق

 

... نه کام دل نه دل اندر میان است

تراگر راندن شهوت مراد است

مرا نی در کمر آب و نه باد است ...

... به گلگون و روانش ساخت چون باد

پرستارانش هم از پی براندند

به هجرش کوهکن را برنشاندند ...

وحشی بافقی
 
۲۱۵

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش دوم - قسمت اول

 

... بعد از آن بردباری است و آن اجبار نفس به چیزهایی است که آنها را ناخوش دارد آنگاه تصبر است یعنی زبان شکایت بربستن و نفس را سرکوب کردن

بعد از آن رضا یعنی خشنودی به بلایاست در پی آن اخلاص است یعنی راندن خلق از کار حق و بعد از آن توکل است یعنی اعتماد کردن در تمامی امور به حق سبحانه و دانستن این که هر چه او اختیار کند خیر است

از خطبه های امیر مؤمنان علیه السلام ای مردم شما جانشینان آن کسانید که بگذشته اند اقوامی که از شما قدرتمندتر و وسیع تر بودند ...

شیخ بهایی
 
۲۱۶

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

... که از مژگان بیان راز کردن

گهی از دور باش غمزه راندن

گهی از گوشه های چشم خواندن ...

شیخ بهایی
 
۲۱۷

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

... از زلیخا مشربان چون ماه کنعانی گریز

لاابالی حکم ها راندن چرا بر زیردست

چند بی باکی به تنگ آیی به نادانی گریز ...

نظیری نیشابوری
 
۲۱۸

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

... به بهار باغبانم مسپار گو به دهقان

نتوان چو مرغ راندن ز چمن به کشت ما را

نه سر نوای بلبل نه دماغ نکهت گل ...

سلیم تهرانی
 
۲۱۹

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

... علاج نیست بجز رفتن از پی آنش

دم فرس چو پی راندن مگس آمد

کند زمانه پس از مرگ هم مگس رانش

سلیم تهرانی
 
۲۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

سبز می گردد روان چون آب از ماندن مرا

خضر نتواند به آب زندگی راندن مرا

بس که دلسردم ز تار و پود هستی چون کتان ...

... لنگر دریای امکان است کوه صبر من

عالمی پر شور می گردد ز شوراندن مرا

چون زمین آرامش عالم به من پیوسته است ...

... گرچه از افسردگی ها چون چراغ کشته ام

می تواند یک نگاه گرم گیراندن مرا

پرتو خورشید چون خورشید باشد بی زوال

آتش لعلم میسر نیست میراندن مرا

دستگیری می کنم آن را که گیرد دست من ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۵