گنجور

 
سلیم تهرانی

ز حریم کعبه کمتر نبود کنشت ما را

که ز شوق او نمانده، سر خوب و زشت ما را

ز کجا شنیده یارب که غبار کوی یاریم

کند آن کسی که نسبت به گل بهشت ما را

به اسیری ام برد خط چو شوم ز زلف آزاد

خط بندگی برآمد، خط سرنوشت ما را

به بهار باغبانم مسپار گو به دهقان

نتوان چو مرغ راندن ز چمن به کشت ما را

نه سر نوای بلبل، نه دماغ نکهت گل

دل خوش جهان نبیند که چنین سرشت ما را!

مطلب سلیم از ما، خبری ز دین و دنیا

که به حال خود زمانی غم او نهشت ما را