گنجور

 
میلی

ای مایه آزار دل، فکر دل‌زاری بکن

شکرانه آزادگی، یاد از گرفتاری بکن

غمزه‌زنان، جولان‌کنان،‌ با این و با آن همعنان

ز افتادگان چون بگذری، رو در قفا باری بکن

ای قتل مردم کار تو، باقی‌ست چندین جان هنوز

بیکار منشین جان من، تا می‌توان کاری بکن

... آزرده‌دل می‌بینمت

با من گذار این درد دل، ترک دل‌آزاری بکن

در راندن هر بوالهوس، گشتی به بدخویی مثل

چون با ستم خو کرده‌ای، با عاشق زاری بکن

بیماری میلی مگر یابد علاج از تیغ تو

چون می‌توانی، رحمتی برحال بیماری بکن